نبات یک تابلوی کوچولو از دوستش هدیه گرفته بود و چند وقت پیش گفت من اینو نمیخوام، منم گذاشتمش توی کشو. چند روز پیش چشمم بهش خورد و بااینکه شعرش جدید نبود خیلی به دلم نشست . چندبار اینور اونور جابجاش کردم که جلوی چشمم باشه و آخرش گذاشتمش روی پاتختی کنار کتابهام . چون احساس کردم باید زود به زود ببینمش و به حسش احتیاج دارم. "زندگی درک همین اکنون است". مانترای این روزهای من شده همین یه جمله و روزی چندبار تکرارش میکنم.
شعر عرفاً منسوب به سهرابه ولی مشکوکه و خیلی ها میگن مال سهراب نیست.برای من اهمیتی نداره همین که حالم رو خوب میکنه کافیه.
مانترای شما چیه این روزها؟
نخست موعظه پیر می فروش این است
ک از مصاحب ناجنس احتراز کنید
.
.
.
مدتیه مانترام اینه
مصاحب ناجنس که بیشماره
دلم میخواد مانترام این بیت شعر از شفیعی کدکنی باشه که البته کاملش را تو وبلاگم گذاشتم؛
تسبیحتان دعای بقای لجنکده است/ باشد که این دعا نشود مستجابتان
من آدرس وبلاگت رو ندارم
دیدن پسرم منو پر از انرژی میکنه و آروم
سلامت و پاینده باشید هردوتون در کنار هم
پیروزی
حالا دیگه مانترای من هم همینه :))
+ تا دیروز : شب که میرسد از کناره ها، گریه میکنم با ستاره ها...
خیلی خوبه امتحانش کن