روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

کمی غرغر

خانمی که هر روز میومد و کارهای منزل ما رو انجام می‌داد دوماهه که دیگه نمیاد و نیومدنش هم خیلی ناگهانی بود یعنی یه روز عصر که ظهرش از خونه ما رفته بود پیام داد که من از فردا نمی‌تونم بیام و دستمون رو تو پوست گردو گذاشت. اول اینکه از همه نظر خوب بود و به همین دلیل برایافزایش شانس ماندگاریش همون روزی که از فرداش نیومد حقوقش رو مقدار قابل توجهی اضافه کرده بودیم. از اولش شرط کرده بودیم که اگه حداقل یک سال می‌تونه بیاد استخدام بشه و اینجور نباشه که بعد از چندماه بگه نمیام ولی به همین قول و قرار شفاهی بسنده کردیم وگرنه خیلی‌ها هزار جور ضمانت می‌گیرن. البته عقیده همسرم اینه که ضمانت فایده نداره وقتی طرف نمی تونه و نمی خواد که بیاد با زور سفته و ... نمیشه مجبورش کرد و اگرم بیاد دیگه اون کار از دل و جون نیست و به درد نمی خوره. من خیلی سعی کردم باهاش کنار بیام چون از وقتی بچه ها مدرسه نمی‌رفتن دیگه مهم نبود صبح‌ها چه ساعتی بیاد و آزادش گذاشته بودم فقط مهم بود که چند ساعتی رو که قرار داشتیم بمونه و کارها رو با برنامه و مدیریت خودش انجام بده.موضوع دیگه اینکه تو این وضعیت کرونایی نمیشه دنبال انتخاب نفر جدیدی باشیم .

تقریبا از وقتی دوقلوها رفتن مدرسه همیشه یک نیروی کمکی داشتم و به همین دلیل عادت کردم که خونه همیشه تمیز و مرتب باشه و الان که کمک ندارم فشار زیادی بهم میاد. از طرفی نمی‌تونم بی‌خیال نظم و نظافت خونه باشم، از طرفی چون بچه‌ها خونه هستن بیشتر بریز و بپاش و بشور و بساب داریم و از همه مهمتر اینکه حس می‌کنم قدرت بدنیم اجازه نمی‌ده از پس همه کارها بربیام .یک چیز دیگه هم هست اینه که دوست ندارم اینقدر زیاد از وقت زندگی‌مو بذارم برای کارهای خونه، دلم می‌خواد از وقت آزادم بیشتربرای کتاب خوندن و فیلم دیدن و با بچه‌ها وقت گذروندن استفاده کنم.

خلاصه که سرکار رفتن و سر و کله زدن با یه مدیر کوتوله(البته قدش ایشون خیلی بلنده ولی از نظر شخصیتی کوتوله است) که به خاطر کمبودهای شخصیتی و اجتماعی دائم رو اعصابه ، مدیریت امور منزل و رسیدگی به سه‌تا بچه با نیازها و انتظارات متفاوت و شاید متعارض  اونم در این شرایط کرونا واقعا عرصه رو بهم تنگ کرده.

همه اینها باعث نمیشه از شکر غافل بشم به خاطر سلامتی و داشتن خانواده خوب و همراه و خیلی چیزهای دیگه که برام خیلی ارزشمند هستن.