روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

نهمین 7 آذر بدون مامان

امروز 7 آذره و من دوباره به یاد آخرین دورهمی ‌ خانوادگی‌مون افتادم و حسرت روزهای رفته. بعد از رفتن مامان دیگه هیچ وقت دورهمی هامون اونجوری نشد که نشد. به خاطر بابا می رفتیم خونشون ولی همیشه همه‌مون یه جوری می خواستیم به روی خودمون نیاریم که چقدر بدون مامان همه‌چی سرد و بی روح و غمناکه. تا اینکه بعد از 4 سال و 4 ماه و 4 روز بابا هم رفت و دیگه هیچ آشیونه ای ما رو دور هم جمع نکرد. دیدارهای گاه و بیگاه هست ولی دورهمی های شیرین و گرم  خانوادگی نیست و این سردرگمی شب‌های یلدا و بعد از سال تحویل خیلی حس بدی داره.