روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

نیمکت دونفره

 هوای عالی و زیبای پاییزی دیروز هوس پیاده روی در خیابان و حاشیه پارک نیاوران را در من زنده کرد. بعد از صرف ناهار و نوشیدن چای دلپذیر ، همسر عزیز طبق معمول برای خودش یه کار فنی توی خونه جور کرد و مشغول شد . منهم از قبل بهش گفتم روی کمک من حساب نکن چون واقعا نمی خواستم عصر زیبای تعطیلم رو صرف آچار ببر پیچ گوشتی بیار کنم .

نباتم که از روز قبلش رفته بود منزل دوست جانش ، فرفره و قرقره هم توی حیاط مشغول بازی. منم بی سر و صدا حاضر شدم و  از پنجره پسرها رو صدا زدم که اگه میخوان با من بیان پیاده روی به این شرط که فقط و فقط پیاده روی و اینکه من امروز برای تاب و سرسره و ... وقت نمیذارم. قرقره گفت نمیاد و ترجیح میده با دوستاش بمونه خونه اما فرفره مثل همیشه همپا و همراه پیاده روی های منه و همراهم شد.

کمی رانندگی و موسیقی زیبا و دلچسب و رسیدیم به پارک زیبای نیاوران . نیم ساعتی پیاده روی کردیم و  از هم صحبتی با فیلسوف کوچولوم فرفره کلی حظ بردم. توی جاهای دنج و تاریک پارک کبوترهای عاشقی رو می دیدم که صمیمیانه در کنار هم جا خوش کرده اند و عالمی دارند. نمیدونم چرا یکهو هوس کردم با همسر عزیز روی یکی از نیمکتهای دنج و آروم پارک بشینیم  به یاد روزها و سالهای قدیم و بدور از دغدغه های روزمره

وقتی اومدم خونه و به همسرم گفتم یه کم براش عجیب بود گفت خوب میریم میشینیم مگه چی میشه . ولی واقعیت اینه که از وقتی بچه ها اومدن مخصوصا بعد از دوقلوها اگر با هم تنها بودیم برای کارهای مختلف بوده نه صرف تفریح و تنهایی و اصولا آقای همسر بدون بچه ها و به ویژه بدون نبات یه لیوان آب هم از گلوش پایین نمیره ولی من اینطور نیستم و به نظرم لازمه بعضی موقع خلوت دونفره ای خارج از خونه باهم داشته باشیم 

دوران نامزدی و عقد ما خیلی طولانی(5 سال) بود و توی این دوران حسابی خیابانگردی و نیمکت نشینی داشتیم (می دونید که اون زمان تعداد کافی شاپها مثل امروز نبود و اصولا کافی شاپ رفتن باب نبود)شاید برای همینه که بعد از ازدواج از این بابت کمبودی حس نکردیم ولی من از دیروز تا حالا بدجوری هوای نیمکت دونفره دارم هوا هم که عاشقانه است دیگه هیچی .... تا ببینم کی به وصال می رسیم 

نظرات 4 + ارسال نظر
فرناز پنج‌شنبه 16 آبان 1398 ساعت 13:41 http://ghatareelm.blogsky.com

من عاشق پارک نیاورانم منو یاد خاطرات بچگیم میندازه

سلام

من که سرماخوردم و خوب نیستم فعلا.

این قرص هایی که می خورم برای سرماخوردگی انقدر خواب آوره که آدم رو از کار و زندگی می ندازه :|

راستی چرا اسمی برای خودتون انتخاب نکردید؟ پست های شما بدون نام منتشر می شند.

البته من شاید من بعد شمارو خانم شادی صدا کنم.

راستی چه حوصله ای داره همسرتون.

من مگه اینکه چی بشه تا دل و دماغم به انجام کارهای فنی خونه بره.

اما به جاش آشپزی رو دوست دارم.

ایشالله بهتر بشید دوست عزیز
کجا باید اسم انتخاب کنم؟
همسر من هم فنی و هم آشپزیش عالیه

مینو دوشنبه 6 آبان 1398 ساعت 17:49 http://milad321.blogfa.com

سلام
یادداشت شما خاطرات محوی از این پارک را برایم زنده کرد.
چه خوب که شما از دوران نامزدی و عقد اینقدر خاطره ساختید.
واقعا هم گاهی بیرون رفتن های دو نفره خیلی لازم است.

سلام مینو جان بله خیلی خاطره داریم اما همش هم خوب و شیرین نیست به نظرم 8-7 سال طول کشید که زندگیمون به ثبات و تعادل و آرامش برسه من این روزهامو بیشتر از اون روزا دوست دارم حتی همسرم رو هم الان خیلی بیشتر از اون موقع دوست دارم

سهیلا دوشنبه 6 آبان 1398 ساعت 17:11 http://Nanehadi.blogsky.com

همسر منم خیلی وابسته به بچه هاش هست.منم فکر میکنم زن و شوهر باید بتونن با هم بیرون برن.تفریح کنن.بدون بچه ها

بله متاسفانه یا خوشبختانه اینجورین دیگه
ما هم باید یه فکری به حال خودمون بکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد