حال همه ما خوب است اما تو باور نکن....
دیروز بعد از 7 ماه رفتم آرایشگاه برای ناخنهام . دیگه واقعا کلافه شده بودم، ناخنهای سست و شکننده که هر کدوم برای خودش یه ساز میزدو کارهای بیپایان خونه هم که مزید بر علت همه کارها رو هم که نمیشه با دستکش انجام داد. ضمن اینکه نگاه کردن به دستهایی که سالها مرتب و منظم بودند و الان شلخته و بینظم ، روحیهام رو خرابتر میکرد. خلاصه با شیلد و ماسک و ترس و لرز هماهنگ کردم تو ساعتی که سالن خلوتتر باشه برم و نتیجه خیلی خوب بود و کلی حالم عوض شد.
ولی امان از اخبار اونم 60 دقیقه شبکه ملعون که برای خراب کردن هر حالی تخصص داره.
همسر جانم هم در حال پختن مربا و سوالات بیانتها در مورد تجارب سال گذشته از مرباپزون. چقدر شکر میریختم؟ چقدر آبمیریختم؟ چندبار میجوشوندم و .....
منم که بی اعصاب هندزفری رو گذاشتم و رفتم توی کانال دکتر هلاکویی جان . گوش کردن به راهکارها و راهنماییهای این مرد بزرگ خیلی آرامم میکنه و این روزها که سوژهای برای بافتن ندارم بهترین مدیتیشن شده بازی 2048 و صدای دکتر هلاکویی....
امروز برای گرفتن کتابهای بچهها رفتم مدرسه، معلمکلاس دومشون رو دیدم و از اینکه نمیتونستم بغلش کنم دلم گرفت.احساس کردم اون خانم معلم هم نسبت به من همین حس رو داشت. ما مادرها با مدرسه و معلمهای بچههامون انس میگیریم و ناخودآگاه ارتباط قلبی برقرار میکنیم. دلمون تنگ میشه و...
از طرفی دیدن مدرسهای که باید خالی بمونه خیلی ناراحتم کرد. فرفره و قرقره از اینکه کلاسشون طبقه آخر ساختمونه خیلی ذوق میکنن و میگن ما رو ببر لااقل کلاس رو ببینیم . اینها همه غمهای کوچیکی هستن که دارن رو هم تلمبار میشن و دلمون رو ریز ریز خون میکنن.
غمهای بزرگ هم به جای خود، مادری که سهتا شاخ شمشادش دارن ش ک ن ج ه میشن ویکیشون دوبار باید جون بده، خانم وآقای دکتری که به بیماران کرونایی خدمات دادن و نوگلشون به خاطر این ویروس لعنتی پرپر شد، خانوادههایی که عزیزشون رو توی سقوط بیدلیل هواپیما از دست دادن، بچههایی که با در دبه ذره ذره از گودال آب جمع میکنن و گاهی با گاندو های خشمگین درگیر میشن، فقر و گرسنگی بچههای وطنم و.... همه و همه غصههایی هستند که شاید سعی کنیم کنارشون بزنیم و به زندگیمون برسیم و شرایط رو عادی جلوه بدیم ولی مگه میشه این زخمها رو ندید گرفت، دردشون داره کمکم همهمون رو نابود میکنه. مخصوصا اینکه میبینیم مردم یتیمی هستیم که فقط خودمون داریم تا حد امکان دست همدیگر رو میگیریم و اونهایی که باید دردمون رو دوا کنن اصلا توی این فضا نیستن و دارن کار خودشون رو میکنن. آخه مگه ما به چندتا خیریه میتونیم کمک کنیم؟ غصه خوردنمون چه دردی دوا میکنه از بچههایی که با یک کلاه مقوایی تولد انگار دنیا رو بهشون دادیم؟
واااای چقدر نالیدم، ببخشید اگر خیلی ناامیدانه نوشتم اصلا قصدم از نوشتن این پست فقط مطرح کردن موضوع وابستگی ما به معلمهای بچههامون بود نفهمیدم کار چجوری به اینجا کشید....
امیدوارم حال دل همه خوش بشه و روزهای بهتری رو ببینیم و بچههامون دنیای زیباتری رو تجربه کنن
*آهنگ زیبای علی زندوکیلی عزیز به خوبی وصف دل این روزهای ماست
خیلی از ما از جمله خود من حس میکنیم تاکید میکنم حس میکنیم ولی شک داریم که زندگی در گذشته راحت تر از امروز بوده و امروز ما با مشکلات بیشتری روبرو هستیم . اینکه می گم شک می کنیم دلیل داره مثلا سادهترین امکانات ، من وقتی کلید برق رو می زنم و چراغ روشن میشه به روزگار شمع و فانوس فکر می کنم یا وقتی با یک جرقه اجاق گاز روشن میشه به زمان پخت و پز با هیزم فکر می کنم و همه اینا باعث میشه فکر کنم که قطعا زندگی امروز ما به لحاظ مادی خیلی بهتر از قبله و به لحاظ معنوی هم دیدگاه امروز خیلی پیشرفته تر از حتی 50 سال پیشه و داریم راه درست زندگی و لذت بردن از لحظات رو یاد میگیریم. ولی آرامش قبل رو نداریم چون بیشتر از خبرهای خوب و بد دور و برمون و دنیا آگاهیم و مسلما دانستن همیشه تاوان دارد . ولی در کل خود من ترجیح میدادم 40 سال زودتر به دنیا می اومدم فقط 40 سال
در این زمینه مطلب زیر به نظرم جالب اومد:
اگر سال ۱۹۰۰ در پاریس به دنیا آمده بودید..
تصور کنید شما در سال ۱۹۰۰ به دنیا آمدهاید.
وقتی ۱۴ ساله شدید، جنگ جهانی اول آغاز و در ۱۸ سالگیتان با ۲۲ میلیون کشته به پایان می رسد.
اندکی بعد، یک بیماری همه گیر، یعنی آنفلوانزای اسپانیایی با ۵۰ میلیون کشته ظاهر میشود و شما زنده هستید و اینک ۲۰سالهاید.
هنگامی که ۲۹ ساله شدید، از بحران جهانی اقتصاد، جان سالم بدر میبرید. بحرانی که موجب تورم، بیکاری و قحطی شده است.
وقتی۳۳ سال دارید نازیها به قدرت میرسند.
زمانی که ۳۹ ساله هستید، جنگ جهانی دوم شروع و در ۴۵ سالگیتان با ۶۰ میلیون کشته پایان مییابد و در هولوکاست ۶ میلیون یهودی میمیرند.
وقتی ۵۲ ساله شدید، جنگ کره شروع میشود.
وقتی ۶۴ ساله شدید، جنگ ویتنام آغاز و وقتی ۷۵ ساله میشوید خاتمه میابد.
کودکی که در سال ۱۹۸۵ به دنیا آمده، فکر میکند پدربزرگ و مادربزرگش هیچ تصوری از سختیهای زندگی ندارند. اما آنها پس از چندین جنگ و فاجعه زنده ماندهاند.
امروز اما در روزگار ویروس همه گیر تازه، در دنیای جدید، همه راحتیها را داریم اما شکایت میکنیم چرا که باید ماسک بزنیم.
ما شکایت میکنیم زیرا باید در خانههای خود که در آن غذا، برق، آب جاری، وایفای و.. داریم بمانیم!
هیچ یک از این موارد در آن دورانها وجود نداشته است اما بشریت از آن شرایط، جان سالم بدر برده و هرگز شوق زندگی را از دست نداده است.
دگرگونی کوچکی در دیدگاه ما میتواند معجزه ایجاد کند.
باید سپاسگزار باشیم که زنده هستیم.
باید همه کارهایی را که برای محافظت و کمک به یکدیگر میتوانیم انجام دهیم..
جک بیبلی
برگردان: نسرین متحده