ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیروز بعد از دیدن مسابقه فوتبال و خوددرگیری ها و تجربه احساسات متناقضی که همهمون این روزها درگیرش هستیم، برای اینکه فکرم رو مشغول کنم پاشدم لباسهای تابستونی رو جمع کنم و زمستونیها رو سر و سامون بدم. همیشه مانتوهای تابستونی رو همونجوری با چوبلباسی میذاشتم یک سمت کمد و زمستونی ها رو میآوردم دم دست. این دفعه اما تابستونی ها رو تا کردم و گذاشتم تو یه بقچه و همینطور که داشتم این کار رو میکردم رفتم تو این رویا و آرزو که امیدوارم سال دیگه تابستون این بقچه رو دیگه باز نکنم و همینجوری آتیشش بزنم.
حیف اون همه پول که دادایم شال و مانتو:(
امیدوارم به زودی روزهای آزادی رو پشت سر بذاریم و بخندیم. شاد باشیم. برقصیم و کلا حال دلمون خوب باشه.
اشکال نداره گذشته ها گذشته، به امید رقص و گل و شادی

دختر کلاس هفتمی من هم کمدش را هفته پیش خالی کرد و کلی شال و مانتو آورد بیرون و تحویل من داد:) امیدوارم سال دیگه این موقع از بس خوشی داشته باشیم که بنظرمون این روزهای تلخ چقدررررر دور بیایند
چه کار خوبی کرد، آمین میگم به این آرزوی شیرین.
عجب آرزوی خوبی.
عالی بود
امیدوارم. آرزو می کنم...
یه روز خوب رو میبینم

امیدوارم , امیدوارم
من هم باید جمع کنم :)
جمع کن به صورت اساسی
آخی چه آرزوی قشنگی. مراسم مانتو سوزان! شاید هم در آینده تبدیل به یکجشن ملی بشه مثل چهارسشنبه سوری:
امیدواریم
