روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

تاریخ تولید

روز پنج شنبه عصر نبات جایی کار داشت، رسوندمش و قرار شد یک ساعت و نیم دیگه برم دنبالش، تو این فاصله اول رفتم پارک نیم ساعت پیاده‌روی کردم که خیلی چسبید چون هوا بی نهایت عالی بود، بارون گرفت و با اینکه نزدیک ماشین بودم بازم دلم خواست زیر بارون تند و درشت راه برم، موش آب کشیده شدم ولی خیلی خوب بود.

بعد دیدم هنوز یکساعت وقت دارم و یک مقدار خرید سوپری داشتم رفتم هایپر استار معتبری که نزدیکم بود و خرید رو شروع کردم.  برای بعضی از اجناس تاریخ تولیدشون برام مهمه و نه تاریخ انقضا. مثلا تخم مرغ یا پنیر اگر زیادی از تاریخ تولیدشون گذشته باشه چون اعتمادی به نحوه نگهداری و حمل و نقل ندارم ترجیح می دم نگیرم. واااای که هرچی بسته تخم مرغ بود زیر و رو کردم و جدیدترینشون تاریخ تولیدش مال 10 روز پیش بود. چون دیدم در حال حاضر داخل یخچال هستن از مواضعم عقب نشینی کردم و یک بسته 9 تایی برداشتم. رفتم سراغ پنیر پیتزا که دیدم همه برندهای موجود تاریخ تولیدشون مال سال گذشته است! و چون پنیر پیتزا آخرین محصولیه که از پس مانده های کارخانه لبنیات تولید میشه  و ذاتا منقضی شده محسوب میشه اینو نمی تونستم بگذرم ازش . حدود 10 دقیقه سر یخچال پنیرها بودم تا بالاخره یه پنیر با تاریخ تولید 1 ماه پیش پیدا کردم. بعدشم رفتم سراغ چیپس ها که اونا هم اکثرا هوای پاکت ها خالی شده بود و تاریخشون هم مال 2-3 ماه پیش بود. و من بیشتر از 40 دقیقه وقت صرف کردم تا چد تا جنس معمولی بخرم. می خوام بگم که تورم و بالا رفتن قیمت ها علاوه بر اینکه نفس گرونی آدم رو اذیت می‌کنه یه مشکل دیگه هم داره و اون اینه که چون خرید مردم کم میشه اجناس زیادی می‌مونن توی فروشگاه‌ها و محصول تازه پیدا کردن کار سختی میشه. لذت خرید هم که دیگه انتظار نابجاییه با این قیمت های غیر منطقی و وقتی که باید برای پیدا کردن تاریخ تولید و انقضای روی اجناس بذاری که اکثرا هم ناخوانا و در جاهایی درج شده که پیدا کردنش آسون نباشه. تازه اگر تاریخ ها رو حک و اصلاح نکرده باشن! اینم آخرو عاقبت اقتصاد دستوری 


پی نوشت: از خبر درگذشت  فیروز نادری عزیز متاسف شدم. روزی که خبر زمین خوردن و ناتوان شدنش رو شنیدم به قدری ناراحت شدم که نبات خندید و گفت مامان واکنشت خیلی عجیب و زیاد بود. اما واقعا احساس قلبیم همین بود چون به نظرم انسانی بود که لیاقت بیشتر موندن توی دنیا رو داشت و به نظر بانشاط و سرزنده میومد. یادش گرامی باد. 

در این سرای بی‌کسی



درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند


یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند


نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند


گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند


دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند


چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند


نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند


ه.ا.سایه 

ادامه داستان جزیره

و چه زیبا گفت حسین منزوی عزیز:


خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود

و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود


شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود


اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود

پی نوشت: بخش‌هایی از شعر رو که مناسب حال این روزهایم بود انتخاب کردم.

آدمخوار کمکی

تو پست قبلی نوشته بودم توی جزیره‌مون تنها ییم و کسی ما رو نمی‌بینه. الان اصلاح می‌کنم که تنها نیستیم و اتفاقا چون طعمه‌های خوشمزه‌ای هم هستیم آدم‌خوار کمکی هم از جاهای دیگه ارسال میشه به جزیره.