ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
سال نو و نوروز باستانی بر همه همراهان عزیز مبارک باد. امیدوارم در سال نو خوشیها و شادیها بیشتر باشه و غم ها و سختیها کمتر و کمتر.
تا چند سال قبل لحظه تحویل سال برام خیلی مهم بود یعنی اون چند ثانیه آخر تپش قلبم رو حس میکردم و فکر میکردم آرزوهای لحظه تحویل سال حتما برآورده میشه. بزرگترین آرزوی هرسالم هم این بود که جمع کوچیک خانوادهمون تا سال بعد کنار هم باشیم . منظورم از جمع خانواده، به غیر از خودمون، پدر و مادر و خواهر و برادرم بودن. به حساب خودم سال به سال قرارداد موندمون رو با خدا تمدید میکردم. بعد از رفتن مامان پایههای این آرزو شل شد و فهمیدم اینا همه دلخوشکنک های خودمونه . در چند سال اخیر با اینکه خیلی به سبزه سبز کردن و چیدن هفتسین و کامل بودنش و اینکه حتما همگی سر سال تحویل کنار هفتسینمون باشیم مقید هستم ولی دیگه از اون تپش قلب و آرزو و ... خبری نیست. یه جورایی سبک و رها هم شدم.
بعد از سال تحویل هم سردرگمی خاصی دارم. وقتی بزرگتری نداشته باشی که منتظر تبریکت باشه و جایی هم نداشته باشی که منتظرت باشن بری عیددیدنی همین میشه.البته خواهر و برادرهای همسر هستن و به همشون هم زنگ می زنیم ( تهران نیستن)ولی پدر و مادر یه چیز دیگه است.
قبلا همیشه بلافاصله بعد از سال تحویل به مامان و بابا زنگ میزدیم و چند ساعت بعدش هم بسته به ساعت تحویل که ظهر یا شب باشه میرفتیم خونهشون، بعدشم خونه خواهرشوهر و فرداشم بار سفر می بستیم به زادگاه همسر . اون روزها از اینکه برنامه عیدمون محدود بود و باید حتما میرفتیم شهرستان راضی نبودم، چون سبک زندگی و نوع دید و بازدیدها و اختلافات فرهنگی باعث میشد زیاد از تعطیلاتم لذت نبرم و روزشماری میکردم که تموم بشه و برگردیم تهران. ولی الان که به اون روزها فکر میکنم می بینم خوبیهاش بیشتر بود. دورهمی ها و مهمونی های شلوغ و ... مخصوصا برای بچه ها خیلی خوب بود و الان بچه های من محرومن از این مدل دورهمی های بزرگ.
امسال انگار دلم میخواست به یکی زنگ بزنم که قربون صدقهام بره . احساس کمبود محبت بزرگترها رو داشتم. از خاله و عمه هم که شانس نداشتیم. به دخترخالهام که بهش میگیم خاله ( چون از مامانم هم بزرگتره) زنگ زدم که کلی خوشحال شد و از این نظر نیاز منم به محبت کلامی برآورده شد. به خاله بزرگم هم که الان دچار آلزایمر شده زنگ زدم اونم حس دوگانهای داشت. هم خوشحال بودم که علیرغم اینکه بعد از مامان بغیر از سال اول دیگه سراغی ازما نگرفته من بهش زنگ زدم، هم اینکه چون خیلی خوب نمی تونست صحبت کنه و به اصطلاح زبونش سنگین شده بود غصه خوردم، این خالهام زن قوی و باهوش و یه جورایی تکیهگاه همه فامیل مادری بود.
نمیدونم نظر بقیه در مورد زمان زنگ زدن برای تبریک عید چیه، ولی از نظر من به فامیل های مهم و درجه یک باید همون چند ساعت اول تبریک بگی. به خاط همین من منتظر بودم خواهر و برادرم که از ما کوچیکترن دیگه لااقل تا ظهر بهمون زنگ بزنن. ولی هرچی چشم به راه بودم خبری نشد. حتی یه جورایی نگران شدم نکنه اتفاقی افتاده. به اینم مقیدم که عید باید کوچیکتر به بزرگتر زنگ بزنه. برای همین تماس نگرفتم و منتظر شدم.خواهرم که شب زنگ زد بهش گفتم کجا بودی تا حالا؟ گفت خسته بودم و می خواستم وقتی سر حال هستم زنگ بزنم بهت برادرجان هم که فردا عصرش زنگ زد دیگه سر اون شاکی شدم بهش گفتم میخواستی سال دیگه زنگ بزنی، که گفت مگه چیه و .. خوابم بهم ریخته بود و حالا انگار جتلگ داشته. بچه ها هم که همچنان منتظرن خاله جان بیاد خونهمون عیددیدنی و ما هم بریم بازدید اونا هم که هیچ کاریشون به آدم های عادی شبیه نیست و روال زندگیشون اصلا با ما زمین تا آسمون متفاوته. خواهرزاده های همسر هم که معلوم نیست به چه دلیل با ما قطع رابطه کردن و هرچی هم خواستیم ترمیم کنیم نشد که نشد. اینه که ایام عید ما تا امروز بدون دید و بازدید گذشته. چون به غیر از خواهر همسر و دخترهاش فامیل نزدیکی نداریم. دوستهامون هم که معمولا دید و بازدیدشون میفته بعد از عید.
یه چیز دیگه هم که توی این چند روز اول خیلی به چشمم اومد این بود که تا چند سال قبل وقتی روزهای عید می رفتی بیرون مردم با لباسهای نو و شیک در رفت و آمد و عیددیدنی بودن، دم در خونه ها مهمونها میرفتن و میومدن ولی امسال به شدت کم دیده می شد این برو بیاها.
امروزم اومدم سرکار ولی خبری نیست و برای همین نشستم به وبلاگ نویسی.
پینوشت: با مشورت نبات تعداد قابل توجهی از کفشهام رو گذاشتم کنار که ردشون کنم، حتی اونایی که برند بودن و نو. نبات گفت مامان هر چیزی یه دوره ای داره و دوره اینا دیگه به سر اومده. اونایی رو هم که شرایط استفاده روزمره رو داشتن گذاشتم توی جاکفشی دم در که جلوی چشم باشن. الان جا باز شد برای کفشهای نو
عزیزم سال نو مبارک و راست میگی اقوام درجه یک همون روز اول باید بهشون تبریک گفت و انتظارتم طبیعی بوده
به هر حال همین یک عید نوروز مونده که مال خودمونه همین مناسبت های باستانی ما هم باید نگهش داریم برا ینسل بعد تا جایی که میتو نیمراستش من امسال خیلی بی ااگیزه بی انرژی بودمولی بالاخره خودمو در اخرین لحظات جمع کردم و بهترین کار همین کاریه که نبات جان گفتن بیرون دادن وسایل ی که استفاده نمیشه و دلکندن ازشون خودش کلی باعث انرژی مثبت و جاری شدن انرژی میشه دخمل شیرازی جان
آره واقعا و به نظرم عید نوروز خیلی زیبا و پرمعنا هستش و هر جوری هست باید حفظش کنیم. امیدوارم ادامه سال برای همهمون خوب باشه.
سال نو مبارک باشه ستاره جون. امیدوارم در کنار خانواده عزیزتون شاد و سلامت باشین
امسال برای من خیلی عجیب غریب بود. همیشه لحظه سال تحویل تند تند دعاهام رو مرور میکردم اما امسال با اینکه در جمع همیشگی خانواده بودم انگار ذهنم خالی بود! بعدش هم بدون در نظر گرفتن معیار خاصی به تمام دوستها و آشنایان پیام میدادم حتی شده یک جمله و تبریک میگفتم اما امسال... عید امسال مبهم بود، انگار یه چیزی کم بود. حس میکنم آدمها خیلی درگیرن، خیلی خسته ن. به دل نگیرین ازشون، دوستتون دارن.
سال نو شما هم مبارک عزیزم آره امسال خیلی یه جوری بود، امیدوارم سال خوبی برای همه باشه.
به دل نمیگیرم ولی دوست داشتم اینجوری نبود
سال نو مبارک
سال نو شما هم مبارک.
سلام. سال نوت مبارک. امیدوارم سالهای سال با عزیزانت سال رو تحویل کنید.
یه روز هم می شه بقیه باید بدون ما سال تحویل رو بگذرونند. فرصت کوتاه زندگی ...
درکت می کنم.
سلام نگارجان، سال نو شما هم مبارک. آره زندگی خیلی خیلی کوتاه و درگذره.
سال نو بهت مبارک باشه شادی جان
برای تمام ایرانیان سال بهتری را آرزو می کنم.
در مورد عید و بازدید هاش من دیگه اصلا اهمیتی نمیدم. شاید چون دورم، نمیدونم ولی دیگه اصلا نه شور و شوقی براش دارم نه برام مهمند.
مرسی نسرین جان، برای شما و گل پسر نازنینت هم روزهای خوب و خوشی رو آرزومندم. از شور و شوق که دیگه چیزی برامون نمونده.
من کاری به بزرگ و کوچیک ندارم و از روز سوم عید شروع می کنم به زنگ زدن به دوست و فامیل از دخترخاله و عمو بزرگه و ...
معمولا هم خونه نیستن و تماس بعدی میره ۳روز دیگه. به خواهرهمسر روز۶ام زنگ زدیم
خواهر همسر رو چقدر تحویل گرفتید
شادی جان سال نوت به مبارکی و سلامتی:)
این دوگانگی های احساسی در مورد اطرافیان و اقوام را حس میکنم و تا حدودی تجربه کرده ام. داداش من هم هنووووووز بهم عید را تبریک نگفته! یکی دو سال اول گلایه میکنی، بعدش به این نتیجه میرسی دوستی زوری نمیشه، و قضیه را رها میکنی:/ هرچی زودتر به این مرحله خودت راحتتر هستی.
زری جان سال نو شما هم مبارک عزیزم درست می گی ولی پذیرشش سخته و درست وقتی تو به این مرحله می رسی اونا محبتشون گل میکنه و انتظار صمیمیت دارن
سلام
سال نو مبارک
من واقعا انتظار داشتم درمونگاه امروز غلغله باشه اما واقعا خلوت بود. البته امروز یه درمونگاه شبانه روزی بودم که روزهای قبل هم پزشک شیفت داشت.
سلام
سال نو شما هم مبارک. معلومه مردم رعایت کردن زیاد مریض نشدن. ما که روز عید و فرداش هم مشغول تب داری و پاشویه یکی از دوقلوها بودیم. و هنوز در دوران پسابیماری خانواده هستیم.