روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

آنفالو

چند روزه که حس می‌کنم ظرف احساسات منفی و خشمم از اتفاقات ناگوار اجتماعی  پر شده و داره از درون وجودم رو ذره ذره نابود می‌کنه. اول تصمیم گرفتم اینستاگرام رو به طور کامل از روی گوشیم پاک کنم. بعد دیدم جنبه های فان هم داره این لعنتی. بعد از داستان غم‌انگیز ن ی ک ا  و اون مادر بیچاره‌ای که بچه اوتیسمیش رو از بین برده دیدم هر چند دقیقه ذهنم درگیر میشه و نمی تونم این حجم از اخبار ناگوار رو هضم کنم. شروع کردم به آنفالو کردن پیج های خبری و پیج کسانی که این مدل خبرهای رو منتشر می‌کنن. فعلا می خوام درجه آگاهیم رو بیارم پایین. آگاهی‌ از اتفاقاتی که نمی‌تونم کاری براش انجام بدم( حالا به هر دلیلی) جز نابود کردن روح و روانم نتیجه ای نداره.

نبات با دوستش رفته جنوب و اولین باره که تنها مسافرتی به این دوری میره. قبلا شمال رفته بودولی اینجوری نه. چالش بزرگ و جدید و در عین حال سختیه برای من. امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره. 

فرفره و قرقره هم هفته آینده قراره هفته دیگه برن اردو. این اردو جایزه دانش آموزان ممتاز مدرسه است. ونکته جالبش اینجاست که برای جایزه هم خانواده ها باید مبلغ قابل توجهی هزینه پرداخت کنن.  اول تصمیم داشتیم خودمون ببریمشون به محل اردو ( شمال کشور) بعد در یک اقدام و تصمیم جنجالی( بر اساس قوانین خانوادگیمون) قبول کردیم که با اتوبوس مدرسه برن. اینم یه چالش جدید و  استرس‌زای دیگه.

پذیرش نبات هم اومده و دارم با احساسات متناقض غم و شادی دست و پنجه نرم می‌کنم و سعی می‌کنم به رفتن و نبودنش فکر نکنم. ولی بعضی موقع واقعیت مثل یک آوار غم به صورت ناگهانی و حمله‌ای می‌ریزه روی سینه‌ام و بغض سنگینی ته گلوم میشینه و بارش اشک. نمی خوام خودش اصلا بدونه این حجم از غم و غصه من رو ، چون مهاجرت به اندازه کافی براش سختی داره دیگه ناراحتی غم من و پدرش رو نمی‌خوام اضافه بشه .  از دوستهاش که رفتن اونایی که رابطه معمولی با خانواده‌هاشون داشتن زیاد بهشون سخت نگذشته، ولی اونایی که رابطه‌های خوب و صمیمی داشتن خیلی دلتنگ شدن. ما هم متاسفانه یا خوشبختانه جزء دسته دوم هستیم  لعنت به این وضعیت  و باعث و بانیش که خیلی از خانواده ها رو مجبور به تحمل این دوری کرده.