روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

یکیمون حرف بزنه

چرا همه قفل شدن؟ داخلی‌ها و خارجی‌ها؟ چرا هیچ‌کس توی وبلاگش چیز جدیدی نمی‌نویسه؟ قبلا یکی از دلخوشی‌هام خوندن وبلاگ دوستان مجازی بود مخصوصا دوستانی که خیلی مرتب و به روز می‌نوشتن. الان وقتی  برای تسکین و دلگرمی میام اینجا سر می‌زنم و می‌بینم همه جا سوت و کوره حالم بدتر می شه . می دونم همه‌مون تو حالت استندبای هستیم اونم نه با راحتی و خوشی بلکه با نگرانی و خشم و حالتی مبهم که نمی‌دونیم چی هست ، فقط می‌دونیم الان در همین لحظه چی‌می خواهیم و چی می‌تونه حالمون رو خوب کنه. تو رو خدا بنویسید یه چیزی بگید.


سقف ما هر دو یه سقف دیوارامون یه دیوار

آسمون یه آسمون بهارامون یه بهار

اما قلبامون دوتا دستامون از هم جدا

گریه هامون تو گلو خنده هامون بی صدا

هنوزم ما می‌تونیم خورشید و از پشت ابر صدا کنیم، نمی‌تونیم؟

می تونیم بهارو با زمین خسته آشنا کنیم، نمی تونیم؟

هم شب و هم گریه ایم درد تو درد منه

بگو هم غصه بگو دیگه وقت گفتنه

بغض ما نمیتونه این سکوتو بشکنه

مردم از دست سکوت یکیمون حرف بزنه

 

نظرات 15 + ارسال نظر
دزیره یکشنبه 6 فروردین 1402 ساعت 12:53 https://desire7777.blogsky.com/

حالمون ستاره جان گه مرغیه و واقعا به قول دکتر ریولی پرده ها افتاده و همه چی عیان شده چی بگیم؟ اگر نمیتونیم کاریبکنیم که درست باشه هر چی هم بگیم یا بنویسیم بدرد نخوره حال بد کنه حالا یا حال خودمونو بد میکنه چون میدونیم اصل ماجرا چیه یا بازتاب شرایطه که حال بد رو انتشار میده

حالمون خیلی بده ولی با سکوت هم از درون می‌پوسیم و ....

نسرین دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 13:28 https://yakroozeno.blogsky.com/

شادی جون بنویس...
امیدوارم حالت خوب باشه

چشم عزیزم می‌نویسم.

شبگرد چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت 11:49 http://qolumi5.blogfa.com

تمرکز برای پرشی بزرگ... جهشی نهایی... حساب کتاب آدما با خودشون که چقدر وزن و ارزش دارند... انسان یا برده؟!... حقیر یا سربلند؟.... گاهی صبوری بدترین رفتار حساب می‌شود.... این‌روزها هنگامه صبوری نیست!!

حساب کتاب آدمها با خودشون به خیلی عوامل بستگی داره که خیلی هاش به اطرافیانشون مربوط میشه و مسئولیتها و تعهدات آدم در قبال بقیه. و به همین دلیل بعضی موقع نتیجه این حساب کتاب میشه صبوری.

آرش شنبه 10 دی 1401 ساعت 09:03 https://apblog.ir/

این روزها که زندگی سختتر و سختتر می‌شه، نوشتن هم سخت‌تر از همیشه شده...

بله ولی اگر ننویسیم ارتباطمون با هم قطع میشه و این یعنی فرو رفتن در گرداب تنهایی و انزوا.

x شنبه 10 دی 1401 ساعت 00:28 http://Malakiti.blogfa.com

من که می نویسم!

متاسفانه بلاگفا برای من بدون فیلترشکن باز نمیشه، برای همین از خوندن نوشته هاتون محرومم.

منجوق جمعه 2 دی 1401 ساعت 20:48 http://Manjoogh.blogfa.com

استندبای رو خوب گفتی. اما ما دوباره سرپا میشویم مطمین باش.

به امیدآن روز

شکیبا جمعه 2 دی 1401 ساعت 01:21 http://Zendegi2021.blogfa.com

ایشالا جشن پیروزی چنان حرف بزنیم هممون که فلک صداش دربیاد

آمممممممین

مهربانو چهارشنبه 30 آذر 1401 ساعت 11:35 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزیز دل من ممنون از پستت، بهم تلنگر زدی که نوشتن رو از سر بگیرم . امیدوارم امروز بتونم یه پست بنویسم نازنین

قربون محبت و توجهت مهربانوجان، بی‌صبرانه منتظریم

زری.. سه‌شنبه 29 آذر 1401 ساعت 23:26

برای من یه حس شرمندگی داره، میدونی شعار نمیدهم که روزمرگی ندارم، حتما دارم. یعنی مگه میشه با وجود چند تا بچه و بقیه ی حاشیه های زندگی آدم بهشون نپردازه؟ اما برای من خیلی شرمساری داره که بشینم ریز به ریز درموردشون بنویسم. نمی‌دونم واقعا. شاید هم من اشتباه میکنم و اونهایی که میتونند و مینویسند کار درست را انجام می‌دهند، اما من واقعا در توانم نیست که بشینم فکرم را متمرکز کنم و تمام چیزهایی را که بر حسب اقتضای زندگی انجام داده ام، با جزییات دوباره بنویسم.

اره منم همینطور هستم، روزمرگی‌هام هم فقط برای رفع نیازه، اونم بیشترش به خاطر بچه‌ها وگرنه حتی گردگیری و نظافت خونه هم برام سخت و سنگین شده و در حد ضرورت انجام می‌دم.

نسرین سه‌شنبه 29 آذر 1401 ساعت 23:16 https://yakroozeno.blogsky.com/

می ترسم.
می ترسم به معنی واقعی کلمه.
می ترسم بنویسم و حق مطلب را ادا نکنم.
بنویسم و چون در محیط نیستم، رسا ننویسم. منصف نباشم.
مطالب دیگه هم، انگار مغز و ذهنمون هک کرده. قفل شده...
امروز بخاطر روی گل تو سعی می کنم پست جدیدی بذارم.

نسرین جان ، تو این مدت که شما رو شناختم می‌دونم که مسئولیت‌پذیری بالایی داری. مطمئن هستم هرچی بنویسی منصفانه است. پس بنویس عزیزم.
مرسی که افتخار می‌دی و به من محبت داری.

خانم مهندس سه‌شنبه 29 آذر 1401 ساعت 20:16 https://msengineer.blogsky.com/

این چند ماه خیلی سخت بود از روز اول با درد شروع شد ...
روزهای اول تا چند روز گریه میکردم و حالم بد بود...
تا حتی همین یک ماه پیش...
ولی باید زندگی می‌کردم
دیگه اخبار رو دنبال نکردم
به اینستاگرام هم سر نزدم
راستش حقیقت رو گم کردیم
ولی هنوز خیلی ساعت ها فکرم درگیره اینکه وظیفه من چیه ...
امیدوارم حداقل امید به کشورمون بر گرده

همینطوره که گفتی، غم و خشم و سردرگمی.
بهترین کار رو انجام دادی که خودت رو از فضای مجازی دور کردی،

سارا دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 17:06 http://15azar59.blogsky.com

سلام از پست اقای دکتر اومدم اینجا
امیدوارم خیلی خیلی زود این حالت استندبای به قول شما تموم بشه یه رفرش خوب صورت بگیره بهرحال دنیا همیشه با غم و شادی همراه بوده غم ها بیشتررو شادی ها زودگذرتر
دعا میکنم هر چی انرژی مثبت و خوبه بیاد سمتتون

سلام، خوش اومدی عزیزم
ممنون از دعای قشنگت، امیدوارم برای همه‌مون روزهای بهتری بیاد.

لیمو دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 09:01

حرف دل من رو زدین ستاره جون :(
اما خب میدونین واقعا هیچی عادی نیست، وبلاگها با دغدغه ها و خاطرات و تفکرات پر میشه. چیزی که این روزها زیاد گفتنی نیست. من هرچی هم میام بنویسم یا غمگینه که بعد چند روز میگم خب بقیه چه گناهی دارن پاکش میکنم یا اصلا منتشر نمیکنم چون بنظرم دغدغه مهمی نیست

درست می‌گی لیمو جان . شاید به نظرمون روزمرگی‌ها دیگه اهمیتی ندارن و حس می‌کنیم باید از چیزهای مهمتر بنویسیم. ولی واقعیت اینه که ما هنوز زنده‌ایم و باید خودمون رو یه جوری سرپا نگهداریم. هر چند دل و دماغ گذروندن روزمرگی ها رو هم نداریم ولی چاره چیه....

ماهش دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 08:57 http://badeyedel.blogsky.com

سلام
اگر بیاید وبلاگم خوشحال میشم
من تازه واردم اما خیلی فعالم

چشم حتما.

ربولی حسن کور دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت 08:15 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چی بگیم آخه؟
چیزی که عیان است ...؟

عیان است ولی این سکوت داره از درون می‌شکنه روانمون رو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد