روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

آرزو‌ بی‌آرزو

مگر من همیشه آرزوی  خانه‌نشینی نداشتم  پس چرا الان کلافه و سردرگم  هستم نه خواب راحت ، نه ذوق زندگی، نه شوق خرید مجازی


ساعت خوب، ساعت بد

شما  هم ساعت خوب و بد دارید؟

من ساعت ۶ تا ۸ بعدازظهر ساعت بدمه! بعنی تو این دو ساعت همه احساسات و افکار بد میاد سراغم، حال و حوصله هیچ کاری رو هم ندارم به عبارتی منفعل و افسرده می‌شم 

اگه خسته باشم و بخوابم ( وقتهایی که از سر کار میام) که دیگه واویلاست  ، اگر هم بیکار باشم یه حس خیلی بد و نا امیدکننده دارم، به محض اینکه عقربه کوچیکه میره روی هشت انگار معجزه اتفاق می‌افته و تمام بار منفی از روم برداشته میشه

لاک قرمز

به ناخن‌های دست و پام لاک قرمز زدم

چند تیکه ظرف توی سینک رو شستم( یکی از مدیتیشن‌های قوی)

چندتا بازی کلمه‌سازی رو دانلود کردم 

هدفون قوی رو گذاشتم رو گوشم و از اسپاتی‌فای آهنگهای ایرانی قدیمی رو‌ پلی کردم با آخرین  حد صدا

چندتا آهنگ که گوش دادم اشک‌هام‌جاری شد بی‌اختیار و آرام 

نیم ساعت گذشت 

نه لاک قرمز و نه هیچ‌کدوم از راه‌حلهای دیگه نتونستن حالم رو خوب کنن

نمیتونم‌خودم رو‌ گول بزنم که همه‌چی خوبه وقتی هر لحظه یکی  از هموطن‌هام داره با زجر تنفسی پرپر می‌شه

اصلا نمی‌تونم به کارهای عقب‌مونده‌ای که دنبال فرصت بودم برای انجامشون  فکر کنم 

بدجوری بلاتکلیف و  افسرده و منفعل شدم  

همه کارها رو فقط از روی اجبار و وظیفه انجام میدم

تا کی این وضع ادامه داره؟

چالش رقص و لبخند هم کارساز نبود

من هیچوقت  عید رو دوست نداشتم ولی اسفند رو‌ چرا 

شور و‌حال تازه شدن و امید به زندگی، دستفروش‌های تجریش و جمعه‌یازار همه و همه حالم رو خوب می‌کرد  

وای چقدر نالیدم  

امیدوارم هرچه زودتر این روزهای تاریک و تلخ تموم بشه و لبخند بهاری رو روی لب مردم ببینیم