روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

هفت سال گذشت

هفت سال پیش در چنین تاریخی ناباورانه بر غم رفتن مادر خون می‌گریستیم، چنان دردی داشت که گویی عضوی از بدنم را از دست داده‌ام. تصور هرگز و هرگز ندیدنش خیلی خیلی سخت بود و تلخ. و در این  هفت سال هر روز و هر ساعت با اویم و یادش هنوز تازه است. هرشب خوابش را می‌بینم و .... 

به خودم می‌بالم که با اندوه و درد به زندگی ادامه داده‌ام، دوباره خندیده‌ام، دوباره خوش گذرانده‌ام و دوباره‌های زیادی را تجربه کرده‌ام . در همان کوچه و پیاده‌رو قدم برداشته‌ام و به در  و پلاک و شماره زنگ خونه‌شون با حسرت نگاه کرده‌ام .جای عمیق  خالی مادر در قلب و جان و روح و روانم هرگز با هیچ چیز پر نخواهد شد و من این را بعد از هفت سال به خوبی فهمیده‌ام و دیگر برای کمرنگ شدن غم نبودنش انتظار نمی‌کشم بلکه درد زخمش را به جان می‌خرم و می‌دانم که دنیا سرشار از تلخی و سختی است و هر سختی که انسان را نکشد حتما قوی ترش می‌کند. 


کاش برای بار آخر
من صدات میزدم و باز
تو می گفتی جان مادر

نظرات 4 + ارسال نظر
مهربانو شنبه 25 دی 1400 ساعت 14:50 http://baranbahari52.blogsky.com/

شادی جان پستت قدیمیه و من تازه خوندمش ولی از اندوه فراوان مستتر در لا به لای نوشته هات دلم خون شد . روح بزرگوار مادر در نور و ارامش

قربون مهربونیت برم مهربانوی عزیزم. برای خودت و مادر و پدر عزیزت آرزوی عمر توام با سلامتی دارم.

نسرین یکشنبه 12 دی 1400 ساعت 06:09 https://yakroozeno.blogsky.com/

یاد تمام مادران رفته گرامی
واقعا مرگ مادر فرق داره.
رمز را اگه موضوع زیاد خصوصی نیست بدی ممنون میشم

ممنون از شما

پری از شیراز چهارشنبه 8 دی 1400 ساعت 10:27

روحشون شاد و یادشون گرامی.

ممنون از شما

ترانه دوشنبه 6 دی 1400 ساعت 22:17 http://taraaaneh.blogsky.com

روانشان شاد.

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد