روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

دنیای این روزهای من

هفته پیش نباتم بعد از 8 ماه اومد و پازل خانواده‌مون دوباره کامل شد. هرچند که هنوز نتونستیم یک دل سیر ببینیمش. نازنین دوست نبات هم که گفته بودم میاد پیشمون و جای خالی نبات رو برامون پر می‌کنه آخر هفته آینده داره از ایران میره. به خاطر همین نبات فعلا بیشتر وقتش رو با نازنین می‌گذرونه. کار و اداره هم که شده عذاب الیم. شروع کار ساعت 6 صبح، کار کردن توی دمای اتاق 29-30 درجه اونم با این پوشش مناسبی که ما برای فصل گرما داریم ...... البته دو سه‌تا ویژگی مثبت هم داره یکیش خلاص شدن از ترافیکه و اون یکی  زود تعطیل شدن و ناهار خوردن با خانواده. فرفره و قرقره مشغول امتحان‌های آخر سال هستن  و مذاکرات هم که مثل کشتی بی‌ناخدا داره توی اقیانوس تلو تلو می‌خوره و ما همچنان در برهه حساس کنونی منتظر پیشامدهای غیرمنتظره هستیم. و چون عادت داریم به گذران زندگی در شرایط بحرانی مشغول برنامه‌ریزی برای سفری به غرب ایران هستیم که قراره بعد از تموم شدن امتحان‌های بچه‌ها با دوستانمون بریم.

اردو

دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشه. فرفره و قرقره امروز با مدرسه میرن مشهد. ما کلا یه قانون تو خانواده داشتیم که اردو در فاصله بیشتر از 150 کیلومتری از تهران تا حداقل سالهای آخر دبیرستان ممنوع. نبات هم اولین اردو رو سال سوم دبیرستان بود با قطار رفتن شیراز. دوقلوها هم پارسال با زحمت و فشار زیاد به خودمون قانون رو شکستیم و اجازه دادیم برن اردوی رامسر. مدرسه اردوی یزد هم گذاشت که نذاشتیم برن و این اردوی مشهد چون برای دانش‌آموزان برتر بود و یه جورایی جایزه تلاششون بود (اگرچه هزینه اش رو از اولیا گرفتن) بچه‌ها خیلی دوست داشتن برن و بالاخره راضی شدیم که دل رو بزنیم به دریا. ولی اینقدر این روزها خبرهای بد شنیدیم که حالم زیاد خوب نیست و دلشوره بیشتری هم دارم. امیدوارم همه‌چی خوب پیش بره و سلامت برن و برگردن.