روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

صبح روز اول

امروز صبح تا چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 7:25 دقیقه است به سختی ولی با عجله پاشدم دیدم نبات و قرقره* بیدارن آقای میم هم رفته دوش بگیره نبات* تصمیم گرفته صبح ها زود بیدار شه امان از این وسواس و عذاب وجدان زیاد خوابیدن و تلف شدن زندگی!!!

فرفره* رو که هنوز بیهوش افتاده بود تو تختش صدا کردم و رفتم حاضر شم برم اداره. تند تند کارام رو انجام دادم از خیر ضدآفتاب هم گذشتم چون توی کیفم بود و وقت نداشتم، در حالی که تند تند صبحونه می خوردم فرفره رو هم یکی در میون صدا می­زدم به قرقره هم می­گفتم از جلوی تلویزیون بلند شه بره دست و صورتش رو بشوره (داشت پت و مت می دید) نبات یه صبحونه سرهم بندی خورد و رفت میخواست بره باغ کتاب بشینه هم مقالات سفارشیش رو بنویسه بعدش هم با دوستش قرار داشت، علاقه زیادی به باغ کتاب و فضای آرومش داره.

منم ساعت 5 دقیقه مونده به 8 از خونه در اومدم وقتی رسیدم به وسط اتوبان صیاد یادم اومد که ای وای خورش سیب­ آلبالویی رو که می­خواستم برای ناهار با خودم بیارم یادم رفته از بس غذای اداره افتضاح شده بعضی روزها با خودم غذا میارم. کلی تاسف خوردم.

نمی دونم چرا تمام راه حس آشفتگی و حواس پرتی داشتم یه جور بی­قراری البته طبق معمول وقتی رسیدم اداره و پشت میزم نشستم قرار گرفتم و شروع کردم به کارهای روتین روزمره، چک کردن کارتابل(دیروز کل کارتابلم رو خونه تکونی کردم و خیلی حس خوبی دارم حسابی خلوت شده) بعدشم یه لیوان آب خنک و یه چای داغ و....

الانم که دارم اینا رو می نویسم موقع چای دومه یه نامه محرمانه رو سریع نوشتم چند تا تلفن رو هم  جواب دادم خلاصه همه چی آرومه.

دلم می­خواست می­شد امروز با خواهرم بریم پارک آبی ولی فکر کنم نبات به خاطر قرارش نتونه بیاد و اینم یعنی برنامه کنسل.




* نبات دخترمه، قرقره و فرفره دوتا پسرام هستن



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد