روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

امید ها و آرزوها

دیروز بعد از دیدن مسابقه فوتبال و خوددرگیری ها و تجربه  احساسات متناقضی که همه‌مون این روزها درگیرش هستیم، برای اینکه فکرم رو مشغول کنم پاشدم لباس‌های تابستونی رو جمع کنم و زمستونی‌ها رو سر و سامون بدم. همیشه مانتوهای تابستونی رو همونجوری با چوب‌لباسی میذاشتم یک سمت کمد و زمستونی ها رو میآوردم دم دست. این دفعه اما تابستونی ها رو تا کردم و گذاشتم تو یه بقچه و همینطور که داشتم این کار رو می‌کردم رفتم تو این رویا و آرزو که امیدوارم سال دیگه تابستون این بقچه رو دیگه باز نکنم  و همینجوری آتیشش بزنم.

نظرات 6 + ارسال نظر
مانا سه‌شنبه 8 آذر 1401 ساعت 11:30 http://mana63.blogfa.com

حیف اون همه پول که دادایم شال و مانتو:(
امیدوارم به زودی روزهای آزادی رو پشت سر بذاریم و بخندیم. شاد باشیم. برقصیم و کلا حال دلمون خوب باشه.

اشکال نداره گذشته ها گذشته، به امید رقص و گل و شادی

زری.. دوشنبه 7 آذر 1401 ساعت 16:40

دختر کلاس هفتمی من هم کمدش را هفته پیش خالی کرد و کلی شال و مانتو آورد بیرون و تحویل من داد:) امیدوارم سال دیگه این موقع از بس خوشی داشته باشیم که بنظرمون این روزهای تلخ چقدررررر دور بیایند

چه کار خوبی کرد، آمین می‌گم به این آرزوی شیرین.

نسرین یکشنبه 6 آذر 1401 ساعت 23:33 https://yakroozeno.blogsky.com/

عجب آرزوی خوبی. عالی بود
امیدوارم. آرزو می کنم...

یه روز خوب رو می‌بینم

نسیم شنبه 5 آذر 1401 ساعت 14:26

امیدوارم , امیدوارم

لیمو شنبه 5 آذر 1401 ساعت 10:16

من هم باید جمع کنم :)

جمع کن به صورت اساسی

ترانه شنبه 5 آذر 1401 ساعت 09:38

آخی چه آرزوی قشنگی. مراسم مانتو سوزان! شاید هم در آینده تبدیل به یک‌جشن ملی بشه مثل چهارسشنبه سوری:

امیدواریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد