روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

پوسته روانی

این روزها پوسته روانیم خیلی نازک شده . با اینکه فکر می کنم قوی هستم و شاید در برابر خیلی مسائل بی خیال شدم، اما انگار دردهای کوچیک و بزرگ ذره ذره روانم رو موریانه‌وار سوراخ کردن. لرزیدن ها و نگاههای ترسان بچه های جنگ غزه، درد مادران جوانان و نوجوانان  دلبندی که از سال پیش تا امروز از دست دادیم، وضعیت اسفناک اقتصاد مملکت، پررویی و وقاحت یک عده ورراج و گرفتاری های خواهر و برادر، غصه مهاجرت و دوری نبات در آینده نزدیک، انکار واقعیت و گزارش نوشتن‌های چرت و پرت کاری از افتخارات موهوم، همه و همه رسوب کرده ته ذهن و قلبم، رسوبی که دائم با یک تلنگر هم می‌خوره و روح و روانم گل آلود میشه. نه روز آروم دارم و قرار و نه شب ها می تونم راحت بخوابم. سرم رو با آشپزی و کارهای خونه گرم می کنم ولی جسمم جواب نمی ده و بعدش درگیر درد دست و پا و .. می شم. هوا هم که آلوده است و زیبایی پاییز رو به فنا داده. دلخوشی کوچیک پیاده روی صبحگاهی رو با هر زور و ضربی هست بی اعتنا به آلودگی ادامه می دم . عصرها هم که از اداره می رم خونه از 5 تا 6 فرندز می بینم. اینستاگرام رو هم که باز می کنم پر شده از مرگ و میرهای نابهنگام. اخبار هم که همیشه بد بوده و هست. به همه اینها عذاب وجدان ناشکری هم اضافه می شه. اینکه الان راحت نشستم دارم اینا رو می نویسم، یا خانواده خوبی دارم و سقفی بالای سر و کاناپه ای برای لم دادن و غذایی برای خوردن و بمب و موشک رو سرمون نمی ریزه و .... غصه کسانی که همین ها رو ندارن  و ترس از اینکه ممکنه یه روز حسرت همین ها رو بخورم. و این چرخه معیوب می چرخه و می چرخه تا آدم رو از پا بندازه.

نظرات 7 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 5 آذر 1402 ساعت 15:34 http://Leiligermany.blogsky.com

ایده ی من اینه که امروز که این نعمت ها از خانواده و غذا و سلامتی و ... رو دارم زندگی می کنم تا روز بعد حسرت ش را نخورم

ایده خوبیه منم سعی می کنم تمرینش کنم

مهربانو شنبه 20 آبان 1402 ساعت 16:27 http://baranbahari52.blogsky.com/

شبیه هم هستیم .. من و تو و خیلی های دیگه
کامنت نسرین رو خوندم جا داره الان اگه نزدیکش بودم موهاشو می کشیدم میگفتم تو یکی دیگه هیچی نگو 18 ساله میشناسمت و 18 ساله دست از کمک نکشیدی بعد میای چنین کامنتی میذاری....

همینطوره مهربانو جان
در مورد نسرین جان هم شدیدا موافقم باهات

نسرین شنبه 20 آبان 1402 ساعت 12:47

زندگیمون شبیه همه شادی جون. یه عمر دویدم و کار کردم و تقسیم کردم ولی هنوز آرامش ندارم. دلم میخواست بعد از شصت سالگی دیگه به آرزوهای کوچیک خودم برسم. نمیشه. وجدانم بد جوری درد میکنه.
دردای جسمانی هم مزید بر علت. و هر سال یه مرض جدید میاد سراغم که مبادا زندگیم یکنواخت بشه خدای نکرده

نسرین جانم شما که جایی برای عذاب وجدان نداری عزیزم، تا می تونستی به خلق خدمت کردی و خودت هم که با قدرت تونستی زندگی سختت رو با موفقیت پشت سر بگذاری، برات آرزوی سلامتی و آرامش و شادی دارم عزیزم.

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 18 آبان 1402 ساعت 19:14 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
دیگه فرندز هم نمیشه دید. چون یاد مرگ هنرپیشه اش میفتیم!

همینو بگو

نگار پنج‌شنبه 18 آبان 1402 ساعت 06:34

ببین من هم غصه آدمهای تو شرایط سخت رو می خوردم و آرامشم زهر مارم شده بود تا هفته قبل که یه آدم خیلی فهمیده و باهوش لهم گفت: به‌خاطر اینه که خودت رو لایق شادی و آرامش نمی بینی. وگرنه غصه اونها رو خوردن واقعا مشکلی از اونا کم نمی کنه.
فکر کنم درست می گه. بی تفاوت که نباش ولی به خودت حق بده فعلا روزهای خوب باشه. باور کن زندگی واسه همه مون سهمی از غم و سختی کنار گذاشته.

آره درسته ولی بالاخره یه بخشی از ذهن آدم درگیر میشه . ولی باید تمرین کنیم چون تا بوده و هست دنیا همینه.

زری.. سه‌شنبه 16 آبان 1402 ساعت 15:42 http://maneveshteh.blog.ir

واااااای شادی جان انگار از زبان من این بود پست:(
واقعا برای تک تکمون شادی و آرامش خاطر آرزو میکنم

امیدوارم آرزوی خوبت برآورده بشه زری جانم

لیمو سه‌شنبه 16 آبان 1402 ساعت 12:59 https://lemonn.blogsky.com

اخبار یه جوری بده که گاهی کلماتی مثل آرامش و امنیت و صلح در سطح جهان، دنیا و کلا عالم هستی برام بی معنی میشه. میگم یعنی واقعا هیچوقت وجود نداشتن؟ هیچکی به فکر نیست؟ هیچکی واقعا دلسوز نیست که کاری کنه؟؟!

به نظرم همیشه همین بوده ولی الان اخبارش سریعتر و واقعی تر منتشر میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد