روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

سالگردها

دیروز پنجمین سالگرد پرکشیدن مامان بود و فردا اولین سالیه که بابا تو روز تولدش نیست . 

درخت کریسمس

من یکی از کسانی هستم که به شدت  با  برگزاری هالووین و ولنتاین و کریسمس  برای ما ایرانی ها و به خصوص در داخل ایران مخالفم به نظرم خودمون اینقدر مناسبت  و جشن های زیبا داریم که همون ها رو  اگه حفظ کنیم هنر کردیم و اینکه چه معنی میده یه ایرانی که مسیحی هم نیست درخت کریسمس بخره و سال نو میلادی رو جشن بگیره مگه اونوری ها سفره هفت سین میندازن ؟ تازه عید نوروز ما به  نظرم واقعا بی نظیره چون به راستی زمان مناسبیه برای نو شدن و... بگذریم      اما اما       امسال به صورت عجیبی هوس کردم یه درخت کریسمس بذارم گوشه هال و تزیینش کنم و از نور و رنگ و زیباییش لذت ببرم فکر می کنم این زمستون خشک و آلوده رو میتونه تا حدودی تلطیف کنه و با یک منظره شاد زشتی ها و غم های این روزها رو برامون قابل تحمل کنه اصلا کاری ندارم که این درخت زیبا مال چه قوم و قبیله و اعتقاد و مسلکیه و نماد چیه  فقط می خوام از شادی و زیباییش لذت ببرم. برای خودم و مخصوصا اطرافیانم خیلی عجیب و باورنکردنیه ولی آدمیه دیگه چه میشه کرد امروز هم قصد کردم قرقره و فرفره رو بردارم و بریم میرزای شیرازی و درخت و تزییناتش رو بخریم و از حال و هوای شاد این شبها حظ ببریم 

خدا کنه گرفتار ترافیک نشیم



دیشب رفتیم درخت زیبایی خریدیم و آوردیم خونه، بچه ها با کلی شوق و ذوق تزییناتی رو که خریده بودن به درخت آویزون کردن، همسر گرامی هم ریسه را پس از ایمن سازی نصب کرد و از تماشای درخت زیبا در کنار سفره یلدا بسی لذت بردیم

تنهایی

چند روزه فکرم درگیر موضوع تنهاییِ پسرهاست. اینکه از نعمت پدربزرگ و مادربزرگ محروم هستند که سهم خیلی زیادی در سبد مهر و محبت هر بچه ای داره و همه نیاز دارن بعضی وقتا خودشون رو برای پدربزرگ و مادربزرگ لوس کنن . عمه شون هم که میتونه در حکم مادربزرگ باشه متاسفانه نمیشه روی محبتش حساب کرد . نه به اونکه وقتی فرفره و قرقره به دنیا اومده بودن اسایش و آرامش مون رو با تلفن ها و سرزدن های مکرر و وقت و بی وقت بهم ریخته بود و کلافه مون کرده بود نه به الان که چند ماه چندماه حتی یه زنگ هم نمی زنه احوالمون رو بپرسه . کلا فامیل شلوغی نداریم . نمیدونم قدیم نه خیلی قدیم موقعی که نبات بچه بود هم رفت و آمدها خیلی بیشتر بودهم  بچه های همسن و سال اطرافمون بیشتر بود  الان حتی عید هم دید و بازدید ها کم شده . من و همسرم خیلی سعی کردیم رابطه مون رو  حفظ کنیم ولی مثل اینکه این جماعت فامیل شوهر خیلی دوست ندارن رفت و آمد کنن  خودم هم که یه خواهر و یه برادر دارم و خاله و عمه و دایی و عمو و دخترخاله و پسرخاله و ..... در تهران و میشه گفت در ایران ندارم . دوستهامون هم زیاد نیستن . خلاصه از اینکه بچه هام تنها هستن و مهمونی هامون کمه ناراحتم و دلم براشون می سوزه . قبلا که مادر همسرم شهرستان بود سالی یکی دوبار می رفتیم هرچند به من خوش نمی گذشت ولی لااقل برای نبات خوب بود الان دیگه به لطف محبت جاری های عزیز ، برادرهای همسر که انسانهای بسیار شریف و با محبتی هم هستند جرات نمی کنن دعوتمون کنن و یکی دوسال اولی هم که بعد از فوت مادربزرگ رفتیم با چنان استقبالی از سمت جاری ها مواجه شدیم که عطایش را به لقایش بخشیدیم البته در حد یک دید و بازدید خیلی تحویل می گیرن ولی بیشتر نه

خلاصه دنبال راه چاره ای برای پر کردن این خلا هستم چون فکر می کنم علاوه بر جنبه احساسی بچه ها به لحاظ رفتار اجتماعی هم دارن آسیب می بینن. نمیدونم تو این مقطع از زندگی چجوری دایره دوستی هامون رو گسترش بدیم  اگه راهی به ذهنتون می رسه لطفا راهنمایی کنید. اینم بگم زیاد اهل تجمل و تشریفات نیستیم که رفت و آمد برامون دست و پاگیر بشه

شهر من شیراز

من   18 سال از عمرم رو در دیار زیبای مادری ام شیراز زندگی کردم البته 18 سالی که از مهمترین دوران زندگی حساب می شود از اول ابتدایی تا پایان لیسانس. علیرغم اینکه مامانم شیرازی اصیل و از خانواده های بزرگ و سرشناس شهر بودن ولی میشه گفت فامیل و وابستگی قابل توجهی در شیراز ندارم. اما خیابانها و کوچه ها و محله هایش برام عزیز و پر از خاطره هستند. دخترم نبات هم عاشق این شهر باصفا ست و یکی از آرزوهاش زندگی در شیرازه .

این چند روز اخیر شنیدن اخباری از ناآرامی در محله ها و خیابانهای شهر زیبایم دلم را به درد آورده. همشهری های من صبور و آرام بودند و حتما جانشان به لبشان رسیده که اینچنین خشمگین و عصبانی طغیان کرده اند. شنیدن اسم محله های رحمت آباد، ملاصدرا، معالی آباد و عفیف آباد که از خیابانهای با صفا و اصیل و آرام شهر هستند به غصه هایم دامن زد. چرا آرامشت در هم ریخته شهر من؟  همشهری سرت سلامت باد و دلت آرام ، مبادا که خشمت شهر زیبایمان را نازیبا کند ، مراقب دل باغها و گلستانهایمان باشید مبادا که در این بی قراری ها غمگین و پژمرده شوند

سه دختر حوا

"سه دختر حوا" را خواندم . کتابی از الیف شافاک، چاپ پانزدهم نشر نون. نویسنده رمان زیبا و جذاب "ملت عشق". 

ترجمه ضعیف و ویرایش نشده کتاب برای من آزاردهنده بود.

محتوای رمان در طبقه بندی کارهای زرده و کلیشه ای، از همون صفحات اولیه میشه حدس زد که چه اتفاقی برای قهرمان داستان(پری) می افته . شخصیتهای اصلی دیگه مثل شیرین و آزور هم دستشون برای خواننده رو شده و چیز جدیدی برای ارائه ندارند. شخصیت پری در قسمتهای مربوط به زمان حال نسخه بسیار ضعیف "زری" در سووشون رو تداعی می کنه البته این کجا و آن کجا.تکلیف داستان با "پروفسور آزور" مشخص نیست. معلوم نیست آزور استادی به ظاهر عارف مسلک و خداشناسه یا فردی کلاش و به اصطلاح خودمونی آرسن لوپنی که در پوشش درس خداشناسی -در ترجمه درس سمینار خداوند عنوان شده- ، قصد تشویش اذهان جوان و سوء استفاده های احساسی و ... رو داره. در کل حس همذات پنداری با آزور  و همدردی با او به خاطر قضاوتهای شبهه دار، در خواننده ایجاد نمیشه.

شخصیت پری در سالهای جوانی و دانشجویی هم برای همه آشناست شخصیت مردد و محافظه کاری که به دلیل ضعف در ابراز عقیده و احساس واقعی دچار کشمکش های درونی میشه.

من از خوندن کتاب ملت عشق خیلی لذت بردم هرچند داستان پیچیده نبود ولی با توجه به روایت شیرین رابطه شمس و مولانا و همچنین بحران میانسالی شخصیت اصلی زن داستان در کل کتاب متفاوتی بود . اما سه دختر حوا کتابی عوام پسند بود و البته من با  توجه به چاپ پانزدهم کتاب حدس میزدم با چنین رمانی مواجه هستم ولی بدون قضاوت و پیش داوری شروع به خوندنش کردم.

به نظر می رسه الیف شافاک نویسنده ایه که توانایی نوشتن در سطوح مختلف رو داره  و با اراده و علم این کار رو انجام میده.چون کتاب دیگه ای رو هم از این نویسنده تا نیمه خوندم  (اسمش رو یادم نیست) که اصلا در ژانر کتابهای زرد و عامیانه نیست و به همین دلیل ترجیح دادم سرفرصت و با صبر بیشتر بخونمش. نمیدونم در بین نویسندگان ایرانی هم کسی رو سراغ دارید که اینجوری خودش رو در سطوح مختلف تنظیم کنه و بنویسه و آیا اصلا این مدل نویسندگی درسته یا نه؟ آیا باعث نمیشه ارزش نویسنده برای طرفداران کتابهای غیرزرد پایین بیاد؟ شاید هم برای گذران زندگی و حفظ بازار و مشتری لازمه!!