ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
حس میکنم در یک جزیره دورافتاده و ناشناس گیر افتادیم و آدمخوارها محاصرهمون کردن. ذره ذره آماده میشیم برای خورده شدن . هر چقدر هم برای هواپیماها و کشتی هایی که از دور میبینیم علامت میفرستیم فایده نداره . یعنی اینقدر نامرئی هستیم که امکان نداره دیده بشیم. نجات فقط رویایی هست که بتونیم روزمرگی تلخمون رو بگذرونیم.نهایت تلاشمون اینه که بچه هامون رو از خورده شدن فراری بدیم. هر روز هم در اخبار دنیا یه مطلبی در موردمون منتشر میشه . اینقدرخبرهامون تکراری شده که دیگه کسی اهمیت چندانی نمی ده . اصلا در زنده بودنمون هم شک دارن چه برسه به اینکه فکر کنن ما هم آدم هستیم با تمام احساسات و امیدها و آرزوها. از حرف ها و شعارهای تکراری امیدبخش هم بیزارم. نجاتدهنده در گور خفته است....
دلم یک خیام همراه می خواد که تنظیم بشه و به صورت خودکار هر چند دقیقه یکی از شعرهاش رو توی گوشم بخونه، دوای دردم همینه فقط.
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد خیام
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده ست و روزی که گذشت