روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

استرس های شاید نابجا

خرید های خونه ما اکثرا با همسرم هست و من بیشتر خریدهای روزمره سوپری رو انجام می دم اونم آنلاین. همسرجان هم وقتی میره خرید دیگه عنان از کف می ده و مسلسل وار می‌خره. مخصوصا خرید میوه و تره بار. هندونه، بادمجون، اسفناج، کرفس، شلغم و .... اینا رو در یک روز خریده و آورده خونه.و انباشته شدن این همه سبزیجات به من استرس میده که ای داد بیداد من کی به اینا برسم  ما که در طول هفته از صبح تا شب خونه نیستیم  آخر هفته هم مگه آدم چقدر چیز میز می تونه بخوره . وقت و انرژی ندارم از طرفی هم حیفم میاد خراب و کهنه بشن. شب می خوابم به فکر سر و سامون دادن به اینا هستم صبح پا میشم دارم براشون برنامه ریزی می کنم. خلاصه ناشکری نمی کنم ولی اینقدر که یخچالِ پر به من استرس میده یخچال خالی نگرانم نمی کنه.


پی نوشت: ماجرای آر م ی تا، بحران غزه و اسرائیل، زلزله هرات، درگذشت آتیلا پسیانی، کشته شدن دردناک داریوش مهرجویی و ..... غم و غصه و دلشوره و نگرانی و... واقعا ما را به سخت جانی خود این گمان نبود. تازه همه اینا موضوعات اجتماعیه گرفتاری ها و دردهای کاری و شخصی و خانوادگی  هم یک طرف. 

اونوقت مردم چه استرس هایی دارن استرس بادمجون و کاهو و اسفناج فکر کنم داریم رد می دیم 

بی علاقگی جدید

من قبلا مثل خیلی از خانمها و بعضی از آقایون از جمله همسر خودم علاقه زیادی به خرید و پاساژ گردی و ... داشتم. و جزء کسایی بودم که راحت هم خرید می کردم . ولی الان مدتیه که این میلم کم شده یعنی نه تنها علاقه به خرید ندارم بلکه حال و حوصله مغازه گردی هم ندارم . مخصوصا فروشگاه های لباس و ..... . نمی دونم طبیعیه یا یک نوع بلوغه شایدم یک مدل افسردگیه. هر چی که هست به نظرم خیلی هم بد نیست

بعدا نوشت 1: از وقتی ساعت کار برگشته به حالت عادی حس می کنم کمتر خسته ام. اون موقع با اینکه بیشتر روزها ساعت 1/5-2  خونه بودم و ترافیک هم تقریبا اصلا نداشتیم ولی همه اش خسته بودم. ولی الان هم ترافیک بیشتره و هم ساعت کار طولانی تر ولی خستگیم کمتره. انگار اون ساعت کار قبلی  با ساعت بدن سازگار نبود.