روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

معنای زندگی


وقتی به معنای زندگی فکر می‌کنم می بینم معنای زندگی برای من بیشتر همون دلیل زنده ماندن هست یا بهتره بگیم دلایلی که ترجیح می‌دم زنده بمونم.

برای من یه زمانی پدر و مادرم بهانه زندگی بودن و الان بچه‌هام. به نظرم توی این دنیا زیبایی و خوبی زیاده ولی هیچکدوم ارزش اینهمه رنج رو ندارن. تنها چیزی که ارزش داره تمام این رنج‌ها رو تحمل کنم محبت و نیاز بچه‌هامه. اینکه بچه‌ها تا زمانی که مستقل نشدن ما رو داشته باشن . اما این کافی نیست، یعنی برای طی این مسیر و توان ادامه دادن باید دلخوشی هایی هم داشته باشیم، دلخوشی‌های کوچیک ولی در دسترس که به جریان زندگی وصلمون کنه. من فکر می‌کنم ما از جمله کسانی هستیم که زندگی در لحظه رو به اجبار زمانه یاد گرفتیم. گذشته که گذشته،  حال هم برای ما جوریه که نمی‌تونیم زیاد توش بمونیم، اینقدر خبرهای سخت و تلخ و ساینده روان بهمون می‌رسه که برای زنده موندن و تاب آوردن چاره‌ای نداریم جز اینکه بگذاریم و بگذریم.  آینده هم که مبهم.

چند تا از دلخوشی‌های کوچیک من:

چای صبح و صبحانه

فکر کردن به تعطیلات آخر هفته

موسیقی

کتاب

فکر کردن به بازنشستگی

قلاب بافی

خوندن وبلاگ‌های دوستان

خط زدن کارها یا خریدهای انجام شده 

برنامه "اکنون..."

دلخوشی‌های یه کم بزرگ‌تر:

مسافرت

کنسرت

فعلا همینا به ذهنم رسید.