روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

روزهای جنگ و پساجنگ

وقتی مدتی نمی‌نویسم رشته کار از دستم خارج میشه. از پست قبلی تا الان روزهای بسیار پرفراز و نشیبی داشتم که هر روزش میتونه یک پست جوندار بشه. خلاصه‌اش اینه که شبی که جنگ شد ما تهران نبودیم .صبح پنج‌شنبه با دوستانمون برای یک سفر چند روزه راهی غرب  کشور شدیم  و صبح زود نبات گوشیش رو چک کرد و خبر از جنگی داد که یکی از اهداف اصلی و مهمش در 50 متری خونه ما بوده و شانس آوردیم که خونه نبودیم. سفر رو نیمه‌کاره رها کردیم و راهی شدیم. در بین راه هم مدام پشت سرمون صحنه‌ای انفجار و  دود رو می دیدیم. تصمیم گرفتیم به جای تهران بریم شمال تا شاید  آبها از آسیاب بیفته. چند روز اول که همش توی شوک و اضطراب و نگرانی و خشم بودیم . بعدش فکر کردیم بهتره نبات رو  یه جوری راهی کنیم. قرار شد با دوستش و پدر دوستش که می‌خواستن برن ایتالیا از طریق مرز ارمنستان خارج بشن. یکی از دوستان رفتن خونه‌مون و با راهنمایی‌های تلفنی وسایل نبات و سندها و پاسپورتهای ما رو برداشتن و آوردن شمال. یه دوست دیگه مون هم برامون ارز آورد. روز چهارشنبه بود که راه افتادیم به سمت مرز ارمنستان و پنج شنبه عصر دخترکم رفت ارمنستان. هم خیالمون تا حد زیادی راحت شد و هم غم ناگهانی و نصفه‌نیمه رفتنش وجودمون رو پر کرده بود. ولی واقعا وقت غم خوردن نداشتم. اسکارلت‌وار غصه‌ها رو گذاشتم برای بعد تا با خیال راحت یه دل سیر براش گریه کنم. نبات  بلیط گرفت برای 3-4 روز بعد به سمت کانادا. چند روز با دوستش و پدرش موندن ایروان و روزهای خوشی رو گذروندن. روزی که می‌خواست بره فرودگاه، ایران حمله کرد به پایگاه‌های آمریکا توی قطر و پروازش برای دومین بار کنسل شد. حالا دیگه دوستش هم رفته بود و باید چند روز تنها می‌موند توی ایروان. روزهای سختی داشتیم. نگرانی از سرنوشت جنگ و کشور و.... یکطرف نگرانی از رفتن نبات و تنهاییش هم طرف دیگه. روزی چند بار با سرایدار تماس می‌گرفتیم و هر دفعه انگار به جبهه زنگ زدیم صدای انفجار و ....و هربار منتظر خبر خونه‌خرابی.......  بالاخره نبات بعد از 9 روز که ایروان بود تونست پرواز کنه به سمت کانادا. یکی دو روز بعدش هم که آتش‌بس شد و ما هم برای اطمینان 3-4 روز دیگه موندیم شمال و بعدش اومدیم تهران. بچه‌ها خیلی دلشون برای خونه تنگ شده بود و دیگه حسابی قدر خونه و وسایلشون رو دونستن. بقیه‌اش هم که زندگی روزمره بود با همه حس‌های عجیب و غریب که برای همه‌مون آشناست. 

پی نوشت: من بیشتر وبلاگ خونی و وبلاگ‌نویسیم رو در اوقات فراغت سر کار انجام میدم. این مدت اینترنت اداره‌مون قطع بود و من نتونستم وبلاگ دوستان رو دنبال کنم. الانم فقط اینترنت ملی داریم.