روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

حسرت‌های بی پایان

هفته پیش سفر چندروزه‌ای به کشور زیبای همسایه و شهر دل انگیز استانبول داشتم. نبات نوبت انگشت‌نگاری داشت و به همین بهانه بعد از 7 سال دوری از استانبول زیبا راهی سفر دونفره‌مون شدیم. تا قبل از گرونی دلار من و نبات سالی یکبار می‌رفتیم استانبول و کلی خاطره داریم با کوچه هاش.میدون تقسیم و خیابون استقلال، دونرفروشی بمبی و باقلوای حافظ مصطفی همه و همه برامون خاطره‌ساز شدن. من کشورهای اروپایی و  شهرهای زیبا و معروفشون رو هم دیدم ولی اگر قرار باشه برای گردش مثلا بین پاریس یا ونیز و فلورانس و استانبول یکی رو انتخاب کنم بدون فکر کردن قطعا استانبول رو انتخاب می‌کنم.  به غیر از این جاهایی که همه معمولا می‌شناسن، با توجه به سلیقه و ذائقه منو نبات مابیشتر وقتمون رو  توی یا توی کوچه ها و بافت های قدیمی و سنتی می‌گذرونیم یا کنار آب‌های زیبای دریای سیاه و مرمره و تنگه و پل بی‌نظیر بسفر، و البته خیابان زیبای بغداد در بخش آسیایی و کمتر به مرکز خرید و اصلا به موزه و مسجد و  کاخ و کلاب ..... .این دفعه به بازار بزرگ استانبول هم رفتیم .یعنی از صبح بیدار می‌شدیم و می‌زدیم به راه و ساعت 1/5-2 نصفه‌شب به زور و از خستگی برمی‌گشتیم هتل. نمی‌تونستیم از  حال خوب خیابونهای استانبول بگذریم. و اما... اما صرفنظر از خوشی‌ها و لذت ها یه چیزایی توی این سفرها خیلی آدم رو نارحت می‌کنه و رنج و حسرتش عمیقا در جان می‌شینه. ترکیه کشور معمولی هست و همه مون می‌دونیم قبل از اینکه ایران به فنا بره وضعشون از هر لحاظ چقدر داغون بوده. ولی الان وقتی تو خیابونهای شهر ماشین‌های عالی‌ رو می‌بینی که مردم معمولی سوارن و مقایسه‌شون با اتومبیل‌هایی که ما داریم و تعداد بالای ماشین‌های لوکس واقعا آزاردهنده است. تورم اونا از ما هم بدتره و گرونی خیلی بیشتر از ایرانه، یعنی قیمت همه‌چیز از خوراکی و لباس و لوازم آرایش و .....حتی اجناس تولید ترکیه توی ایران نصف ترکیه است.و خرید از فروشگاه‌هاشون  به وضوح کمتر از سالهای قبل هست ولی یه حسی میگه که این گرونی  گذراست و به زودی به ثبات می‌رسه  و این دوران رو هم پشت سر می‌ذارن.

وقتی توی فروشگاه‌های لباسشون می‌گردم و این همه لباس‌های راحت و سبک  و رنگ و وارنگ روزمره رو می بینم به این فکر می‌کنم که ما همه زندگی و جوونیمون رو توی لباس‌های اجباری از دست دادیم. مگه آدم چقدر مهمونی میره و لباس مهمونی می‌پوشه ؟ مهم اینه که همیشه پوشش روزمره‌مون تقریبا یونیفرم بوده و نتونستیم چیزی که راحت بوده و دلمون می‌خواسته بپوشیم. این همه مدل و رنگ رو ازمون گرفتن و دغدغه‌مون این بوده که توی تابستون و زمستون این محدودیت‌ها رو یه جوری رنگ و لعاب بدیم که بوی زندگی بده. چهره ها و صورت‌های متفاوت و متنوع برامون دیدنی و جالب توجه هست. توی ایران به لطف عملهای مختلف  صورت‌ها به چند دسته محدود می‌شن و چهره طبیعی و زیبا کمتر دیده میشه. آرایش ها و موها و تیپ‌ها همه یه جور و شبیه هم هستن همه اینها هم  از تبعات همون یونیفرم‌هاست که تعادل پوشش و آرایش و .... بهم ریخته.به خاطر همین محدودیت‌ها و بقیه مسائل توریست و گردشگر و مسافر خارجی هم که قربونش برم پاشون به اینجا باز نمیشه و اینم خودش یه دلیل دیگه است که جامعه یکنواخت دیده میشه.غم و غصه و نگرانی هم که از سر و روی ملتمون می‌باره .

از همه بدتر مقایسه وضعیت فرودگاهه که بدجوری تو ذوق میزنه. فرودگاه بین‌المللی ما یا به اصطلاح شهر فرودگاهیمون در مقایسه با فرودگاه استانبول روستا هم نیست چه برسه به شهر. دو تا دونه پرواز انجام میشه اونم نمی تونن مدیریت کنن. موقع رفتن ما یکساعت و نیم توی صف اول بودیم که وارد سالن بشیم و داشتیم پروازمون رو از دست می‌دادیم. از نظر امکانات و ظاهر سالن هم که بهتره سکوت کنم. یکی دوتا رستوران فکسنی و پرسنل اکثرا بداخلاق و نامهربان و بازرسی بدنی دست‌مالی و ....تازه ادعا دارن که باید قطب فرودگاهی منطقه هم بشن 

و تاسف بارتر از همه اینه که کشوری در حد و اندازه ترکیه این حسرت ها رو در دل ما به جا می‌ذاره  و اینکه چقدر می‌تونستیم جلوتر باشیم حتی از ژاپن و نیستیم و نخواهیم بود و همه اینها به منِ مادر که غصه رفتن و دوری عزیزم رو دارم پیام می‌ده که رهاش کن و غصه دوری رو به جون بخر و فقط بذار بره و زندگی نزیسته تو رو تجربه نکنه.

نظرات 7 + ارسال نظر
مهربانو یکشنبه 20 خرداد 1403 ساعت 17:42

عزیزم پستت رو‌نه یک بار بلکه چند بار خوندم و هر بار دردم جانکاه تر شد
چه به روزمون اوردن که شادی اینطور از چهره های جوان و میانسالمون رخت بسته
اون جمله ی اخرت رو هزار بار خوندم نفرین به کسانی که باعث و بانی این دوری ها میشن:
قلب:برای تو و نباتت

مهربانو جان، این درد مشترک در جانمان ریشه کرده و من ناامیدتر از اینم که بخونم این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود، فقط به فکر این هستم که لااقل عزیزانم به درد ما دچار نشن.
مرسی از محبتت عزیز مهربان

باران پاییزی یکشنبه 20 خرداد 1403 ساعت 08:41 https://baranpaiezi.blogsky.com/

آدم وقتی پاش رو ازین مملکت میزاره بیرون دستش میاد تو آتیش نادانی وبلاهت این جاهل مردان و شل کمران (بادعرض عذرخواهی برای استفاده ازین ادبیات)بدجور سوختیم. نه مدیریت شون مدیریت آدمیزاده نه امکانات شون
توصیف زیبای شما منو برای رفتن به استانبول ترغیب کرد. حتمن در برنامه ی سفرم میذارم البته اگه شرایط مالی اجازه ی این کار رو بده

من نمی‌دونم اینهمه سفرهای خارجی میرن چجوری روشون میشه گنده گو....کنن
برای من و نبات که استانبول عشقه، حتما بذارید تو برنامه‌تون

نسرین شنبه 19 خرداد 1403 ساعت 18:01 https://yakroozeno.blogsky.com/

اونا باید خجالت بکشن که مسئولن که نمیکشن.
فرودگاههای بین المللی توالتاشون تند تند نظافتچی میاد تمیز میکنه میشوره و خشک میکنه که کسی لیز نخوره و مطمئن بشه دستمال توالت ها همه سر جاشونه.
ایران چه تهران چه شیراز همیشه آب ریختن مثلا شستن آب هم توی گودی زمینش وایساده پاچه شلوار آدم خیس میشه و چندش آور هیچی. بعد پشت در یکی واساده کاسه گدایی گرفته دستش.
در صورتیکه تمام کارکنان فرودگاهها حقوق می گیرند و گرفتن انعام باعث میشه اخراج بشن و حتی انعام قبول نمی کنن.
چی ایران درسته که این یکی باشه؟ فقط آدم متاسف میشه برای انسانهای خوب و ماهی که اونجان.

درسته نسرین جان، ولی تاسف و حسرت در ما ریشه دوانده و هر جای دنیا هم که بریم با ماست.
فقط یک سرویس بهداشتی توی ایران دیدم که واقعا تمیز و شیکه و هنوز درنیومدی نظافتچی پشت سرت میره تمیز می‌کنه. مجتمع مهر وماه تو جاده تهران - قم . با حجم زیاد مسافر همچنان تمیز و مرتب،بزرگ و شیک ، اتاق آرایش، اتاق تعویض پوشک و ....

ربولی حسن کور شنبه 19 خرداد 1403 ساعت 11:36 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
من پاریس و ونیز و فلورانس را تا به حال ندیدم. اما من هم همیشه از گردش در استانبول لذت میبرم و هنوز بسیاری از جاهای دیدنی این شهر را هم ندیدم.
خوشحالم که بهتون خوش گذشته. این سفر برای شما و دخترتون پیش از مهاجرتش خاطره خوبی خواهد بود.

سلام
فلورانس خیلی زنده و باصفاست.حتما ببینید البته با این وضع ارز همین استانبول هم داره برامون آرزو میشه.
ممنون از لطف شما.

نسرین شنبه 19 خرداد 1403 ساعت 10:29 https://yakroozeno.blogsky.com/

واقعاً جای دل سوختن هم داره. چیمون از اونا کمتره؟
یادمه بار آخر که اومدم، دوستم که اومده بود استقبالم رفت طرف پله ها با چمدون بزرگ من در دست. خندیدم گفتم چرا با آسانسور نریم؟
گفت بریم تا نشونت بدم چرا.
رسیدیم جلوی دوتا اسانسور، گفتم بفرما. هیچکس هم جلوش صف نبسته. خندید و گفت: باشه. دکمه رو بزن.
وای شادی دکمه نداشت! یه سوراخ و بس!!!

نسرین جان دوسال پیش که رفتم مسافرت پله ها رو دیدم بعضی جاهاش که نوار لاستیکی پاره شده بود رو با چسب نواری پهن چسبونده بودن، چون برام خیلی دردناک بود امسال هم نگاه کردم دیدم هنوز همونجوریه
خیلی تاسف بار و خجالت آوره .

زهرا دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت 20:54

سلام.
نوشته هاتون رو با جان و دل احساس کردم. به خصوص لباس های رنگی رو
موفق باشین

سلام ممنون عزیزم، فقط یک زن که توی این فشار بوده می‌تونه ماها رو درک کنه.

نگار یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 20:46

لباسهای رنگ و وارنگ و جوونی ما که توی لباسهای اجباری گذشت و برای شما می گذره...
یه بار زیتون تو ایران به من گفت این همه پیراهن رو اینجا برای چی می فروشند؟ گفتم خوب مردم تو مهمونیها می پوشند. گفت مگه چقدر مهمونی می رن؟

نگار جان این حس شاید برای یک مرد پیش پا افتاده و غریب باشه ولی برای ما زنها خیلی ملموسه، اینکه همیشه تو گرما و سرما یونیفرم پوش باشی، زیتون دقتش خوب بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد