روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

چه زود رفت و چه دیر گفتیم*

بعد از فوت مامان مبنای تاریخ جدیدی به زندگی من اضافه شده . قبل از رفتن مامان و بعد از رفتنش. هر موضوعی رو با این مبنا تطابق میدم. وقتی مامان بود و وقتی نبود.

انگار زندگی جدیدی رو شروع کرده باشم . اینقدر زندگیم متحول شد که دقیقا نقطه عطفی به حساب میاد.

غم و غصه و رنج و دلتنگی که هنوز هم ادامه داره یک طرف ماجرا بود و عادت به بی کسی و نداشتن پشتوانه و همراه هم طرف دیگه قضیه. خونه مامان برای همه خونه امیده . هر چقدر پدر و مادر مشکل داشته باشن همیشه با آغوش باز و روی خوش پذیرای بچه ها و مشکلاتشون هستن. مامان من مثل بیشتر مامانها برام فرشته مهربونی بود که همیشه می شد روش حساب کرد. و همیشه اولویت رو می داد به نیازهای ما.

14 سال بود که فاصله خونه هامون 5 دقیقه پیاده روی بود . البته 3 سالش فقط یک نیم طبقه فاصله داشتیم .نکته مهمش اینه که  با اینهمه نزدیکی فیزیکی و صمیمیت و دوستی هیچوقت هیچوقت توی زندگی ما دخالت نمی کرد حتی با اینکه بچه هام رو نگه می داشت و میشه گفت مامان اولشون بود ولی سعی می کرد توی تربیتشون به دل ما راه بیاد.مامان بینظیری بود که دیگه ندارمش .....



* نام ترانه ای با صدای دلنشین گوگوش و ترانه زیبای زویا زاکاریان



چه زود رفت اون چه دیر گفتیم از اون دلی که دریا بود

هنوز اون دل دریایی پر از آواز درنا بود
چه زیبا بود چه کم گفتیم خدایا غفلت ما بود
هنوز گهواره ی خورشید پر از نوزاد فردا بود
چه زیبا بود چه زیبا بود

نمیرنجید مثل گلبرگ اگرچه گل تر از گل بود
شب آوار دلتنگی هنوز پل تحمل بود
چه زود رفت و چه دیر گفتیم از اون یاری که تنها بود
فروتنی که سالار شب ترانه ی ما بود
چه زیبا بود چه زیبا بود

چراغ چشم شاعر ها کجاست اون شمع روشن کو
طلوعِ سبز حرف تو دل شب زده من کو
کجاست اون توتک محزون که هم سوز غزل ها بود
صدای گریه ی ابری که مرهم دل ما بود
چه زود رفت و چه دیر گفتیم از اون یاری که تنها بود
فروتنی که سالار شب ترانه ی ما بود
چه زیبا بود چه زیبا بود


 
نظرات 9 + ارسال نظر
قندک میرزا سه‌شنبه 8 آذر 1401 ساعت 15:30 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلاااام و هزاران درود
خدا رحمتشون کنه.
نمیدونم چه حکمتیه که خدا آدمای خوب رو خیلی زود می بره پیش خودش! شاید دیگه آزمایش شون رو توی این دنیا به خوبی پس دادن.پی بی خودی بمونن زجر بکشن که چی بشه؟! اینا جایگاه واقعیشون بهشته! پس ما هم نباید خود خواه و از رفتن به جایگاه ابدی شون ناراحت باشیم.روحشون شاد

سلام بر شما، ممنون از لطفتون
اینکه آدمهای خوب زود میرن رو قبول دارم ، اینم که راحت می‌شن تا حدودی قبول دارم ولی اینکه حکمتش چیه و رفتن جای بهتر و ....به نظرم بیشتر برای دلخوشی خودمونه

لیلا خانم پنج‌شنبه 17 بهمن 1398 ساعت 13:51

خیلی سخته دلتنگی برای مادر
روحش شاد

Zari دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 22:16 http://maneveshteh.Blog.ir

عزیزم، چه دلتنگی بزرگی :( روح مادرتون سرشار از آرامش و زندگی خودت سرشار از شادی

ممنون از همدردی تون

نسرین یکشنبه 6 بهمن 1398 ساعت 00:20 http://yakroozeno.blogsky.com/

یادشون گرامی.
واقعاً هیچکس جای مادر آدمو نمی تونه بگیره. من شصت سالمه ولی هنوز دلتنگش میشم. زیااااد

ای داد از این بیداد
کاش می شد کمی مادر ذخیره کنیم برای این روزها

hatef جمعه 4 بهمن 1398 ساعت 11:33 http://blog.hatefix.ir

روحشون در آرامش باشه

ممنون

بلاگر پنج‌شنبه 3 بهمن 1398 ساعت 12:36 http://tosan35.blogsky.com

جدا از مسائل روحی ، نصف سلولهای بدنت از اوست ، آدمها حتی فیزیکی هم هیچوقت بصورت کامل از بین نمیرن ، روی دستت دست بکش ، نصف اون دست را از مادرت گرفتی ، او توی وجودته.

خیلی زیبا گفتی حالم دگرگون شد

سهیلا پنج‌شنبه 3 بهمن 1398 ساعت 12:08 http://Nanehadi.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه.

ممنون:

ترانه سه‌شنبه 1 بهمن 1398 ساعت 23:35 http://taraaaneh.blogsky.com

واقعا که هیچ جایی مثل خونه پدر و مادر آدم نیست. با رفتنشون آدم میفهمه که چه پشتوانه عظیمی رو از دست داده. برای من از ای "بعد از" ها و زیاده.

رهآ سه‌شنبه 1 بهمن 1398 ساعت 21:44 http://Ra-ha.blog.ir

روحشون شاد.

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد