روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

عصر روز اول

بعد از برگشتن از اداره تو این هوای گرم و طاقت فرسا سر راه رفتم داروخانه و داروهایی رو که چند روز بود نتونسته بودم بگیرم (نسخه نداشتم) با نسخه دکتر اداره گرفتم، مسئول داروخانه اول گفت خانم ما با بیمه شما قرارداد نداریم مشکلی نیست؟ گفتم نه. تا اینجای کار عادی بود و سوال روتین داروخانه ها، بعد از پیچیدن نسخه گفتن هزینه داروتون میشه 198 هزار تومن فیش صادر کنم؟ مشکلی نیست؟ و من فکر کردم روزی چند نفر مراجعه کننده داریم که با شنیدن مبلغ داروشون از خیر خریدش می گذرن و چندتاشون نسخه هاشون ضروریه و پای مرگ و زندگی در میونه واقعا متاسف شدم از این فقر و گرفتاری که گریبانمون رو گرفته. بعد از داروخانه رفتم سوپر کناریش و یک بسته گوشت چرخ کرده برداشتم تا شب کتلت درست کنم وقتی داشتم به سمت ماشین می رفتم دختر جوونی دنبالم اومد و گفت "خانم ببخشید من از صبح بیمارستان بودم و پولم تموم شده میشه 1200 تومن بدید بتونم اتوبوس سوار شم برم خونه من گدا نیستم فقط پولم تموم شده" منم پول نقد همراهم نبود  و راستش رو بخواید توی کمک های اینجوری خیلی رکَب خوردم، احساس کردم راست نمیگه ولی بازم تاسف بار بود که یه دختر جوون پا روی غرورش بذاره و دست نیاز به طرف این و اون دراز کنه. یعنی در عرض یک ربع دو چهره از فقری که روی ملت سایه انداخته رو دیدم، بگذریم از اینکه هر وقت از اتوبان صدر رد می شم صحنه کنده شدن تعدادی از عایق های صوتی که کنار اتوبان زدن دلم رو به درد میاره که واقعا این فقر و فلاکت داره ما رو به کجا می بره چند وقت دیگه حتما آسفالت کف خیابون رو هم میکَنیم تا اموراتمون بگذره!!!!!

رسیدم خونه و دیدم واقعا جون ندارم دو لیوان شیر برای پسرا ریختم و ظرف میوه رو هم از یخچال بیرون آوردم یه مقدار دیگه میوه اضافه کردم و با نبات نشستیم به خوردن میوه خنک تا کمی سرحال بیایم. بعدشم رفتم تو اتاق خواب تا یه کم کتاب بخونم و استراحت کنم که اونم با اومدن پسرا و بازی و جنگ و دعواشون روی تخت به هم ریخت از خیر استراحت و مطالعه گذشتم و اومدم مایه کتلت رو آماده کنم . قرقره رفت تو حیاط با بچه ها بازی کنه ولی فرفره پیشم موند و گفت میخواد کمک کنه یه کم توی دست و پام وول خورد و همکاری کرد بعدشم نشست تو یه بطری خالی نوشابه آب و هرچی دم دستش بود ریخت تا مثلا آزمایش کنه بعدشم بهش گفتم تو هم برو تو حیاط بازی کن که قبول کرد

کتلتها رو یکی یکی با عشق سرخ کردم ظرفهایی رو هم که کثیف شده بود شستم تا بوی چربی بره تا اومدم بشینم آقای میمی با یه چرخ خرید شامل نون و میوه اومد نون ها رو بریدم و گذاشتم توی فریزر، آقای میمی به نبات گفت بیا میوه ها رو بشور و به مامانت کمک کن اونم که کلا تو خونه داری هم تنبله هم بی اطلاع و بی علاقه ، مجبور شدم کلی توضیح و آموزش بدم تا بتونه خیار و انور و آلو رو بشوره فکر کردم دیگه وقتشه این کارای ساده رو یاد بگیره

بعدشم برای بچه ها ساندویچ درست کردم و جلوی تلویزیون دادم دستشون قرص ویتامین دی رو هم سرو کردم و با آقای میم و نبات نشستیم سرمیز شام بخوریم بعد از شام و  جمع کردن میز رفتم دنبال خوابوندن بچه ها، با اینکه بزرگ شدن هنوز دوست دارن من قبل از خواب چند دقیقه پیششون دراز بکشم و یه کم لاو بترکونیم خودم هم بدم نمیاد  وقتی خواستم به قرقره شب بخیر بگم گفت مامان من میوه می خوام بعد از ارائه منوی میوه خیار رو انتخاب کرد و براش آوردم توی تختش بخوره 

بعد از خوابیدن پسرا پارت اصلی زندگی من شروع میشه که حدود دو ساعته و با خیال راحت میتونم لم بدم روی کاناپه و هر کاری دلم میخواد رو انجام بدم ، چون آخرین قسمت سریالمون هنوز نیومده بود تصمیمی گرفتیم یه فیلم ساده ببینیم فیلم "آذر" رو از فیلیمو انتخاب کردیم و با دور تند دیدیم خیلی ساده و میشه گفت چرت بود برای چندمین بار به این نتیجه رسیدم که یه کارگردان نابلد میتونه چند تا بازیگر عالی و فیلمنامه نسبتا خوب رو به فنا بده

فیلم رو دیدم و با عجله رفتم برای مطالعه و خوابیدن آماده شم و از یک ربع باقیمونده حداکثر استفاده رو بکنم (معمولا ساعت 12 می خوابم البته شبهایی که فرداش میخوام برم سرکار)


نظرات 1 + ارسال نظر
مارال پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 07:28 http://mypersonalnotes.blogsky.com/

به فیلم و سریال غیر ایرانی علاقه نداری ؟ میتونم بهت معرفی نم .البته اگه بدونم چه مایه هایی دوست داری

مایه های لاست و ترو دیتکتیو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد