قبلا گفته بودم که عصرها حدود ساعت 5و 6 تا 8 ساعت بدِ منه. بعضیها شب که میخوان بخوابن افکار چرت و پرت و منفی تو سرشون دور میزنه، من توی این موقع بعدازظهر. یعنی همه افکار وسواس گونه منفی، احتمال اتفاقهای ناگوار و ......تو کله ام می چرخه و انرژی بدنی هم در کمترین حالت ممکن. با اینکه اکثر مواقع قبلش استراحت کوتاهی دارم به جای اینکه با انرژی و سرحال باشم باتریم خالی خالی میشه . راه های مختلفی رو هم امتحان کردم مثلا چرت نزنم و به کارهای روزمره ادامه بدم، یا برم بیرون یا .... . ولی جواب نبوده . اصلا انگار کلافهام و سرگردان . به نظرم من از اون آدمهایی هستم که با غروب آفتاب مشکل دارم و ساعت بدنم با نزدیک شدن غروب بهم می ریزه. چون به محض اینکه به لحظات پایانی غروب میرسم حالم بهتر و بهتر میشه و هر چی به سمت شب و دیروقت شب میره بازم بهتر میشم. متاسفانه چون باید صبح زود بیدار شم مجبورم دیگه ساعت 12/5 تا 1 که مود خیلی خوبی دارم برم بخوابم.
نمیدونم از بارون زیبا و هوای قشنگ لذت ببرم یا نگران سیل و گرفتاریهای مردم درگیر باشم؟
نمیدونم از آرامش خانواده لذت ببرم یا نگران بیآرامشی نزدیکانم باشم؟
نمیدونم از خریدم لذت ببرم یا نگران مشکلات اقتصادی بقیه باشم؟
نمیدونم از خوردن غذای لذیذ لذت ببرم یا نگران شکم های گرسنه باشم؟
بدجوری دچار دوگانگی احساسات شدم و از هیچ چی بدون نگرانی و عذاب وجدان لذت نمی برم.
به همه اینها وسواس فکری و نگرانی از آینده نیامده رو هم اضافه کنید. الان سلامتیم نکنه بیماری بدی بگیریم! الان توانایی مالی داریم نکنه نتونیم ادامه بدیم! الان همه چی قابل تحمله نکنه جنگ بشه! و .....
داغانیم آقا داغان
پستچی قبلی محلهمون انسان بسیار شریفی بود که حداکثر همکاری و تلاشش ر و برای رسوندن مرسولههای ما انجام میداد . ما هم همیشه قدردانیهای کوچیکی داشتیم ازش. چند وقته پستچی عوض شده، پستچی جدید گذرنامه نبات رو آورده بود، فرفره و قرقره خونه بودن، پشت آیفون گفته بود با کارت ملی بیاید دم در و تا اینا اومده بودن با ما و سرایدار تماس بگیرن رفته بود. پرسون پرسون باهاش تماس گرفتیم و توجیهش کردیم که پاسپورت رو بیاره بده به سرایدار که بنده خدا انجام داد . چون نبات و همسر با هم درخواست گذرنامه جدید داده بودن انتظار داشتیم با اختلاف یکی دو روز گذرنامه همسر هم برسه که نرسید. با کد رهگیری پیگیری کردیم دیدیم نوشته پستچی دوبار در زمانهایی که همه ما خونه بودیم مراجعه کرده و به علت عدم احراز گیرنده پاسپورت رو برگردونده. در اون روزها و ساعت هایی که ثبت شده بود همگی ما خونه بودیم. یعنی در واقع طرف اصلا نیومده در خونه و زنگ نزده.اسم پستچی رو هم زده بود پستچی جدید خودمون نبود . گویا ایشون کرونا گرفتن و کارشون رو برای چند روز سپردن به یکی از همکارهاشون. و همکار بی وجدان بدون اینکه مراجعه کنه خلاف واقعیت ثبت کرده.پیرو این اتفاقات همسر مراجعه کرده اداره پست اونا هم گفتن باید بری اداره مهاجرت اصلی. اونجا هم که شیر تو شیره و هنوز هم معلوم نیست پاسپورت کجاست.
یعنی بیوجدانی و بیمسئولیتی یک مامور پست چقدر دردسر برامون درست کرده و هنوز هم ادامه داره.
به همسر گفتم باید از مامور بیمسئولیت شکایت کنیم تا شاید براش درس عبرت بشه و این بلا رو سر بقیه نیاره.
پینوشت: براساس اطلاعات تکمیلی بعد از سه چهار ساعت معطلی در اداره گذرنامه و مراجعه مجدد به پست، مشخص شد که همه تقصیرها متوجه مامور پست نبوده! متصدی مربوطه در دفتر پیشخوان آدرس را اشتباه و از روی پیش فرض و بدون توجه به فرم تکمیلی متقاضی درج کرده، مامور پست هم بدون توجه به کد پستی مرسوله را به آدرس اشتباه که تشابه اسمی با آدرس ما داشته برده و برگردانده.
الا ن هم معلوم نیست گذرنامه بدبخت کجاست
میگن ممکنه در مرکز پست اولیه باشه که از اونجا توزیع میشه به مناطق پستی، شاید هم توی راهه.
اصلا اینکه چرا به همسر گقتن برو اداره گذرنامه هم معلوم نیست. یعنی هرکی هر کاری دلش میخواد میکنه و هرچی دلش میخواد میگه و هیچکس مسئولیت کار و حرف و ...نمیپذیره.
چند روز پیش با نبات رفته بودیم کنسرت و همینطور که منتظر شروع برنامه بودیم داشتم برای نبات ماجرای سینما رکس رو تعریف میکردم که میگفتن همه درها رو بسته بودن و سینما رو آتیش زدن و مردم بیگناه توی آتیش گیر افتادن. بعد براش تعریف کردم که در تمام دوران کودکی و نوجوانی هر وقت میرفتم سینما از اول تا آخر فیلم یه چشمم به درهای اطراف سالن بود و تا میدیدم درها بسته شدن ترس تکرار ماجرای سینما رکس وجودم رو پر میکرد. و به این فکر کردم که چه کودکی و نوجوانی تلخ و پر از اضطرابی داشتیم ما. انقلاب و جنگ و کمبود و مرگ و شهادت و خرابی و ترس...... حتی تفریحمون هم آغشته به ترس و اضطراب بود.همین که الان داریم اینجوری زندگی میکنیم خیلی هنرمندیم تازه انتظار زیادی هم از خودمون داریم .
نمیدونم برنامه " مهمونی" ایرج طهماسب رو میبینید یا نه، به نظر من مثل همه برنامههای آقای مجری اینم برنامه شیرین و دلنشینیه. البته قسمتهای کم و بیش خسته کننده هم داره ولی در مجموع تم آرامشبخشی داره و برای شبانههای خانوادگی مناسبه.
تو این برنامه یه سوال از مهمونها پرسیده میشه در مورد اینکه 5 تا کلمه که دوست دارید و 5 تا کلمه که دوست ندارید رو بیان کنید. میخوام این بازی وبلاگی رو راه بندازم و با دعوت از نسرین و مهربانوی عزیزم شروع می کنم.
کلمات دوستداشتنی خودم:
1- آرامش 2- چای 3- خونه 4- کتاب 5- دریا
کلمات دوستنداشتنی:
1- جنگ 2- درد 3- موش 4- ترس 5- دیرشدن