چند روزه فکرم درگیر موضوع تنهاییِ پسرهاست. اینکه از نعمت پدربزرگ و مادربزرگ محروم هستند که سهم خیلی زیادی در سبد مهر و محبت هر بچه ای داره و همه نیاز دارن بعضی وقتا خودشون رو برای پدربزرگ و مادربزرگ لوس کنن . عمه شون هم که میتونه در حکم مادربزرگ باشه متاسفانه نمیشه روی محبتش حساب کرد . نه به اونکه وقتی فرفره و قرقره به دنیا اومده بودن اسایش و آرامش مون رو با تلفن ها و سرزدن های مکرر و وقت و بی وقت بهم ریخته بود و کلافه مون کرده بود نه به الان که چند ماه چندماه حتی یه زنگ هم نمی زنه احوالمون رو بپرسه . کلا فامیل شلوغی نداریم . نمیدونم قدیم نه خیلی قدیم موقعی که نبات بچه بود هم رفت و آمدها خیلی بیشتر بودهم بچه های همسن و سال اطرافمون بیشتر بود الان حتی عید هم دید و بازدید ها کم شده . من و همسرم خیلی سعی کردیم رابطه مون رو حفظ کنیم ولی مثل اینکه این جماعت فامیل شوهر خیلی دوست ندارن رفت و آمد کنن خودم هم که یه خواهر و یه برادر دارم و خاله و عمه و دایی و عمو و دخترخاله و پسرخاله و ..... در تهران و میشه گفت در ایران ندارم . دوستهامون هم زیاد نیستن . خلاصه از اینکه بچه هام تنها هستن و مهمونی هامون کمه ناراحتم و دلم براشون می سوزه . قبلا که مادر همسرم شهرستان بود سالی یکی دوبار می رفتیم هرچند به من خوش نمی گذشت ولی لااقل برای نبات خوب بود الان دیگه به لطف محبت جاری های عزیز ، برادرهای همسر که انسانهای بسیار شریف و با محبتی هم هستند جرات نمی کنن دعوتمون کنن و یکی دوسال اولی هم که بعد از فوت مادربزرگ رفتیم با چنان استقبالی از سمت جاری ها مواجه شدیم که عطایش را به لقایش بخشیدیم البته در حد یک دید و بازدید خیلی تحویل می گیرن ولی بیشتر نه
خلاصه دنبال راه چاره ای برای پر کردن این خلا هستم چون فکر می کنم علاوه بر جنبه احساسی بچه ها به لحاظ رفتار اجتماعی هم دارن آسیب می بینن. نمیدونم تو این مقطع از زندگی چجوری دایره دوستی هامون رو گسترش بدیم اگه راهی به ذهنتون می رسه لطفا راهنمایی کنید. اینم بگم زیاد اهل تجمل و تشریفات نیستیم که رفت و آمد برامون دست و پاگیر بشه
من 18 سال از عمرم رو در دیار زیبای مادری ام شیراز زندگی کردم البته 18 سالی که از مهمترین دوران زندگی حساب می شود از اول ابتدایی تا پایان لیسانس. علیرغم اینکه مامانم شیرازی اصیل و از خانواده های بزرگ و سرشناس شهر بودن ولی میشه گفت فامیل و وابستگی قابل توجهی در شیراز ندارم. اما خیابانها و کوچه ها و محله هایش برام عزیز و پر از خاطره هستند. دخترم نبات هم عاشق این شهر باصفا ست و یکی از آرزوهاش زندگی در شیرازه .
این چند روز اخیر شنیدن اخباری از ناآرامی در محله ها و خیابانهای شهر زیبایم دلم را به درد آورده. همشهری های من صبور و آرام بودند و حتما جانشان به لبشان رسیده که اینچنین خشمگین و عصبانی طغیان کرده اند. شنیدن اسم محله های رحمت آباد، ملاصدرا، معالی آباد و عفیف آباد که از خیابانهای با صفا و اصیل و آرام شهر هستند به غصه هایم دامن زد. چرا آرامشت در هم ریخته شهر من؟ همشهری سرت سلامت باد و دلت آرام ، مبادا که خشمت شهر زیبایمان را نازیبا کند ، مراقب دل باغها و گلستانهایمان باشید مبادا که در این بی قراری ها غمگین و پژمرده شوند
"سه دختر حوا" را خواندم . کتابی از الیف شافاک، چاپ پانزدهم نشر نون. نویسنده رمان زیبا و جذاب "ملت عشق".
ترجمه ضعیف و ویرایش نشده کتاب برای من آزاردهنده بود.
محتوای رمان در طبقه بندی کارهای زرده و کلیشه ای، از همون صفحات اولیه میشه حدس زد که چه اتفاقی برای قهرمان داستان(پری) می افته . شخصیتهای اصلی دیگه مثل شیرین و آزور هم دستشون برای خواننده رو شده و چیز جدیدی برای ارائه ندارند. شخصیت پری در قسمتهای مربوط به زمان حال نسخه بسیار ضعیف "زری" در سووشون رو تداعی می کنه البته این کجا و آن کجا.تکلیف داستان با "پروفسور آزور" مشخص نیست. معلوم نیست آزور استادی به ظاهر عارف مسلک و خداشناسه یا فردی کلاش و به اصطلاح خودمونی آرسن لوپنی که در پوشش درس خداشناسی -در ترجمه درس سمینار خداوند عنوان شده- ، قصد تشویش اذهان جوان و سوء استفاده های احساسی و ... رو داره. در کل حس همذات پنداری با آزور و همدردی با او به خاطر قضاوتهای شبهه دار، در خواننده ایجاد نمیشه.
شخصیت پری در سالهای جوانی و دانشجویی هم برای همه آشناست شخصیت مردد و محافظه کاری که به دلیل ضعف در ابراز عقیده و احساس واقعی دچار کشمکش های درونی میشه.
من از خوندن کتاب ملت عشق خیلی لذت بردم هرچند داستان پیچیده نبود ولی با توجه به روایت شیرین رابطه شمس و مولانا و همچنین بحران میانسالی شخصیت اصلی زن داستان در کل کتاب متفاوتی بود . اما سه دختر حوا کتابی عوام پسند بود و البته من با توجه به چاپ پانزدهم کتاب حدس میزدم با چنین رمانی مواجه هستم ولی بدون قضاوت و پیش داوری شروع به خوندنش کردم.
به نظر می رسه الیف شافاک نویسنده ایه که توانایی نوشتن در سطوح مختلف رو داره و با اراده و علم این کار رو انجام میده.چون کتاب دیگه ای رو هم از این نویسنده تا نیمه خوندم (اسمش رو یادم نیست) که اصلا در ژانر کتابهای زرد و عامیانه نیست و به همین دلیل ترجیح دادم سرفرصت و با صبر بیشتر بخونمش. نمیدونم در بین نویسندگان ایرانی هم کسی رو سراغ دارید که اینجوری خودش رو در سطوح مختلف تنظیم کنه و بنویسه و آیا اصلا این مدل نویسندگی درسته یا نه؟ آیا باعث نمیشه ارزش نویسنده برای طرفداران کتابهای غیرزرد پایین بیاد؟ شاید هم برای گذران زندگی و حفظ بازار و مشتری لازمه!!
نمی دونم چرا یک عمره میخوان تو کله ما فرو کنن که خداوند مهربون مطلقه و عادله و ... اونم با معیارهای انسانی که مثلا خدا مثل پدر و مادره و .....
چند روزه که دارم کتاب سه دختر حوا از الیف شافاک* رو می خونم در مورد کتاب نظرم رو بعد می گم البته هنوز یک پنجمش باقی مونده، ولی با خوندن چند سطر از یکی از بخش هاش یه پرده از جلو چشمم کنار رفت و چند روزه فکرم مشغوله ولی حس میکنم یه باری از روی دوشم برداشته شده اینکه اگه ما موضوعی رو به عنوان خداوند و قدرت مطلق قبول داشته باشیم باید بپذیریم که این خدا شامل همه صفات خوب و یا بد(البته با معیارهای انسانی) هست یعنی روشنی و تاریکی، خیر و شر و ...
قبلا وقتی هزار اسم خداوند رو مرور می کردم با خودم می گفتم یعنی چی که خدا جبار و قهار و ... اما تو این چند روز فهمیدم اگه به یکتا بودنش معتقد هستیم باید همه این صفات رو هم بپذیریم نمیشه یکی خدا باشه و کامل و بعد فقط نیمی از صفات رو بهش نسبت بدیم
با این تفکر خیلی از اتفاقات برامون قابل درک میشه و دیگه از دست خدا و کارهاش ناراحت نمی شیم و تسلیم در مقابل قدرتش برامون راحت تره نه؟
*الیف شافاک: نویسنده کتاب مشهور و محبوب ملت عشق
امان از دست این بچه های لوس و ننر
همه بچه ها از نظر من دوست داشتنی و خواستنی هستند بعضی کمترو بعضی بیشتر ، بعضی لوس و شیرین و بعضی شیرین و دلچسب
تعداد محدودی هم نچسب و خنثی هستند ولی امان از اون تعدادی که نچسب ، لوس ، پررو و رو اعصاب هستند.
فامیل بسیار نزدیکی داریم که از همین دسته آخره و من همیشه از اینکه اینقدر از این بچه (دختری 9 ساله) خوشم نمیاد و در واقع بدم میاد دچار عذاب وجدان هستم چون من در حالت عادی خیلی خیلی کم پیش میاد که از کسی بدم بیاد و برام غیرقابل تحمل باشه.
هر کاری میکنم بتونم باهاش با محبت برخورد کنم نمیشه، یه دافعه بدی دره البته این فقط من نیستم اطرافیانم هم همین حس رو دارن حتی بچه هام.
این خانوم کوچولو به غیر از صفات یادشده خیلی هم خودخواه تشریف دارن
خلاصه یکی دو روز مهمون ما بودن و من تا سرحد جنون حرص خوردم و خدا میدونه که توی این دو روز چقدر از فرفره و قرقره به خاطر صفات خوبشون تشکر و قدردانی کردم و از ته دل خوشحال شدم که بچه های تا حدی باشعور دارم
البته و صدالبته که تربیت غلط و یا عدم تربیت و پرورش در تقویت صفات اکتسابی این دخترخانوم بی تاثیر نبوده و نیست . امیدوارم یه زمانی به خودش بیاد و بتونه خودش رو اصلاح کنه