روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

*زندگی حال خوش پرتپش قلب تو کو؟؟؟؟

امروز برای گرفتن کتاب‌های بچه‌ها رفتم مدرسه، معلم‌کلاس دومشون رو دیدم و از اینکه نمی‌تونستم بغلش کنم دلم گرفت.احساس کردم اون خانم معلم هم  نسبت به من همین حس رو داشت. ما مادرها با مدرسه و معلم‌های بچه‌هامون انس می‌گیریم و ناخودآگاه ارتباط قلبی برقرار می‌کنیم. دلمون تنگ می‌شه و... 

از طرفی دیدن مدرسه‌ای که باید خالی بمونه خیلی ناراحتم کرد. فرفره و قرقره از اینکه کلاسشون طبقه آخر ساختمونه خیلی ذوق می‌کنن و می‌گن ما رو ببر لااقل کلاس رو ببینیم . اینها همه غم‌های کوچیکی هستن که دارن رو هم تلمبار می‌شن و دلمون رو ریز ریز خون می‌کنن.

غم‌های بزرگ هم به جای خود، مادری که سه‌تا شاخ شمشادش دارن ش ک ن ج ه می‌شن ویکیشون دوبار باید جون بده،  خانم وآقای دکتری که به بیماران کرونایی خدمات دادن و نوگلشون به خاطر این ویروس لعنتی پرپر شد، خانواده‌هایی که عزیزشون رو توی سقوط بی‌دلیل هواپیما از دست دادن، بچه‌هایی که با در دبه ذره ذره از گودال آب جمع می‌کنن و گاهی با گاندو های خشمگین درگیر می‌شن، فقر و گرسنگی بچه‌های وطنم و.... همه و همه غصه‌هایی هستند که شاید سعی کنیم کنارشون بزنیم و به زندگیمون برسیم و شرایط رو عادی جلوه بدیم ولی مگه میشه این زخم‌ها رو ندید گرفت، دردشون داره کم‌کم همه‌مون رو نابود می‌کنه. مخصوصا اینکه می‌بینیم مردم یتیمی هستیم که فقط خودمون داریم تا حد امکان دست همدیگر رو می‌گیریم و اونهایی که باید دردمون رو دوا کنن اصلا توی این فضا نیستن و دارن کار خودشون رو می‌کنن. آخه مگه ما به چندتا خیریه می‌تونیم کمک کنیم؟ غصه خوردنمون چه دردی دوا می‌کنه از بچه‌هایی که با یک کلاه مقوایی تولد انگار دنیا رو بهشون دادیم؟

واااای چقدر نالیدم، ببخشید اگر خیلی ناامیدانه نوشتم اصلا قصدم از نوشتن این پست فقط مطرح کردن موضوع وابستگی ما به معلم‌های بچه‌هامون بود نفهمیدم کار چجوری به اینجا کشید....

امیدوارم حال دل همه خوش بشه و روزهای بهتری رو ببینیم و بچه‌هامون دنیای زیباتری رو تجربه کنن




*آهنگ زیبای علی زندوکیلی عزیز به خوبی وصف دل این روزهای ماست


نظرات 5 + ارسال نظر
سهیل چهارشنبه 23 مهر 1399 ساعت 22:47 http://Www.parchenan.blogfa.com

مدرسه خالی ناراحت کننده است موافقم

دانش آموز خانه‌نشین هم ناراحت‌کننده است.

مهربانو چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 12:01 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزیز دلم پستت حال و هوای غمبار همه ما رو داشت .. نمیدونم چه باید کرد .. پریشب نشسته بودم روی تخت خوابم و داشتم به این اتفاقات فکر میکردم .. یهو دیدم اشک گرم از گوشه ی چشمام روانه ی صورتم شده بس که با خودم کلنجار میرفتم فلانی که پارسال براش پول جمع کردیم بچه شو عمل کنه الان تو این اوضاع چه میکنه؟؟ بهمانی که کمکش کردیم صاحبخونه وسایلش رو ریخته بود تو کوچه امسال چه میکنه .

اره عزیزمن یکی دوتا نیست که
واقعا تشنه اعجاز هستیم

صفا سه‌شنبه 18 شهریور 1399 ساعت 12:07 https://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com/

چقدر جامع و کامل احساس این روزهای هممون رو بیان کردی . امیدوارم زودتر این روزهای تلخ بگذره ...

آمین

taraaaneh چهارشنبه 12 شهریور 1399 ساعت 16:23 http://taraaaneh.blogsky.com

من واقعا با پدر مادرهایی که بچه، بخصوص بچه دبستانی دارن همدردی میکنم. همیشه فکر میکنم این یک یا شاید دوسال بخش عمده ای از زندگی آدم بزرگها نیست ولی برای بچه ها مخصوصا بچه های کوچک خیلی مهمه. مثلا بچه ای که تازه بدنیا اومده، یا بچه ای که یکی دوسالشه و دنیا رو طور دیگه ای به یاد نداره... خب خیلی براش تاثیر گذاره.
معلمها هم دلشون برای بغل کردن بچه ها خیلی تنگ شده. از پشت مونیتور دیدن اصلا جای تماس واقعی رو نمیگیره.
میدونی غم دورو برمون خیلی زیاده. تمرکز کردن و فکر کردن بهش خیلی اذیت کننده ست. کاری رو که میتونیم باید انجام بدیم و زندگیمون رو بکنیم. خودخواهانه بنظر میرسیه ولی برای من تنها راه حفظ سلامت روانیم هست.

نه اصلا خودخواهی نیست بلکه منطقیه ولی سردرگمی حال خیلی بدیه

سهیلا چهارشنبه 12 شهریور 1399 ساعت 14:55 http://Nanehadi.blogsky.com

رو به روی خونه مون دو تا مدرسه است.خالی بودنش دردناکه.

امیدوارم با سلامتی و شادی مدرسه ها رونق بگیرن . نه به زور و با سختی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد