روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

شهر من شیراز

من   18 سال از عمرم رو در دیار زیبای مادری ام شیراز زندگی کردم البته 18 سالی که از مهمترین دوران زندگی حساب می شود از اول ابتدایی تا پایان لیسانس. علیرغم اینکه مامانم شیرازی اصیل و از خانواده های بزرگ و سرشناس شهر بودن ولی میشه گفت فامیل و وابستگی قابل توجهی در شیراز ندارم. اما خیابانها و کوچه ها و محله هایش برام عزیز و پر از خاطره هستند. دخترم نبات هم عاشق این شهر باصفا ست و یکی از آرزوهاش زندگی در شیرازه .

این چند روز اخیر شنیدن اخباری از ناآرامی در محله ها و خیابانهای شهر زیبایم دلم را به درد آورده. همشهری های من صبور و آرام بودند و حتما جانشان به لبشان رسیده که اینچنین خشمگین و عصبانی طغیان کرده اند. شنیدن اسم محله های رحمت آباد، ملاصدرا، معالی آباد و عفیف آباد که از خیابانهای با صفا و اصیل و آرام شهر هستند به غصه هایم دامن زد. چرا آرامشت در هم ریخته شهر من؟  همشهری سرت سلامت باد و دلت آرام ، مبادا که خشمت شهر زیبایمان را نازیبا کند ، مراقب دل باغها و گلستانهایمان باشید مبادا که در این بی قراری ها غمگین و پژمرده شوند

سه دختر حوا

"سه دختر حوا" را خواندم . کتابی از الیف شافاک، چاپ پانزدهم نشر نون. نویسنده رمان زیبا و جذاب "ملت عشق". 

ترجمه ضعیف و ویرایش نشده کتاب برای من آزاردهنده بود.

محتوای رمان در طبقه بندی کارهای زرده و کلیشه ای، از همون صفحات اولیه میشه حدس زد که چه اتفاقی برای قهرمان داستان(پری) می افته . شخصیتهای اصلی دیگه مثل شیرین و آزور هم دستشون برای خواننده رو شده و چیز جدیدی برای ارائه ندارند. شخصیت پری در قسمتهای مربوط به زمان حال نسخه بسیار ضعیف "زری" در سووشون رو تداعی می کنه البته این کجا و آن کجا.تکلیف داستان با "پروفسور آزور" مشخص نیست. معلوم نیست آزور استادی به ظاهر عارف مسلک و خداشناسه یا فردی کلاش و به اصطلاح خودمونی آرسن لوپنی که در پوشش درس خداشناسی -در ترجمه درس سمینار خداوند عنوان شده- ، قصد تشویش اذهان جوان و سوء استفاده های احساسی و ... رو داره. در کل حس همذات پنداری با آزور  و همدردی با او به خاطر قضاوتهای شبهه دار، در خواننده ایجاد نمیشه.

شخصیت پری در سالهای جوانی و دانشجویی هم برای همه آشناست شخصیت مردد و محافظه کاری که به دلیل ضعف در ابراز عقیده و احساس واقعی دچار کشمکش های درونی میشه.

من از خوندن کتاب ملت عشق خیلی لذت بردم هرچند داستان پیچیده نبود ولی با توجه به روایت شیرین رابطه شمس و مولانا و همچنین بحران میانسالی شخصیت اصلی زن داستان در کل کتاب متفاوتی بود . اما سه دختر حوا کتابی عوام پسند بود و البته من با  توجه به چاپ پانزدهم کتاب حدس میزدم با چنین رمانی مواجه هستم ولی بدون قضاوت و پیش داوری شروع به خوندنش کردم.

به نظر می رسه الیف شافاک نویسنده ایه که توانایی نوشتن در سطوح مختلف رو داره  و با اراده و علم این کار رو انجام میده.چون کتاب دیگه ای رو هم از این نویسنده تا نیمه خوندم  (اسمش رو یادم نیست) که اصلا در ژانر کتابهای زرد و عامیانه نیست و به همین دلیل ترجیح دادم سرفرصت و با صبر بیشتر بخونمش. نمیدونم در بین نویسندگان ایرانی هم کسی رو سراغ دارید که اینجوری خودش رو در سطوح مختلف تنظیم کنه و بنویسه و آیا اصلا این مدل نویسندگی درسته یا نه؟ آیا باعث نمیشه ارزش نویسنده برای طرفداران کتابهای غیرزرد پایین بیاد؟ شاید هم برای گذران زندگی و حفظ بازار و مشتری لازمه!!

خداوند جدید من

نمی دونم چرا یک عمره میخوان تو کله ما فرو کنن که خداوند مهربون مطلقه و عادله و ... اونم با معیارهای انسانی که مثلا خدا مثل پدر و مادره و .....

چند روزه که دارم کتاب سه دختر حوا از الیف شافاک* رو می خونم در مورد کتاب نظرم رو بعد می گم البته هنوز یک پنجمش باقی مونده، ولی با خوندن چند سطر از یکی از بخش هاش یه پرده از جلو چشمم کنار رفت و چند روزه فکرم مشغوله ولی حس میکنم یه باری از روی دوشم برداشته شده اینکه اگه ما موضوعی رو به عنوان خداوند و قدرت مطلق قبول داشته باشیم باید بپذیریم که این خدا شامل همه صفات خوب و یا بد(البته با معیارهای انسانی) هست یعنی روشنی و تاریکی، خیر و شر و ... 

قبلا وقتی هزار اسم خداوند رو مرور می کردم با خودم می گفتم یعنی چی که خدا جبار و قهار و ... اما تو این چند روز فهمیدم اگه به یکتا بودنش معتقد هستیم باید همه این صفات رو هم بپذیریم نمیشه یکی خدا باشه و کامل و بعد فقط نیمی از صفات رو بهش نسبت بدیم

با این تفکر خیلی از اتفاقات برامون قابل درک میشه و دیگه از دست خدا و کارهاش ناراحت نمی شیم  و تسلیم در مقابل قدرتش برامون راحت تره نه؟

*الیف شافاک: نویسنده کتاب مشهور و محبوب ملت عشق

بچه ی لوس

امان از دست این بچه های لوس و ننر

همه بچه ها از نظر من دوست داشتنی و خواستنی هستند بعضی کمترو بعضی بیشتر ، بعضی لوس و شیرین و بعضی شیرین و دلچسب

تعداد محدودی هم نچسب و خنثی هستند ولی امان از اون تعدادی که نچسب ، لوس ، پررو و  رو اعصاب هستند.

فامیل بسیار نزدیکی داریم که از همین دسته آخره و من همیشه از اینکه اینقدر از این بچه (دختری 9 ساله) خوشم نمیاد و در واقع بدم میاد دچار عذاب وجدان هستم چون من در حالت عادی خیلی خیلی کم پیش میاد که از کسی بدم بیاد و  برام غیرقابل تحمل باشه.

هر کاری میکنم بتونم باهاش با محبت برخورد کنم نمیشه، یه دافعه بدی دره البته این فقط من نیستم اطرافیانم هم همین حس رو دارن حتی بچه هام.

این خانوم کوچولو به غیر از صفات یادشده خیلی هم خودخواه تشریف دارن 

خلاصه یکی دو روز مهمون ما بودن و من تا سرحد جنون حرص خوردم و خدا میدونه که توی این دو روز چقدر از فرفره و قرقره به خاطر صفات خوبشون تشکر و قدردانی کردم و از ته دل خوشحال شدم که بچه های تا حدی باشعور دارم 

البته و صدالبته که تربیت غلط و یا عدم تربیت و پرورش در تقویت صفات اکتسابی این دخترخانوم بی تاثیر نبوده و نیست . امیدوارم یه زمانی به خودش بیاد و بتونه خودش رو اصلاح کنه

نیمکت دونفره

 هوای عالی و زیبای پاییزی دیروز هوس پیاده روی در خیابان و حاشیه پارک نیاوران را در من زنده کرد. بعد از صرف ناهار و نوشیدن چای دلپذیر ، همسر عزیز طبق معمول برای خودش یه کار فنی توی خونه جور کرد و مشغول شد . منهم از قبل بهش گفتم روی کمک من حساب نکن چون واقعا نمی خواستم عصر زیبای تعطیلم رو صرف آچار ببر پیچ گوشتی بیار کنم .

نباتم که از روز قبلش رفته بود منزل دوست جانش ، فرفره و قرقره هم توی حیاط مشغول بازی. منم بی سر و صدا حاضر شدم و  از پنجره پسرها رو صدا زدم که اگه میخوان با من بیان پیاده روی به این شرط که فقط و فقط پیاده روی و اینکه من امروز برای تاب و سرسره و ... وقت نمیذارم. قرقره گفت نمیاد و ترجیح میده با دوستاش بمونه خونه اما فرفره مثل همیشه همپا و همراه پیاده روی های منه و همراهم شد.

کمی رانندگی و موسیقی زیبا و دلچسب و رسیدیم به پارک زیبای نیاوران . نیم ساعتی پیاده روی کردیم و  از هم صحبتی با فیلسوف کوچولوم فرفره کلی حظ بردم. توی جاهای دنج و تاریک پارک کبوترهای عاشقی رو می دیدم که صمیمیانه در کنار هم جا خوش کرده اند و عالمی دارند. نمیدونم چرا یکهو هوس کردم با همسر عزیز روی یکی از نیمکتهای دنج و آروم پارک بشینیم  به یاد روزها و سالهای قدیم و بدور از دغدغه های روزمره

وقتی اومدم خونه و به همسرم گفتم یه کم براش عجیب بود گفت خوب میریم میشینیم مگه چی میشه . ولی واقعیت اینه که از وقتی بچه ها اومدن مخصوصا بعد از دوقلوها اگر با هم تنها بودیم برای کارهای مختلف بوده نه صرف تفریح و تنهایی و اصولا آقای همسر بدون بچه ها و به ویژه بدون نبات یه لیوان آب هم از گلوش پایین نمیره ولی من اینطور نیستم و به نظرم لازمه بعضی موقع خلوت دونفره ای خارج از خونه باهم داشته باشیم 

دوران نامزدی و عقد ما خیلی طولانی(5 سال) بود و توی این دوران حسابی خیابانگردی و نیمکت نشینی داشتیم (می دونید که اون زمان تعداد کافی شاپها مثل امروز نبود و اصولا کافی شاپ رفتن باب نبود)شاید برای همینه که بعد از ازدواج از این بابت کمبودی حس نکردیم ولی من از دیروز تا حالا بدجوری هوای نیمکت دونفره دارم هوا هم که عاشقانه است دیگه هیچی .... تا ببینم کی به وصال می رسیم