روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

ماجراهای تکراری یک مادر کارمند

دیروز مثل یک کارمند راس ساعت مقرر از اداره خارج شدم و مثل یک مادر نیمه کاره چند دقیقه بعد از رسیدن بچه ها از مدرسه به خونه رسیدم. یک لیوان شیر و دوتا بیسکوییت پتی بور زدم به بدن که چند ساعت بعدی رو با انرژی بگذرونم. قرقره بساط تخته نرد رو چید و یه دست بازی کردیم . چندتا میوه از یخچال گذاشتم توی ظرف بامبو و  گذاشتم روی میز بعد بهشون گفتم پسرا من میرم یه استراحت کوتاه بکنم تا وقتی معلم زبانتون میاد و با اشتیاق شیرجه زدم توی رختخواب نرم و ملافه های تمیز و خنک تو اتاق نیمه تاریک. فرفره و قرقره هم مشغول دیدن کارتون شدن. چرت نصفه نیمه ای زدم و قبل از اینکه دچار رخوت بعد از خواب بشم از جام پاشدم.بچه ها با همبازیهای حیاطشون از پنجره صحبت می کردن و قرار بازی میذاشتن. معلم زبان کمی دیر کرد فرفره گفت من میرم حیاط تا وقتی معلم بیاد و قرقره مثل همیشه منفعل شروع کرد به گریه و زاری و شکوه و شکایت از زمین و زمان و فلسفه کلاس زبان و زندگی و .....اخرشم گفت منم میرم حیاط. بالاخره معلم گرامی زبان با نیم ساعت تاخیر اومدن منم بچه ها رو صدا زدم بیان بالا فرفره سریع اومد و غلت زنان رفت سر میز و قرقره هم با آه و ناله  رسید و اونم رفت سر کلاس

منم   داشتم بساط  تهیه یک غذای من دراوردی رو اماه ی کردم که یادم اومد باید به سوپر زنگ بزنم .دیدم تلفن قطع شده نگو که فرفره پریزش رو از برق کشیده تا تلفن رو وصل کردم زنگ خورد یا ابالفضل کی بود؟دادشی گرامی یعنی برو رو یک ساعت حرف زدن منم که اوج ساعت کارم بود مجبور شدم گوشی بین گوش و گردن کج هم حرف بزنم هم غذا درست کنم غذا رو هم درست کردیم و معلم هم رفت و منم بالاخره  با دادشی خداحافظی کردم

قرقره رفت مشق بنویسه دید پوشه اش خالیه و یادشون رفته کاربرگ بذارن توش اونم خوشحال دوباره بساط تخته رو چید و مامان بیا بازی. فرفره رفت کاربرگش رو آورد که انجام بده. من هم با قرقره بازی می کردم هم جواب فرفره رو میدادم.نبات هم از دانشگاه اومده بود و کلی حرف همسر گل هم با تلفن گزارش میداد و گزارش می گرفت خلاصه تخته نرد و مشق تموم شد همسر عزیز تشریف آوردن با دستهایی پر از میوه و نان و عشق و موتور دوهزار  خریدها رو از دستش گرفتم انواع نون هم خریده بود باگت و نون خشک و بربری و ... بربری ها رو یکی یکی  برس کشیدم تا سوختگی هاش بریزه بعد هم بریدم و گذاشتم فریزر.نوبت رسید به شام و بساطش. میز رو  تنهایی چیدم چون هرچی نبات رو صدا کردم فقط می گفت باشه الان میام ولی نیومد تا اومدم بشینم پشت میز شام گریه قرقره که داشت کارتون میدید بلند شد که پام پام درد می کنه مامان بیا ماساژ بده نشستم روی کاناپه و مشغول ماساژ شدم فقط بهش گفتم صدات در نیاد که اعصاب ندارم . نبات هم با خوشحالی اومد نشست پای شام  انگار نه انگار که نیومده کمک . در حین ماساژ دادن پاهای قرقره که اصرار داشت هر دوپا به صورت همزمان فیزیوتراپی بشه به فرفره هم که نشسته بود روبروم و زل زده بود بهم غر میزدم که یا برو شام بخور یا برو بخواب.شام هم با همه سختس هاش تموم شد و رفتم سراغ شستن میوه ها چون خراب شدنی بودن و نمی شد بذارم فردا خانم مهربان بیاد بشوره و جابجا کنه . یه قسمتشون رو که شامل ذغال اخته و انجیر و گوجه گیلاسی بود شستم و رفتم برای خوابوندن فرفره و قرقره .تازه یادشون اومد که باید وسایلشون رو برچسب بزنیم وااااااای . نیم ساعتی  با غر و لند و حرص و جوش این کار رو هم تموم کردیم. وسط غرغر های من نبات هم میگفت مامان یواش تر دارم  ویس میدم که منم منفجر شدم گفتم به جای ویس بیا به من کمک کن ..... خلاصه با عصبانیت های سنگین من که ناشی از خستگی زیاد بود بالاخره خوابیدن بماند که چندبار هم منو صدازدن و جواب ندادم.ساعت شد 11 منم سه تا چایی ریختم و دیدم همسر خسته روی کاناپه به خواب عمیقی فرو رفته و خر و پفش هم در هوا. چاییم رو خوردم چند دقیقه هم با گوشی و تبلت کار کردم و بادلی ارام و تنی له و لورده رفتم به سوی خواب.این بود ماجرای روز پرماجرای من

نظرات 3 + ارسال نظر
مینو یکشنبه 7 مهر 1398 ساعت 19:43 http://milad321.blogfa.com

سلام
معلومه که خیلی پر حوصله و پر انرژی هستید.
پست شما من را یاد روزهای شاغل بودن خودم و بچه داری و انجام کارهای خانه انداخت.واقعا بدون همکاری همه اعضای خانواده,اشتغال و خانه داری و بچه داری خانمها خیلی سخته.

سعی میکنم پرحوصله باشم ولی بهم فشار زیادی میاد البته همسرم خیلی همراهه ولی اونم بیرون از خونه گرفتاریهای کاری زیاد داره تازه خرید میوه و نان هم بیشتر به عهده اونه
کلا من همش فکر میکنم همه حق دارن و کسی تو این ماجرا واقعا مقصر نیست

سهیلا یکشنبه 7 مهر 1398 ساعت 19:27 http://Nanehadi.blogsky.com

خسته نباشی.

سلامت باشید

مهربانو یکشنبه 7 مهر 1398 ساعت 16:22 http://baranbahari52.blogsky.com/

آخی ناناااجی مامان مهربون و گل .. باور کن داشتم میخوندمت احساس کردم یه روز خودمه ولی من با یه مهردخت تنهایی همه ی این داستان ها رو دارم یعنی یهو همه جاش باهم درد میکنه یا شام و این و اونو .... وووی ما چقدر کار می کنیم

واقعا خیلی کار میکنیم خدا قوت به همه مادرهای شاغل و مهربون مثل شما نازنین بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد