ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چند روزه فکرم درگیر موضوع تنهاییِ پسرهاست. اینکه از نعمت پدربزرگ و مادربزرگ محروم هستند که سهم خیلی زیادی در سبد مهر و محبت هر بچه ای داره و همه نیاز دارن بعضی وقتا خودشون رو برای پدربزرگ و مادربزرگ لوس کنن . عمه شون هم که میتونه در حکم مادربزرگ باشه متاسفانه نمیشه روی محبتش حساب کرد . نه به اونکه وقتی فرفره و قرقره به دنیا اومده بودن اسایش و آرامش مون رو با تلفن ها و سرزدن های مکرر و وقت و بی وقت بهم ریخته بود و کلافه مون کرده بود نه به الان که چند ماه چندماه حتی یه زنگ هم نمی زنه احوالمون رو بپرسه . کلا فامیل شلوغی نداریم . نمیدونم قدیم نه خیلی قدیم موقعی که نبات بچه بود هم رفت و آمدها خیلی بیشتر بودهم بچه های همسن و سال اطرافمون بیشتر بود الان حتی عید هم دید و بازدید ها کم شده . من و همسرم خیلی سعی کردیم رابطه مون رو حفظ کنیم ولی مثل اینکه این جماعت فامیل شوهر خیلی دوست ندارن رفت و آمد کنن خودم هم که یه خواهر و یه برادر دارم و خاله و عمه و دایی و عمو و دخترخاله و پسرخاله و ..... در تهران و میشه گفت در ایران ندارم . دوستهامون هم زیاد نیستن . خلاصه از اینکه بچه هام تنها هستن و مهمونی هامون کمه ناراحتم و دلم براشون می سوزه . قبلا که مادر همسرم شهرستان بود سالی یکی دوبار می رفتیم هرچند به من خوش نمی گذشت ولی لااقل برای نبات خوب بود الان دیگه به لطف محبت جاری های عزیز ، برادرهای همسر که انسانهای بسیار شریف و با محبتی هم هستند جرات نمی کنن دعوتمون کنن و یکی دوسال اولی هم که بعد از فوت مادربزرگ رفتیم با چنان استقبالی از سمت جاری ها مواجه شدیم که عطایش را به لقایش بخشیدیم البته در حد یک دید و بازدید خیلی تحویل می گیرن ولی بیشتر نه
خلاصه دنبال راه چاره ای برای پر کردن این خلا هستم چون فکر می کنم علاوه بر جنبه احساسی بچه ها به لحاظ رفتار اجتماعی هم دارن آسیب می بینن. نمیدونم تو این مقطع از زندگی چجوری دایره دوستی هامون رو گسترش بدیم اگه راهی به ذهنتون می رسه لطفا راهنمایی کنید. اینم بگم زیاد اهل تجمل و تشریفات نیستیم که رفت و آمد برامون دست و پاگیر بشه
درود،این مشکل عمومیه وهمه ازش رنج میبریم،ما حتی از شما هم رابطه هامون کمتره،چه میشود کرد دراین دنیای نامرد!!
از هم مدرسهایها شروع کنید به نظرم. مثلاً دعوت کنید که همکلاسی بچهها که بیان و به مادرشون هم بگید که بیاد و با شما وقت بگذرونه.
فکر خوبیه ممنون
اگه شاغل هستید,همکارهایی که بچه های همسن شما داشته باشن هم میشه در موردشون فکر کرد.ولی شاید همسایه ها از همه راحت تر باشن.
متاسفانه همکارهایی که باهاشون رابطه دوستی دارم بچه ی همسن بچه های من ندارن و همسایه ای هم که بچه همسن دارن فقط یرای بازی توی حیاط اونم کنترل شده خوبن و اختلاف فرهنگیمون خیلی خیلی زیاده
من با اینکه روابط فامیلی زیاد داریم ولی کلی رابطه ی با دوستان را در برنامه هام میذارم که هم خودم از یکنواختی فامیل در بیام و هم بچه هام متوجه ی تفاوتها بشوند بنظرم برای شما هم میتونه راهگشا باشد
بله ولی دوستانمون هم که بچه های همسن داشته باشن
محدود هستن
سلام.ما هم تا بچه ها کوچک بودن همین مشکل رو داشتیم.با دوستان و همسایه هایی که بچه های همسن داشتن وقت میگذروندیم.
پسرهای من هم زمانی که دور از خانواده و در اصفهان زندگی میکردیم همین مشکل رو داشتن و همیشه غصه میخوردن که چرا کسی خونه ما مهمونی نمیاد . ولی الان که بزرگ شدن و با خواهر و برادرها نزدیک هستیم و دور هم جمع میشیم اونها علاقه ای به این محافل ندارن یا مشغول بازیهای کامپیوتری هستن یا با دوستانشون برنامه دارن .
اره
همینه دیگه بزرگ که شدن انتخاب خودشونه ولی الان من احساس عذاب وجدان دارم
همسایه ها که بچه های هم سن دارن چطور؟ و یا اینکه میتونی با والدین همکلاسیهای یا هم مهد کودکیهای بچه ها رابطه دوستی برقرار کنی.
ممنون از راهنماییت بله خودم هم به والدین همکلاسیهایی که از نظر فرهنگی و فکری به ما نزدیک هستند فکر کردم باید روش کار کنم