-
لذت بیخبری
دوشنبه 10 بهمن 1401 10:33
دارم فکر می کنم آیا در زمانهای قدیم که اینقدر خبر و آگاهی نبود مردم خوشحالتر نبودن؟ منظورم از خبر همه خبرهاست جهانی و کشوری و .... اینجا جنگ شد با جزئیات، اونجا زلزله اومد با جزئیات، اینجا سیل اومد، اونجا تصادف شد، یک عده از سرما مردن یک عده از گرسنگی، اونطرف رونالدو اینقدر خرج کرد برای تولد دوست دخترش، این علائم...
-
مانترا
دوشنبه 3 بهمن 1401 08:30
نبات یک تابلوی کوچولو از دوستش هدیه گرفته بود و چند وقت پیش گفت من اینو نمیخوام، منم گذاشتمش توی کشو. چند روز پیش چشمم بهش خورد و بااینکه شعرش جدید نبود خیلی به دلم نشست . چندبار اینور اونور جابجاش کردم که جلوی چشمم باشه و آخرش گذاشتمش روی پاتختی کنار کتابهام . چون احساس کردم باید زود به زود ببینمش و به حسش احتیاج...
-
تلاش یا تنبلی مسئله این است!
چهارشنبه 28 دی 1401 08:50
دوستی تعریف میکرد از وقتی یادش میاد به غیر از روزهای تعطیل و روزهای خاص همیشه صبح زود بیدار شده، زمستونا تو تاریکی رفته تاریکی برگشته، ناراضی هم نیست، بالاخره نتیجه اینسالهای زحمت و تلاشش برای درس خوندن و کار کردن استقلال مالی و زندگی نسبتا راحتی بوده که الان داره. البته شاید بخت هم باهاش یار بوده وگرنه تو کشور ما...
-
یکیمون حرف بزنه
دوشنبه 28 آذر 1401 08:08
چرا همه قفل شدن؟ داخلیها و خارجیها؟ چرا هیچکس توی وبلاگش چیز جدیدی نمینویسه؟ قبلا یکی از دلخوشیهام خوندن وبلاگ دوستان مجازی بود مخصوصا دوستانی که خیلی مرتب و به روز مینوشتن. الان وقتی برای تسکین و دلگرمی میام اینجا سر میزنم و میبینم همه جا سوت و کوره حالم بدتر می شه . می دونم همهمون تو حالت استندبای هستیم...
-
باتلاق زندگی
دوشنبه 21 آذر 1401 11:21
توی اداره نشستم ، بعد از دو سه ساعت کار گفتم برای استراحت سری به شبکه های لامصبِ مجازی بزنم، اینستا رو باز کردم و خبرسیاه مرگ زجرآور جوان دیگری قلبم را فشرد و فشرد. حس می کنم نفسم گرفته و توی یک چاله عمیق گیر افتادم، فلج شدم، به هر کاری فکر میکنم می بینم نمی تونم انجامش بدم.حس میکنم داریم فرو میریم توی یک باتلاق و...
-
تولد مامان
دوشنبه 7 آذر 1401 08:23
امروز 7 آذره و 7 آذر برای من یعنی تولد مامان عزیزم، 8 سال پیش چنین روزی آخرین تولد مامان رو دور هم جشن گرفتیم . مامان اینا در حال جابجایی خونه بودن، یه مقدار از وسایلشون رو هم جمع کرده بودن. وقتی به همسرم گفتم امشب قراره تولد مامان رو جشن بگیریم گفت خوب میذاشتید تو خونه جدیدشون با خیال راحت. ولی من گفتم نه، امسال...
-
امید ها و آرزوها
شنبه 5 آذر 1401 09:01
دیروز بعد از دیدن مسابقه فوتبال و خوددرگیری ها و تجربه احساسات متناقضی که همهمون این روزها درگیرش هستیم، برای اینکه فکرم رو مشغول کنم پاشدم لباسهای تابستونی رو جمع کنم و زمستونیها رو سر و سامون بدم. همیشه مانتوهای تابستونی رو همونجوری با چوبلباسی میذاشتم یک سمت کمد و زمستونی ها رو میآوردم دم دست. این دفعه اما...
-
دل ما ز غصه خون شد
شنبه 28 آبان 1401 14:50
هرچی خواستم بنویسم دیدم جز همین مصرع چیزی به ذهنم نمی رسه
-
بعد ما
چهارشنبه 18 آبان 1401 10:45
این روزها مثل همه مردم حال و روز خوشی ندارم، بیم و امید و خشم و ..... همه احساسات رو رو هم روهم داریم تجربه میکنیم و بدجوری قاط زدیم. گوارش احساسات من هم تحمل تجربه اینهمه حس با هم رو نداره و به هم ریخته . کمی یا شاید هم بیشتر ترس دارم از اینکه وضعیت روانیم تا کی میتونه پایدار بمونه و این به هم ریختگی رو تاب بیاره ....
-
درباره معنی زندگی
چهارشنبه 4 آبان 1401 09:52
" درباره معنی زندگی" کتابی است از ویل دورانت مورخ و اندیشمند مشهور نویسنده کتاب تاریخ تمدن، که به نظرم باید حداقل یکبار خوند و هر چند وقت یکبار بهش سر زد، جریان کتاب اینه که یه روز مردی پیش ویل دورانت میره و ازش می خواد که دلیلی به دست او بده که چرا نباید خودکشی کنه. دورانت جوابهایی به اون مرد داد و بعد...
-
......
شنبه 30 مهر 1401 09:13
بدجوری سردر گمم، اصلا حوصله حرف زدن و حرف شنیدن و .... ندارم، کتاب هم نمیتونم بخونم چون تمرکز ندارم و هر سطر رو چندبار باید از اول بخونم، نه میتونم یه جا بشینم نه میتونم کاری انجام بدم مگر از روی اجبار و وظیفه، خوابم هم که داغونه، فیلم شاید برام گزینه بهتریه چون زیاد کاری به کارم نداره، حتی موسیقی هم زیاد حالم رو...
-
ترمه رنگی مادربزرگ
شنبه 23 مهر 1401 09:12
روز پنجشنبه کتاب جدید نسرین جان به دستم رسید ، ترمه رنگی مادربزرگ ، تو این روزهای تلخ و پر از سردرگمی خیلی بهم چسبید، کلمه به کلمه کتاب ور مزه مزه کردم و شیرینیش به جانم نشست، یک بند خوندمش و نتونستم بذارم زمین. لطیف، روان، شیرین و پرکششش. طرح جلد زیبای کتاب هم اثر دختر عزیز مهربانوجان، مهردخت هنرمند خیلی دلنشین و...
-
زندگی معمولی
دوشنبه 18 مهر 1401 09:23
فکر می کنم فرق زندگی ما با خیلی از مردم دنیا اینه که اونا دغدغه هاشون بیشتر شخصیه و خانوادگی یعنی نگران شغل و سلامتی و آینده خودشون و بچه هاشون و ... هستن و برنامهریزیهاشون بیشتر به خودشون و عوامل بعضا مشخص وابسته است. ولی ما علاوه بر اینکه دغدغههامون بیشتر اجتماعی و سی ا سی و ... هست، برنامه ریزیهامون هم به عوامل...
-
سفرهای جبرانی
شنبه 9 مهر 1401 14:43
بیشتر از 6 سال بود که به ولایت همسر نرفته بودیم، دلایل مختلفی داشت که یکیش کرونا بود، و بالاخره بعد از اصرارهای زیاد برادرشوهرهای عزیز و همسرانشون که جاریهای بنده میشن تصمیم گرفتیم سفری کوتاه به ولایت داشته باشیم. قبلا از تنهاییهامون گفته بودم ، اینکه از پدربزرگ و مادربزرگ نداشتن دوقلوها خیلی ناراحتم و از اینکه از...
-
ماجراهای اداری
سهشنبه 22 شهریور 1401 11:10
امروز برای یک کار بانکی مراجعه کردم به شعبهای که به واسطه اداره سالهاست توش حساب دارم، کاری رو میخواستم انجام بدم که در یک ماه اخیر دوبار انجام شده بود و الان میخواستم یک بار دیگه با همون روال قبلی انجام بشه. متصدیای که قبلا بود و من رو میشناخت رو پیدا نکردم و براساس شماره نوبت به متصدی دیگهای ارجاع شدم. ایشون...
-
وضعیت آونگی
یکشنبه 13 شهریور 1401 14:29
هر روز عصر که خسته و وارفته برمیگردم خونه و حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم با خودم میگم همین روزهاست که تصمیم بگیرم قید این همه سال سابقه کار رو بزنم و در بهترین حالت با مرخصی بدون حقوق این چند سال باقی مونده رو بگذرونم، مگه آدم چند سال زندگی می کنه و به خستگیش نمیارزه، مخصوصا از وقتی قسمتی که سالها کار می کردم به...
-
دلتنگی
شنبه 5 شهریور 1401 09:36
نزدیک خونه ما دوتا پارک هست ، یکیش به خونه خودمون نزدیکتره و اونیکی به خونه سابق ماماناینا. مسیر پیادهروی من از پارک نزدیک خودمون شروع میشه، چند دور توی این پارک میگردم بعدش میرم پارک ماماناینا و از اونجا برمیگردم خونه. سر راه از حیاط و در خونه و پارکینگ مجتمع ماماناینا رد میشم و کلی خاطرات برام زنده میشه....
-
روانشناس و روانپزشک مجرب
دوشنبه 31 مرداد 1401 12:36
دوستان عزیز اگر احیانا روانشناس و روانپزشک خوب ترجیحا محدوده شمال شرق تهران میشناسید لطفا بهم بگید. نگران مسئولیت و عواقب معرفی هم نباشید. چون به نظر من هر کس مسئول انتخاب خودشه.
-
به خیر و خوشی
یکشنبه 30 مرداد 1401 10:43
از همه دوستانی که با کامنتهای انرژیبخش در مورد نگرانیهای قبل از سفر باهام همدلی کردن ممنونم، ما به خیرو خوشی البته با کمی ناخوشی همسر رفتیم و برگشتیم .در طول سفر همسر یکی دو روز ناخوش شد( مشکل گوارشی) که خیلی استرس داشتم چون نمیدونستم دلیلش چیه، آیا ویروسی هست و ما هم مبتلا شدیم؟کی خوب میشه؟ و چون روزهای اول...
-
سایه
چهارشنبه 19 مرداد 1401 10:33
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم که راه دورتر از عمر آرزومندست
-
داستان تکراری نگرانی
سهشنبه 18 مرداد 1401 09:24
هر وقت برنامه مهمی داریم مثل مسافرت، جشن تولد و .... از چند وقت قبلش تا روز برنامه دائم در استرس و نگرانی هستم هرچقدر هم برنامه مهمتر باشه نگرانیم بیشتره. مخصوصا وقتی برنامه به بچه ها مربوط باشه . نگرانی از اینکه به هر دلیلی برنامه به هم بخوره. بچهها روز شماری میکنن و من دلهرهام بیشتر میشه. نکنه کسی مریض بشه(...
-
ساعت نحس
دوشنبه 10 مرداد 1401 08:46
قبلا گفته بودم که عصرها حدود ساعت 5و 6 تا 8 ساعت بدِ منه. بعضیها شب که میخوان بخوابن افکار چرت و پرت و منفی تو سرشون دور میزنه، من توی این موقع بعدازظهر. یعنی همه افکار وسواس گونه منفی، احتمال اتفاقهای ناگوار و ......تو کله ام می چرخه و انرژی بدنی هم در کمترین حالت ممکن. با اینکه اکثر مواقع قبلش استراحت کوتاهی...
-
درگیری احساسی
شنبه 8 مرداد 1401 10:54
نمیدونم از بارون زیبا و هوای قشنگ لذت ببرم یا نگران سیل و گرفتاریهای مردم درگیر باشم؟ نمیدونم از آرامش خانواده لذت ببرم یا نگران بیآرامشی نزدیکانم باشم؟ نمیدونم از خریدم لذت ببرم یا نگران مشکلات اقتصادی بقیه باشم؟ نمیدونم از خوردن غذای لذیذ لذت ببرم یا نگران شکم های گرسنه باشم؟ بدجوری دچار دوگانگی احساسات شدم و...
-
ماموران بیوجدان
سهشنبه 28 تیر 1401 12:36
پستچی قبلی محلهمون انسان بسیار شریفی بود که حداکثر همکاری و تلاشش ر و برای رسوندن مرسولههای ما انجام میداد . ما هم همیشه قدردانیهای کوچیکی داشتیم ازش. چند وقته پستچی عوض شده، پستچی جدید گذرنامه نبات رو آورده بود، فرفره و قرقره خونه بودن، پشت آیفون گفته بود با کارت ملی بیاید دم در و تا اینا اومده بودن با ما و...
-
ترسهای ماندگار
چهارشنبه 22 تیر 1401 12:31
چند روز پیش با نبات رفته بودیم کنسرت و همینطور که منتظر شروع برنامه بودیم داشتم برای نبات ماجرای سینما رکس رو تعریف میکردم که میگفتن همه درها رو بسته بودن و سینما رو آتیش زدن و مردم بیگناه توی آتیش گیر افتادن. بعد براش تعریف کردم که در تمام دوران کودکی و نوجوانی هر وقت میرفتم سینما از اول تا آخر فیلم یه چشمم به...
-
بازی کلمات
دوشنبه 20 تیر 1401 08:38
ن میدونم برنامه " مهمونی" ایرج طهماسب رو میبینید یا نه، به نظر من مثل همه برنامههای آقای مجری اینم برنامه شیرین و دلنشینیه. البته قسمتهای کم و بیش خسته کننده هم داره ولی در مجموع تم آرامشبخشی داره و برای شبانههای خانوادگی مناسبه. تو این برنامه یه سوال از مهمونها پرسیده میشه در مورد اینکه 5 تا کلمه که...
-
گوش شیطون کر
شنبه 18 تیر 1401 10:03
حدود یک ماه میشه که تقریبا هر روز یعنی مثلا 5 روز در هفته حداقل 20 دقیقه پیادهروی رو انجام میدم. گرما و گرد و خاک و ... نتونستن بهانه بشن برام. فکر کنم یکی از دلایلش اینه که چون ساعت کاری کم شده زودتر میام خونه و وقت بیشتری برای استراحت دارم و دیگه ساعت 7/5 - 8 راحتتر میتونم وقت بذارم برای ورزش. امیدوارم بتونم به...
-
دنیای عجیب آدما
سهشنبه 31 خرداد 1401 08:32
خانم آشنایی بعد از بیش از بیست سال زندگی مشترک تقریبا به صورت ناگهانی اعلام کرده که می خواد از همسرش جدا بشه. در این چندین و چندسال همیشه و همه جوره از همسر و رفتارهای بعضا عجیب، ناهنجارو حتی توهینآمیز ایشون حمایت کامل و صددرصدی داشت به نحوی که در خیلی از موارد اطرافیان بیشتر تقصیر ها رو گردن خانمه میانداختند . حالا...
-
بیاعصابی
سهشنبه 10 خرداد 1401 09:11
این روزها کلا اعصاب معصاب ندارم، صبح با سردرد و بیحوصلگی از خواب بیدار میشم و میام سر کار . یکی دوساعت طول میکشه تا رو فرم بیام. چند ساعت اداره هم بد نیستم. عصر که میرم خونه له و لورده. یه کم اینور اونور میافتم و چرت می زنم تا ساعت حدود 8 یواش یواش میتونم از جام بلند شم و لخ لخ یه کارهایی رو انجام بدم.اصلا انرژی...
-
غیبتانه
یکشنبه 1 خرداد 1401 09:11
فامیلی داریم که یکی از ........ ترینهاییه که در زندگیم دیدم. ف قط و فقط خودش، همسر، فرزندان و نوههاش رو می بینه. اینکه همه ما در درجه اول باید به فکر خودمون و خانواده درجه یکمون باشیم موضوع صحبت من نیست. موضوع اینه که شخص یادشده به غیر از سلام و احوالپرسی در حد حالت خوبه به صورت فرمالیته، اهمیتی برای هیچکس قائل...