ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیروز تا ساعت 4 اداره بودم و اهل خونه منتظر تا با هم ناهار بخوریم، قرار بود کباب چنجه بخوریم، تازه وقتی رسیدم خونه دیدم همسر مهربان داره روی گاز کباب درست میکنه گرسنه بودم، سردرد همیشگی و یک چشمم اشکش جاری بود ( یکی از انواع سردردهام اینجوریه) تا ناهار حاضر شد ساعت 5 و ربع بود. ناهار رو که می خوردیم، نبات داشت غرغر میکرد که دیرش شده و با دوستش قرار گذاشته، ساعت 6 ، قرقره هم همون ساعت وقت مشاور داشت. همسر پرتلاش هم از صبح درگیر بود اول نبات رو برده بود آموزشگاه رانندگی برای تمدید کاردکس، بعد هم خرید میوه و ... تازه تو این هیری ویری زیتونپرورده و سالاد خوشمزهای هم درست کرده بود.
خلاصه ناهار رو خوردیم و با عجله جمع کردیم، میوههای شستهشده رو گذاشتم تو یخچال و .... قرار شد قرقره رو من ببرم و نبات رو پدرش ببره سر قرار ، فرفره هم بعد از کلی غر و لند با اونا رفت.
قرقره رو گذاشتم پیش مشاور و خودم اومدم نشستم توی ماشین . دوتا مسکن خوردم و گفتم تواین فرصت چشمهام رو ببندم بلکه سردرد لعنتی آرووم بشه. 6 و 45 رفتم قرقره رو آوردم پایین و خانم مشاور مهربان خبر خوشی دادن که دوره بازیدرمانی تموم شده و دیگه لازم نیست بیایم، مگر اینکه موردی پیش بیاد.
قرقره رو برداشتم و گفتم بریم لیست لوازم تحریر مدرسه رو بخریم. به شهر کتابی که نزدیک بود رفتیم و بیشتر لیست رو تهیه کردیم. دلیل اینکه با قرقره رفتم این بود که کمی حال و هوا و شوق و ذوق مدرسه رو براش ایجاد کنم تا حدودی هم موفق شدم چون چند تا وسیله هم که لازم نبود فقط از روی عشق و دلی برای خودش و داداشش با ذوق برداشت و منم قبول کردم.
تا اومدیم خونه ساعت 8 بود، آشپزخونه درهم و برهم، گاز کثیف ولی خیلی خسته بودم فقط یه چایی گذاشتم و کمی نشستم . چایی رو زدم به بدن دیدم هنوز حالم خوب نیست رفتم دوش گرفتم و مثل همیشه خیلی خیلی بهتر شدم. با انرژی که گرفته بودم اول نشستم لوازم تحریرها رو ضدعفونی و الکلمالی کردم بعدش هم افتادم به جون آشپزخونه ،ماشین ظرفشویی رو خالی کردم، ظرفها رو شستم و گاز رو هم برق انداختم و رفتم تو کار شام. خودم سالاد خوردم، قرقره عدس پلو ، فرفره و پدرش ماکارونی. البته همه اینها از قبل داشتیم توی یخچال وگرنه شام پختن هم اضافه میشد به کارهای ناتمام من
.
بعد از شام هم کمی استراحت و شبکههای اجتماعی و چند صفحه مطالعه و ساعت 1/5 تونستیم بخوابیم.
از اون روزهای شلوغ و پلوغ بود دیروز.
مدتی بود که دوست داشتم داروهای اعصابم رو با یک دکتر دیگه بغیر از دکتر خودم چک کنم و تغییرشون بدم، چون به نظرم داروها کارایی نداشتن و از طرفی نمیخواستم دوز مصرفم بیشتر بشه.این بود که حدود 20 روز پیش به پزشک متخصصی مراجعه کردم. اول تلفنی نوبت گرفته بودم و منشی با حوصله یک روز قبل دوباره وقت رو باهام چک کرد . منم سر موقع رفتم مطب و پس از توضیح سابقه و داروهام، دکتر جدید تغییراتی در نوع و دوز داروها اعمال کردن و قرار شد یک ماه بعد دوباره ببینن منو.
چون من از وضع خوابم ناراضی بودم و خوابهای آشفتهای که میدیدم برای بهتر شدن خوابم داروی جدیدی تجویز کردن. منم بعد از کمی تحقیق شروع به مصرف دارو کردم که چشمتون روز بد نبینه. اولین شبی که داروی جدید رو استفاده کردم یکی از بدترین شبهای زندگیم بود. بدون اغراق تمام شب رو داشتم خواب میدیدم ، اونم چه خوابهایی، پر از چالش و استرس و گرفتاری. و صبح با سردرد بسیار شدیدی بیدار شدم . با مطب دکتر تماس گرفتم و منشی شون با مهربونی گفتن یک هفته دارو رو استفاده کن اگر خوب نشدی تماس بگیر ولی اگر خیلی اذیت میشی مشکلت رو به من واتس آپ کن تا به دکتر منتقل کنم. تا اینجا خیلی خوشحال شدم و از برخورد خوب و با حوصله ذوقزده. یکی دو روز دیگه صبر کردم و البته از وحشت تکرار اون شب کذایی مقدار داروی جدید رو نصف کردم. فایده نداشت که نداشت. به واتسآپ منشی پیام دادم و شرح حالم رو نوشتم. بعد از یک روز پیام من سین شد . وقتی دیدم خبری از جواب نشد دوباره پیغام دادم و خانم منشی گفتند مطب تعطیل بوده و نتونستن عکس پرونده رو برای دکتر بفرستن. فردا پاسخ میگیرن و اطلاع میدن. فردا هم هرچی منتظر شدم پاسخ نیومد و بعد از چندبار پیغام و پسغام و توضیح شخصی خودم در مورد پرونده و داروهام ویسی برای ارسال شد که خانم دکتر گفته بودن مقدار دارو رو نصف کنم!!! در حالی که من توضیح داده بودم براشون که با نصف کردن مقدار دارو هم مشکلم برطرف نشده. دوباره به منشی پیام دادم و موضوع رو متذکر شدم و تا امروز که دوهفته از ماجرا گذشته دیگه جوابی نگرفتم. و متوجه شدم زیادی خوشبین بودم و فکر میکردم اینا کرامت انسانی و حقوق بیمار رو رعایت میکنن.
همه اینها باعث شد تصمیم انقلابی بگیرم به صورت تدریجی داروهام رو کم کنم تا به مرحله قطع برسه و از شرشون خلاص بشم و در حال حاضر توی ترک هستم و امیدوارم که موفق بشم. بغیر از سردرد نگران موضوع دیگهای نیستم. چون هم اینکه سرعت کم کردن داروهام خیلی کم و واقعا تدریجیه و هم اینکه تاثیر چندانی حس نمیکردم و فقط به کبد بیچارهام فشار اضافی وارد میشد. ز طرفی یه خانم دکتر برای رژیم و لاغری داشتم که می گفت تو خودت اینقدر بینش داری که شرایط و حال خودت رو تشخیص بدی و اگر حس میکنی خوب نیستی با مشورت دکترت داروهات رو کم و زیاد کنی. منظورش این بود که به لحاظ روحی روانی اینقدر داغون نیستی که نتونی تصمیم بگیری .
خلاصه اینکه الان در حال ترک هستم و احساس سبکی و آرامش دارم تا ببینیم نتیجه چی میشه . اونم تو این وضعیت پاندمی که همه دارن رد میدن.