روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

بستی تو تا بار سفر از خونه ما*

بالاخره نبات قشنگم رفت و فصل جدیدی از زندگی خانوادگی برای ما و خودش شروع شد. برای همه‌مون به خصوص من و نبات خیلی خیلی سخته. چشمهامون هر لحظه نم نم که نه، شرشر می‌باره و خلأ سختی رو تجربه می‌کنیم. هر کی زنگ می‌زنه یا همکارهام  که احوالش رو می‌پرسن بغضم می‌ترکه و .... اونم اونجا با اینکه با دوست همکلاسیش همخونه هست و ما از این بابت خیالمون راحته ولی بازم دلتنگی سر جای خودش هست و بغض تو گلوشه. از طرفی حس خیلی خوبی دارم که تونسته بره و جهان اول رو تجربه کنه و از زندگی غیرمعمولی ما در این جزیره رها بشه. خلاصه که برای رشد و استقلال بچه‌ها باید بهای سنگینی بپردازیم و پوست‌اندازی سختی رو تجربه کنیم.امیدوارم شرایط جوری بشه که مهاجرت برای همه هموطن‌هامون مثل مسافرت بشه و دلمون آروم بگیره. 

جای خالیش توی خونه خیلی رنجم میده و کلا قفل شدم. دست و دلم به هیچ کاری نمیره و با دیدن هر نشونه بار غم آوار میشه روی دلم.تا وقتی اداره هستم بهترم هم سرم گرم کاره و  هم نبودنش رو کمتر حس می‌کنم. از الان برای تعطیلات آخر هفته نگرانم  توی خونه به خاطر بچه ها سعی می‌کنم عادی باشم ولی بعضی موقع خارج از اختیارمه و نمی‌تونم اشکهام رو نگه دارم. فرفره و قرقره هم خیلی هوامو دارن و همش مراقبن. همسر هم با اینکه خودش معلومه داغونه مدام از راه منطق و اینکه بالاخره ما باید این سختی رو به خاطر آینده نبات به جون بخریم دلداری میده بهم ولی هیچکدوم از اینا نمی‌تونن غم دوری و نبودنش رو کم کنن. چهارشنبه از تراپیستم وقت گرفتم برم یه دل سیر گریه کنم. قبلا هم گفتم رابطه من و نبات بیشتر از مادر دختری بود و خیلی از وقت‌های باهم بودنمون لذت می بردیم. خرید و کافی شاپ و گفتگو و غیبت و .... خلاصه خیلی همدل بودیم و همینه که الان هردومون رو اذیت می‌کنه.

من تعداد دوستهام محدوده و از اینجور آدمهایی نیستم که دائم با دوستهام باشم .چند تا دوست دبیرستان چند تا هم همکار که با هم صمیمی هستیم و هیچکدوم جای نبات رو نمی‌گیرن. 

نمی دونم چقدر طول می‌کشه با شرایط جدیدمون کنار بیایم. ممکنه با گذشت زمان عادت کنیم ولی به نظرم هر چی بگذره دلتنگیمون بیشتر بشه.

الان وضعم طوریه که نمی‌تونم یه آهنگ و ترانه گوش کنم هر کدومش برام مثل روضه می‌مونه.

ولی واقعا نمی‌دونم  این ارتباطات تصویری اگه نبود چی می شد چون تنها دلخوشی و مسکّن درد دوری همین ارتباط لحظه به لحظه و دیدن‌هاست. دعای خیر برای مخترعین و باعث و بانی هاش و نفرین به باعث و بانی این دور‌های خودخواسته ولی ناگزیر.


ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه زهر بگومگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هرروز قرار روز آینده

عمر آینه بهشت اما آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد 

نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد


* همون ترانه سوزناک با صدای سوسن