ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این روزها کلا اعصاب معصاب ندارم، صبح با سردرد و بیحوصلگی از خواب بیدار میشم و میام سر کار . یکی دوساعت طول میکشه تا رو فرم بیام. چند ساعت اداره هم بد نیستم. عصر که میرم خونه له و لورده. یه کم اینور اونور میافتم و چرت می زنم تا ساعت حدود 8 یواش یواش میتونم از جام بلند شم و لخ لخ یه کارهایی رو انجام بدم.اصلا انرژی ندارم و بدتر از همه حوصله هم ندارم. عذاب وجدانها و نگرانیهای مختلف هم میاد سراغم: چرا ورزش نمی کنم، چرا بچه ها رو گردش کم میبرم، چرا بچهها باید تو این مملکت با اینهمه بدبختی زندگی کنن ، چرا اینقدر همه چی گرون شده، آیا میتونم فرفره و قرقره رو هم ببریم مسافرت هایی که نبات رو بردیم ( فکر نکنم بتونیم لااقل با اون کیفیت و اون مدلی نمیتونیم) و چرا چرا .و ..... بعد آماده کردن شام و شام دادن و بعدشم جمع و جور و ناهار فردا و ... تازه ساعت 11 میتونم نیمچه نفسی بکشم. سریالی، فیلیمی هم با خانواده ببینیم بعدشم ساعت 12- 12/15 پروسه خواب و ... شروع میشه ، چند صفحه کتاب می خونم و تا بخوابم ساعت 1 شده و اونم نه خواب درست حسابی پادرد و سردرد و........ اعضای خانواده هم( منظورم نبات و آقای همسر هست) تقریبا خیلی کمک میکنن ولی اونا هم هرکدوم به نحوی خسته و گرفتارن ضمن اینکه هرچی باشه کمک هستن و بار اصلی رو دوش خودمه.
همه این عوامل باعث می شه از همه چیز و همه کس لجم بگیره و حرصم دربیاد و گیر بدم بهشون. از کلیات زندگی و تصمیماتش گرفته تا ریزترین برخوردها و رفتارها. اونا هم چیزی نمیگن یا اینقدر درگیرن که متوجه نمی شن یا مراعات میکنن و باهام درگیر نمیشن همش احساس تعلیق و موقتی بودن دارم و منتظرم از این وضعیت در بیام. البته نمیدونم اگر از این وضعیت در بیام به کدوم وضعیت می رسم. ولی در هر صورت این مدل زندگی ایدهال من نیست. به نظر می رسه سطح انرژیم نسبت به کارهایی که دارم پایینه.
خییلی میفهممتون،منم همینطورم،مخصوصا اون تصورموقتی بودن،موندیم توی ای کاش ها
امیدوارم این روزگار لااقل برای بچههامون بهتر بشه ما که به فنا رفتیم کلا
سلام دوست عزیز
این حال و روز همه ماست.منم شرایط شمارو دارم.خستگی دایمی از کاربیرون و خونه و حتی اخر هفته ها
ولی غصه خوردن دردی دوانمیکنه باید ببینی چی حالتو خوب میکنه بری همون سخته هرچند که خیلی سخته بیتفاوت بودن
اخ اخ مسافرت رو که نگو.دلم لک زده برای صبحونه های هتل.تازه میفهمم چه زندگی لاکچری داشتیم و خبر نداشتیم
امیدوارم هرچه زودتر اوضاع عوض بشه و حال دلمون خوب
اره واقعا همینطور بود، تازه داشتیم با شرایط کنار میومدیم دلمون به چند تا سفر و چند روز آرامش خوش بود اونم نتونستن بهمون ببینن
بنظرم یک روز تعطیل که خسته از کار بیرون نیستی (میدونم تمیزکاری هفتگی و خرید هفتگی و لباسشویی و هزارتای دیگه منتظرند، اما باز لااقل استرس کار بیرون نیست) با همسر و بچه های گلت بشین و حرف بزنید ببینید چطور میشه شرایط محیط لااقل خونه را عوض کرد.
بنظرم صورت مسئله را میدونی و این خودش خوبه.
امیدوارم بتونی راهی پیدا کنی تا بتونی از زندگیت بیشتر لذت ببری.
اما صمیمانه میگم: برای مردم عادی در ایران متاسفم که در این جو زندگی می کنند. گرانی داره ایران رو خفه میکنه، و مسایل دیگه
ممنون از راهنماییت نسرین جان حتما انجام میدم این کار رو
اول از همه بهتون خسته نباشید میگم. بنظرم مادر بودن خودش یه شغل تمام وقته و چون مادر خودم هم شاغل هستن میتونم درک کنم چقدر زحمت میکشین
بعد از اون خودم هم شاغلم و دقیقا همچین برنامه روزانه ای دارم پس خیلی درکتون میکنم.
دو تا کاری که من انجام دادم برای بیرون اومدن از این حس و خوب بود : یک اپلیکیشن مخصوص ورزش نصب کردم (که انتخاب میکنید دقیقا روی چه قسمتی کار بشه و اصلا چه مدل ورزشی باشه) و شروع کردم هرروز از ساعت 7 عصر یکساعت از وقتم رو بهش دادم و خیلی خوبه.
برای آخر هفته ها هم سعی میکنم به طبیعت سر بزنم. خیلی سبک در حد چندتا وسیله جمع میکنم و میرم کوه و دشت
برای مشکلات کشورمون هم که هیچ راه حلی نیست فکر کنم همون غصه رو باید بخوریم
برای ورزش یک اپلیکیشن دارم که ورزش 7 دقیقه ای داره ولی بعضی روزها همونم انجام نمیدم ریمایندر هم گذاشتم روی گوشیم
یه دوستی دارم،وقتی خیلی دنیا براش تنگ میشه،حواله میده به لنگه دمپاییش.احتمالا بهترین گزینه است در شرایط فعلی.
موافقم
سلام
امیدوارم خدا باعث و بانی شو ...
آمممین
عززیزم چه درد مشترکی داریم، نه من و تو بلکه خیلی از دوستان و اطرافیانمون به همین وضع دچار شدن
راه حل چیه به نظرت مهربانو جان؟ میدونم باید پذیرفت شرایط رو ولی هنوز نتونستم باهاش کنار بیام.