روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

غیبتانه

فامیلی داریم که یکی از ........ ترین‌هاییه که در زندگیم دیدم. فقط و فقط خودش، همسر، فرزندان و نوه‌هاش رو می بینه. اینکه همه ما در درجه اول باید به فکر خودمون و خانواده درجه یکمون باشیم موضوع صحبت من نیست. موضوع اینه که شخص یادشده به غیر از سلام و احوالپرسی در حد حالت خوبه به صورت فرمالیته، اهمیتی برای هیچکس قائل نیست. یعنی  وقتی مثلا من رو می‌بینه کلامی از دهانش خارج نمیشه که خوبی؟ اوضاع خودت، خانواده و .... روبراهه؟ خواهرت، برادرت و... خوبن؟ منظورم فضولی نیست ولی به رسم ادب و روابط فامیلی بد نیست هر چند وقت یکبار احوالی از عزیزانِ اطرافیانمون بپرسیم. حالا این به کنار کلا محور همه حرف‌ها و مراوداتش خودشه. مثلا تو خونه شما یه وسیله‌ای، گلی ، غذایی یا هر چیز دیگه ای می بینه فورا وارد فاز مقایسه با داشته های خودش میشه،  اگر داره که میگه مال من بهتره و ... اگرم نداره میگه برم بگیرم و... بچه‌تون رو می‌بینه که البته بچه های من نسبت خونی هم با ایشون دارن، به جای حال و احوال ، شروع می کنه توضیح دادن در مورد نوه‌هاش و .... . و این داستان در تمام سه چهار ساعتی که با هم هستیم ادامه داره . مثلا شما می‌گید ما رفتیم فلان جا مسافرت اصلا نمی‌پرسه خوب بود؟ خوش گذشت؟ فقط شروع می‌کنه در مورد مسافرت خودش به اون محل توضیح می‌ده.

عادات و رفتارهای عجیب و غریب و برای من غیرقابل تحمل هم کم نداره. مثلا در حالت عادی هر چند ماه یکبار هم سراغی از من و نبات نمی‌گرفت ولی با به دنیا اومدن دوقلوها که چند وقتی عزیز شده بودیم ، هر شب بدون اغراق هرشب زنگ می‌زد و با اظهار نظرهای مثلا دلسوزانه می رفت روی اعصاب. در حالی که فشار رتق و فتق امور دوقلوها واقعا سنگین بود و امانمون رو بریده بود باید به این بازرس هم جواب می‌دادیم.علاوه بر تلفن های شبانه، هر وقت تاکید می‌کنم هر وقت یا بهتر بگم وقت و بی وقت عشقش می‌کشید بدون حتی یک تلفن کوچیک راهش رو می‌کشید و زییییینگ میومد در خونه. نه ساعت مهم بود نه هیچ چیز دیگه. یکی دوبار برای اینکه بهش حالی کنم تو این عصر ارتباطات از همه نظر بهتره آدم می‌خواد بره جایی قبلش یه تماس کوچولو بگیره که طرف آمادگی داشته باشه و غافلگیر نشه و خودش هم پشت در نمونه، رگ بدجنسیم گل کرد و در حالی که خونه بودم در رو باز نکردم. اونم کم نمی اورد به این گوشی و اون گوشی زنگ می‌زد  منم می‌گفتم نیستیم دیگه کاش یه زنگ می‌زدید قبلش البته بازم کم نمی‌آورد می‌گفت وامیسم جلوی خونه‌تون تا برگردید الن با خنده می‌گم ولی واقعا اعصابم رو تو اون وضعیت دوقلوداری داغون کرده بود. کاشکی وقتی میومد لااقل یه کمک می‌کرد . فقط و فقط اظهار نظرهای بیخود و اینو بده به بچه و اونو نده و چرا وزن نگرفته، چرا کش شلوارش سفته و شله و....این تبش هم زود عرق کرد و... دست از سر ما برداشت و سال به سال احوال ما رو نپرسید تا چند وقت بعد که..... یه بار من و نبات می‌خواستیم بریم سفر. بدون اینکه نظر ما رو بخواد گفت منم میام. ماهم جدی نگرفتیم گفتیم یه چیزی گفته حالا. دم دمای رفتنمون که شد شروع کرد به پیگیری مجدانه و مزبوحانه که برای منم بلیط بگیرید و هتلتون رو برای منم رزرو کنید و.... حالا هر چی ما به هر زبونی می‌خواستیم بهش حالی کنیم  که ما می‌خواهیم دونفره بریم و اصلا جاهایی که می‌ریم به درد تو نمی‌خوره و .... افاقه نکرد. یعنی تا آخرین لحظه که سوار هواپیما شدیم پیگیری می‌کرد و باورش نمی‌شد که قالش گذاشتیم حالا ایشون سالی چندبار با دوستها ش میره مسافرت و ... ولی منظورم اینه که اصلا براش نظر شما مهم نیست . به طور معمول آدمها وقتی می‌خوان تو یه مسیر کوتاه هم با کسی همسفر بشن می‌پرسن مزاحم نیستم؟ ولی در قاموس ایشون مزاحم نیستم معنی نداره اصلا

وااای چقدر غیبت کردم ولی لازم داشتم دلم خیلی پر بود.

نظرات 8 + ارسال نظر
مینا پنج‌شنبه 28 مهر 1401 ساعت 00:24

کلن همین یه پست رو خوندم !! ولی حس کردم دارید راجع ب خواهرشوهرتون حرف میزنید

معلومه عشق غیبت هستی‌ها که فقط همین یک پست رو خوندی

فرناز سه‌شنبه 17 خرداد 1401 ساعت 08:29 https://ghatareelm.blogsky.com/

وای دلم آشوب شد چقدر سخته ارتباط با همچین آدمی. من تو این شرایط خیلی زیر پوستی اخلاق زشتش رو بهش یادآوری میکنم

والا ایشون روپوستی رو هم متوجه نمیشه چه برسه به زیرپوستی

مهربانو سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 16:05 http://baranbahari52.blogsky.com/

شادی جون من خدا رو شکر اصلا در اطرافم چنین ادمی ندارم ولی الان که گفتی تصور میکنم داشتم، خیلی خیلی عصبی میشدم و احتمالاض کلاهم باهاش تو هم می رفت .
یه سوال نسبتتون یه جوریه که نمیتونی رک بهش بگی مخل آسایش هستی؟؟

خوش به حالت که نداری عزیزم. اگر هم بگم اصلا متوجه نمیشه ، اینجوری که من می‌پیچوندمش باید می‌فهمید ولی از اونجایی که ایشون فقط خودش رو می‌بینه و اهدافش براش مهمه هیچ اهمیت نمی‌ده که مخل آسایش و مزاحم هست یا نه

مینو سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 02:57 http://milad321.blogfa.com

امیدوارم این آدم بهقول نسری، پلاچ، کاملا دست از سرتتون برداره
من هم دو سه نفری از اطرافیانم کاری کردند که از دستشون دارم خل میشم.یکیشچن مثل همین فردی هست که میگید.

دست از سرمون برداشته ولی متاسفانه چون نسبت نزدیک داریم به هر صورت هر چند وقت یکبار رو اعصابمون هست.

نسرین دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت 01:41 https://yakroozeno.blogsky.com/

پس بهتر که از شر این خانم پلاج راحت شدی

پلاج رو خوب اومدی نسرین جونم، همشهری عزیزم.

نسرین یکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت 01:12 https://yakroozeno.blogsky.com/

چقدر درصد خودخواهی در بعضیها شدیده!
سوهان اعصابه این دیگه
من بودم می گفتم ما تازه رفتیم نمیدونم کی بر می گردیم
چون اینجور موقعها لج میکنم.

سوهان اعصاب کمه براش
منم خیلی لج کردم ولی چون فرفره و قرقره کوچیک بودن می‌دونست راه دور نمی‌ریم. یه بار که خیلی جالب بود من برای کاری رفته بودم بیرون بچه‌ها پیش مامان خونه ما بودن. ایشون کله سحر اومده بودن در خونه‌مون زنگ زده بودن مامان و بچه ها هم خواب. به من تلفن زد کجایی تو؟ گفتم بیرونم بچه ها هم خونه مامان هستن . چون نزدیک بودیم گفت پس من یه دقیقه برم خونه مامانت بچه‌ها رو ببینم . انگار نمایشگاهه منم پیچوندمش گفتم نه اشتباه شنیدین بچه‌ها با خودم هستنالان می‌خندم ولی واقعا داغون می‌شدم از این همه بی ...ری.
اونوقت الان سال تا سال احوال هم نمی‌پرسه دیگه محبتش خاموش شده

ربولی حسن کور دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت 17:54 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
مسئله اینه که الان از این افراد توی جامعه فراوونه که به همه چیز آدم کار دارن!
وقتی می ایستاد پشت در چکار میکردین؟!

وااای خیلی با حال بود، هیچی بعد از نیم ساعت مانتو می‌پوشیدیم نصفه نیمه( منو مامانم) تلفن می‌زدم می‌گفتم ما اومدیم خونه تشریف بیارید بعد سوژه می‌گفت چجوری اومدید که من ندیدمتون منم می‌گفتم با ماشین رد شدیم رفتیم تو پارکینگ اتفاقا ما شما رو دیدیم ایستاده بودید دم در

لیمو یکشنبه 1 خرداد 1401 ساعت 10:39

درباره احوال پرسی شاید من هم نپرسم چون همیشه حس میکنم فضولی میکنم اما بقیه اخلاقاشون واقعا ناپسنده.
من این اخلاقها رو بصورت پراکنده توی آشنایان دیدم اما جمعشون در وجود یک نفر واقعا صبوری میخواد.

منظورت رو از حس فضولی متوجه می شم. ولی آدم حس می‌کنه که طرف براش اهمیت نداره که نمی پرسه .
آره خیلی اعصاب خورد کنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد