-
هفته نحس
چهارشنبه 3 دی 1399 14:45
همیشه این موقع از سال که میشه یعنی از 27 آذر تا 6 دی بهم میریزم . لحظه به لحظه بیماری و رفتن مامان رو مرور میکنم. امسال روزها و تاریخ دقیقا مشابه همون سال 93 شده. ظهر پنجشنبه 27 آذرماه مامان رو بردیم بیمارستان نیکان (بَ دان)، متخصص داخلی معاینه کرد و نتیجه گرفت چیز نگرانکنندهای نیست ولی ما خواستیم برای اطمینان و...
-
عشق و عاشقی
چهارشنبه 5 آذر 1399 14:32
در حالی که دیروز 49 ساله شدم و نزدیک نیم قرن از زندگیم گذشت، نمیدونم چرا احساس میکنم برای همسر مهربانم تنها همسری مهربان و عزیز و گرامی هستم و عشق و عاشقی جای خودش رو به دوست داشتن عمیق داده. من این دوست داشتن آرام و آرامشی که با خودش داره رو بسیار دوست دارم .روابط خصوصی خوبی هم داریم که در این سن و سال شاید زیادی...
-
مدرسه آنلاین
دوشنبه 28 مهر 1399 14:32
یک ماه از شروع مدرسه ها میگذره و برای من انگار یکسال شده . سر وکله زدن با دوتا بچه با روحیات متفاوت و بعضا متناقض خیلی ازم انرژی میگیره. از طرفی اصلا حال و حوصله درس و مشق و پیگیری این امور رو ندارم. وقتی میرم خونه باید ناهار رو آماده کنم ، خونه رو جمع و جورکنم بعد از ناهار اگه بذارن ، یه استراحت کوتاه، چای و کمی...
-
یک معادله دو مجهول
دوشنبه 28 مهر 1399 13:05
دو سه تا مشکل و مسئله دارم که به نظرم حلناشدنی هستن و دلیلش هم اینه که میدونم آدمها تا حد زیادی تغییرناپذیرند.مخصوصا اگه رفتارشون نهادینه شده باشه یا اینکه خودشون اصلا نخوان تغییر کنن. اولیش که واقعا ناامید شدم در مورد یک نفر از نزدیکانم هست که نزدیک 40 سال سن داره و مجرد ولی به نظر من هنوز 18 ساله که نه 15 ساله...
-
کمک به یک کوچولو
یکشنبه 27 مهر 1399 14:52
یه پسر کوچولو نیاز به کمک داره برای حرف زدن و راه رفتن اگر دوست دارید از طریق لینک زیر میتونید کمک کنید از وبلاگ نسرین جان لینک https://yakroozeno.blogsky.com/1399/07/22/post-1126
-
حال همه ما خوب است....
دوشنبه 24 شهریور 1399 11:04
ح ال همه ما خوب است اما تو باور نکن.... دیروز بعد از 7 ماه رفتم آرایشگاه برای ناخنهام . دیگه واقعا کلافه شده بودم، ناخنهای سست و شکننده که هر کدوم برای خودش یه ساز میزدو کارهای بیپایان خونه هم که مزید بر علت همه کارها رو هم که نمیشه با دستکش انجام داد. ضمن اینکه نگاه کردن به دستهایی که سالها مرتب و منظم بودند و...
-
*زندگی حال خوش پرتپش قلب تو کو؟؟؟؟
چهارشنبه 12 شهریور 1399 12:25
امروز برای گرفتن کتابهای بچهها رفتم مدرسه، معلمکلاس دومشون رو دیدم و از اینکه نمیتونستم بغلش کنم دلم گرفت.احساس کردم اون خانم معلم هم نسبت به من همین حس رو داشت. ما مادرها با مدرسه و معلمهای بچههامون انس میگیریم و ناخودآگاه ارتباط قلبی برقرار میکنیم. دلمون تنگ میشه و... از طرفی دیدن مدرسهای که باید خالی...
-
دوست داشتم در چه دوره ای زندگی کنم؟
دوشنبه 3 شهریور 1399 09:56
خیلی از ما از جمله خود من حس میکنیم تاکید میکنم حس میکنیم ولی شک داریم که زندگی در گذشته راحت تر از امروز بوده و امروز ما با مشکلات بیشتری روبرو هستیم . اینکه می گم شک می کنیم دلیل داره مثلا سادهترین امکانات ، من وقتی کلید برق رو می زنم و چراغ روشن میشه به روزگار شمع و فانوس فکر می کنم یا وقتی با یک جرقه اجاق گاز...
-
مودی
شنبه 25 مرداد 1399 09:14
این روزها بد جوری مودی شدم ( نمی دونم فارسیش چی میشه؟ شاید خلق به ضم خ!!) یعنی منحنی تغییرات مودم شدیدا سینوسی شده اونم با دامنههای کوتاه!! یک لحظه خوبم و لحظه دیگر چنان بد که گویی فلج شدم حتی حوصله عوض کردن جهت نگاهم رو ندارم فقط دوست دارم به یک نقطه خیره بشم همین. نه حال مطالعه دارم نه ورزش نه فیلم و نه حتی قلاب...
-
تو دلسوز من باش*
دوشنبه 13 مرداد 1399 10:50
به جز سقف شونت کجا سر بذارم تو دلسوز من باش به جایی رسیدم که راهی ندارم تو دلسوز من باش چراغه کدوم شب تن سر پناهمه کدوم خونه ای تو عزیزه دلِ من هوادار بُغض کدوم شونه ای تو برم سمت کی جز تو که از بد عشق دلت پیش من نیست اُمیدم به غیر از تو که باشه کارم مداوا شدن نیست به این دلخوشم کُن که قلبت قراره به من رو بیاره کجا...
-
عذاب وجدان
دوشنبه 13 مرداد 1399 10:12
این روزها که علیرغم مصوبه دولت میتونیم دو روز رو دورکار باشیم و از تو خونه کار کنیم به خاطر جلوگیری از گزگ دادن به دست مدیر کوتوله هر روز میام سرکار. از طرفی بد نیست و برام تنوعیه.آرامش و سکوت اداره و فرصت رسیدگی به خیلی از کارها .ولی وقتی میرم خونه یه ناهار مختصر میخورم و یه چای تازهدم ، بعدش میرم یه چرت بزنم که...
-
مدیران تصادفی*
یکشنبه 12 مرداد 1399 09:19
مدیری دارم بسی تصادفی و با رفتاری کودکانه ، سن از چهل گذشته و علیرغم اعتقادات مذهبی و داشتن شرایط خوب مالی و ظاهری هنوز تن به مسئولیت ازدواج نداده، البته قصد قضاوت ندارم ولی با این شرایط ایشون و رفتاری که میبینیم حتما یک جای کار میلنگد.فرد مورد نظر به لحاظ سن و سابقه و هوش و فهم و درک و سواد و تجربه از همه کسانی که...
-
مهمونی نیمه یواشکی
سهشنبه 7 مرداد 1399 11:45
نبات تو این مدت قرنطینه واقعا بهش سخت میگذره مثل همه ما ، برای یه دختر جوون که تازه طعم دانشجویی رو داشت میچشید و یه دوره جدید تو زندگیش شروع شده بود سخته و بدجوری حالش گرفته شده. تو این چندماه یکی دوبار رفته خونه دوستهایی که از رعایت محدودیتهاشون مطمئن بودیم، یکی دوبار هم قرارهای روی پشتبوم و پارک محل داشته.دیروز...
-
کمی غرغر
سهشنبه 31 تیر 1399 12:23
خانمی که هر روز میومد و کارهای منزل ما رو انجام میداد دوماهه که دیگه نمیاد و نیومدنش هم خیلی ناگهانی بود یعنی یه روز عصر که ظهرش از خونه ما رفته بود پیام داد که من از فردا نمیتونم بیام و دستمون رو تو پوست گردو گذاشت. اول اینکه از همه نظر خوب بود و به همین دلیل برایافزایش شانس ماندگاریش همون روزی که از فرداش نیومد...
-
بگذارید دوباره حوصله بچههایتان سر برود*
دوشنبه 19 خرداد 1399 13:16
" حوصلهام سر رفته" قدیمها ما خیلی از این عبارت استفاده میکردیم و اغلب هم جوابش این بود که زیرش رو بکش پایین تا سر نره این روزها هم که بچهها تو خونه هستن این جمله رو زیاد به کار میبرن حتی وقتی میریم بیرون توی ماشین یا قبلا توی رستوران زمانی که منتظر آماده شدن سفارش بودن همش تکرار میکردن حوصلهمون سررفته...
-
چالشهای فرزندپروری
شنبه 10 خرداد 1399 11:04
یکی از بزرگترین چالشهای فرزندپروری اینه که هرکاری که پدر و مادر انجام میدن تا بچهها احساس تبعیض نداشته باشن و عدالت رعایت بشه بازم همهشون ناراضی هستن. خواهر کوچیک من هنوز از احساسهای ناخوشایندش در مورد فرق گذاشتن بین من و خودش میگه و وقایعی رو تعریف میکنه که اصلا من یا یادم نیست یا اینکه اونجوری که اون میگه...
-
وردست بودن یا نبودن
سهشنبه 6 خرداد 1399 10:01
همسر من عادت داره هرکاری که میخواد انجام بده حتما یه نفر کنار دستش باشه به اصطلاح وردست یا پادو. اینو بیار اونو ببر، اینو بده، اینجا رو نگهدار و .... کلی از این خرده فرمایشات. از طرفی هر کاری رو با طمانینه؟؟؟ (درست نوشتم؟؟؟؟) انجام میده مثلا یه ربع به موضوع خیره میشه و فکر میکنه در این مدت هم انتظارش از وردست...
-
فصل تازه*
دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 09:56
این روزها با وجود نگرانی و خستگیهای سر و کله زدن با بچهها توی خونه در کل احساس خوبی دارم. تجربههایی که در طول زندگیم نداشتم و لذتهایی که به دلیل شاغل بودن نتونستم تجربه کنم. خوابیدنهای بیدغدغه، وقت آزاد، بودن در کنار بچه ها در ساعتهایی از روز که قبلا هیچوقت با هم نبودیم ، به خصوص در فصل بهار و..... البته اینها...
-
تصمیم درست
شنبه 30 فروردین 1399 11:39
چند روز پیش سالگرد ازدواجمون بود به عبارت دیگر سالگرد همخونه شدن و بقول معروف رفتن زیر یک سقف. همسرم همیشه این روز رو بیشتر از تاریخ عقد رسمی و شناسنامهایمون به رسمیت میشناخت و منم یه جورایی قبولش داشتم. اما امسال با توجه به یه سری ملاحظات تصمیم دیگهای گرفتم. روز عقد مون روزی بود که روز قبلش دونفری رفتیم حلقه...
-
فرار از زندان
شنبه 16 فروردین 1399 10:54
امروز بعد از 36 روز اومدم سرکار. سخت ترین قسمت قضیه پوشیدن مقنعه بود احساس خفگی میکردم. مراسم ماسک و دستش و ...هم یه طرف ولی حس خوبی بود علیرغم همه ترسها و نگرانی ها، خروج هدفمند از قرنطینه و دیدن منظره زیبای کوههای تهران تاثیر خوبی بر روحیهام داشت . ولی خیلی خوابم میاد و زمان هم دیر میگذره
-
آرزو بیآرزو
سهشنبه 27 اسفند 1398 22:24
مگر من همیشه آرزوی خانهنشینی نداشتم پس چرا الان کلافه و سردرگم هستم نه خواب راحت ، نه ذوق زندگی، نه شوق خرید مجازی
-
ساعت خوب، ساعت بد
دوشنبه 19 اسفند 1398 20:17
شما هم ساعت خوب و بد دارید؟ من ساعت ۶ تا ۸ بعدازظهر ساعت بدمه! بعنی تو این دو ساعت همه احساسات و افکار بد میاد سراغم، حال و حوصله هیچ کاری رو هم ندارم به عبارتی منفعل و افسرده میشم اگه خسته باشم و بخوابم ( وقتهایی که از سر کار میام) که دیگه واویلاست ، اگر هم بیکار باشم یه حس خیلی بد و نا امیدکننده دارم، به محض اینکه...
-
لاک قرمز
جمعه 16 اسفند 1398 20:51
به ناخنهای دست و پام لاک قرمز زدم چند تیکه ظرف توی سینک رو شستم( یکی از مدیتیشنهای قوی) چندتا بازی کلمهسازی رو دانلود کردم هدفون قوی رو گذاشتم رو گوشم و از اسپاتیفای آهنگهای ایرانی قدیمی رو پلی کردم با آخرین حد صدا چندتا آهنگ که گوش دادم اشکهامجاری شد بیاختیار و آرام نیم ساعت گذشت نه لاک قرمز و نه هیچکدوم از...
-
آنتراکت
سهشنبه 29 بهمن 1398 15:00
دیروز صبح ساعت زنگ زد و من فیالبداهه تصمیم گرفتم اداره رو بپیچونم و به کارهای شخصیم که عقب افتاده بودن و روی اعصابم رژه میرفتن رسیدگی کنم . فرفره و قرقره که عصر میان خونه تنها هستن و تا من برسم کسی پیششون نیست و گرچه در این مواقع تقریبا کار خطرناکی انجام نمیدن ولی بازم بیشتر از یکساعت تنهاشون نمیذارم یعنی اگر...
-
نچ نچ
یکشنبه 27 بهمن 1398 09:30
چند روزی میشه که احساس افسردگی و بیانگیزه بودن دارم حوصله هیچ کاری رو ندارم ، خرید ؟ نچ نچ خونهتکونی؟ نچ نچ آشپزی ؟ بازم نچ نچ صحبت با دوستان؟ نچ نچ فقط دوست دارم هیچ کار نکنم ! شایدم خسته شدم و نیاز به استراحت بدون دغدغه دارم که البته همون استراحت هم حوصله میخواد چهارشنبه هفته پیش که بین تعطیلی بود بچهها مدرسه...
-
این قافله عمر عجب می گذرد
یکشنبه 20 بهمن 1398 13:57
4 1 سال گذشت و ما هنوز در انتظاریم عمرمان در این موقتی بودن و انتظار گذشت و شوخی شوخی داریم میریم چهل سال دوم رو تجربه کنیم و ما را به سختجانی خود این گمان نبود
-
دوستان قدیمی
سهشنبه 15 بهمن 1398 14:42
چند روز پیش دورهمی کوچکی داشتیم با دوستان دوران مدرسه میگم مدرسه چون با یکیشون از دوران ابتدایی دوست بودم و با بقیه دبیرستان . من چون دوران تحصیلم رو در شیراز بودم و شیرازی ها هم اصولا یا توی شیراز هستن یا خارج از کشور اینجا دوستان زیادی ندارم این بچه ها هم به مدد فضای مجازی پیدا شدن خدا رو شکر هممون جوون موندیم و به...
-
چه زود رفت و چه دیر گفتیم*
سهشنبه 1 بهمن 1398 10:28
ب عد از فوت مامان مبنای تاریخ جدیدی به زندگی من اضافه شده . قبل از رفتن مامان و بعد از رفتنش. هر موضوعی رو با این مبنا تطابق میدم. وقتی مامان بود و وقتی نبود. انگار زندگی جدیدی رو شروع کرده باشم . اینقدر زندگیم متحول شد که دقیقا نقطه عطفی به حساب میاد. غم و غصه و رنج و دلتنگی که هنوز هم ادامه داره یک طرف ماجرا بود و...
-
ورزش نکردن
سهشنبه 10 دی 1398 16:13
نمی تونم هرچقدر هم سعی میکنم نمی تونم میدونم برای سلامتیم ضروریه ولی نمیتونم چند روز ورزش می کنم باز خستگی و تنبلی نمیذاره حتی دیگه یوگا هم نمی رمترد میل هم چند روز رفتم به خودم هم گفتم دیدی کاری نداشت ادامه بده اما بازم نشدعصرها خسته ام آدمِ صبح زود پاشدن هم نیستم بین روز هم وقت ناهاریمون بعضی موقع چند دقیقه پیاده...
-
گل نرگس
سهشنبه 10 دی 1398 15:22
گل نرگس برخلاف سایر گلها و گیاهان وقتی عمرش داره تموم میشه به جای آویزون شدن سرش رو بالا میگیره و با گردنی افراشته ذره ذره پژمرده میشه چرا؟