دوستان عزیز اگر احیانا روانشناس و روانپزشک خوب ترجیحا محدوده شمال شرق تهران میشناسید لطفا بهم بگید. نگران مسئولیت و عواقب معرفی هم نباشید. چون به نظر من هر کس مسئول انتخاب خودشه.
از همه دوستانی که با کامنتهای انرژیبخش در مورد نگرانیهای قبل از سفر باهام همدلی کردن ممنونم، ما به خیرو خوشی البته با کمی ناخوشی همسر رفتیم و برگشتیم .در طول سفر همسر یکی دو روز ناخوش شد( مشکل گوارشی) که خیلی استرس داشتم چون نمیدونستم دلیلش چیه، آیا ویروسی هست و ما هم مبتلا شدیم؟کی خوب میشه؟ و چون روزهای اول مسافرتمون بود از اینکه کل برنامه بهم بریزه خیلی نگران بودم. بعد معلوم شد آب استخر بهش نساخته و مشکل ناشی از آلودگیهای احتمالی و حساس بودن سیستم گوارشش بوده و ما هیچکدوم مشکل نداشتیم. خلاصه که جای همه دوستان خالی خوش گذشت و نفسی تازه کردیم.
الان هم برگشتیم به کار و زندگی روزمره ولی هنوز افسردگی بعد از سفر توی خونمون در جریانه
هر وقت برنامه مهمی داریم مثل مسافرت، جشن تولد و .... از چند وقت قبلش تا روز برنامه دائم در استرس و نگرانی هستم هرچقدر هم برنامه مهمتر باشه نگرانیم بیشتره. مخصوصا وقتی برنامه به بچه ها مربوط باشه . نگرانی از اینکه به هر دلیلی برنامه به هم بخوره. بچهها روز شماری میکنن و من دلهرهام بیشتر میشه. نکنه کسی مریض بشه( مخصوصا الان که کرونا هم هست دیگه بدتر)، نکنه اتفاق بدی برای اطرافیانمون بیفته و هزارتا نکنه دیگه. بیشترین ناراحتیم هم اینه که اگر برنامه کنسل بشه چقدر تو ذوق بچهها میخوره و غصه میخورن.
البته بی سابقه هم نیست این قضایا از زمان قدیم بگیر تا همین چند سال پیش.
من یه خاله داشتم که از وقتی رفته بود ینگه دنیا حدود 30 سال میشد که بنا به دلایل مختلف نیومده بود ایران و هربار که مادربزرگم میرفت پیشش میگفت سال دیگه اینموقع من ایرانم. تا اینکه بعد از 28 سال تصمیمش رو عملی کرد و همه در تب و تاب و تدارک پیشواز و پذیرایی بودن. صبح روزی که خاله جان قرار بود بیان دایی جانم که میانسال بودن سکته کردن و متاسفانه فوت شدن. مادر بزرگ همیشه چشم به راه خاله هم در حالی که دوان دوان به دنبال آمبولانس دایی میدویده زمین خوردن و شکستن لگن و سن بالا و .... . از اقوام ما تهران بودیم و بقیه در شهرستان. خاله مشکل مغزی داشتن و استرس براش خطرناک بود . قرار شد ما چیزی از ماجرا نگیم تا وقتی رفتن شهرستان آروم آروم بهشون خبر بدن.قسمت سخت ماجرا همین بود که یه چشممون اشک بود( مخصوصا مامانم) و یه چشممون خون ولی باید وانمود میکردیم همه چی خوبه و خوشحالیمون رو از دیدن خاله بروز میدادیم. اینکه خاله با ذوق و شوق سوغاتیهای دایی رو نشون میداد و ...میپرسید چرا دایی بهش زنگ نمیزنه و ... اوضاع رو تراژیک تر میکرد خلاصه روزهای سختی داشتیم تا وقتی که خاله برگشت واز اون موقع 23 سال می گذره و دیگه پشت سرش رو هم نگاه نکرد.
مورد بعدی وقتی بود که یکی از اقوام فوت کرده بود و همون روز فامیل نزدیکشون با خانواده تور خارج از کشور داشتن و همه انتظار داشتن که تورشون رو کنسل کنن و نکردن و من هنوز نمیدونم کارشون درست بوده یا نه.
مورد دیگه برای خودمون پیش اومد، برادر همسرم به شدت بیمار بود و ما یک سفرخارجی داشتیم برای برنامه ای که نبات باید اجرا میکرد و درست همون شبی که داشتیم میرفتیم برادر همسر فوت کردن و برادرهای دیگه که از برنامه ما خبر داشتن تصمیم گرفتن که بهمون نگن( همه ساکن شهرستان بودن)، اما یکی از جاریهای خیلی خوشذات من نیمه شب با شماره ناشناس بهم پیام داد که با من تماس بگیرید کار مهمی دارم. منم وقتی توی تاکسی داشتیم میرفتیم فرودگاه ، گفتم تماس بگیرم چون قرار بود مسئول برنامه نبات با ما هماهنگ کنه گفتم شاید اونه که پیام داده. تماس گرفتم و صدای جاری جان رو شنیدم که خبر فوت رو بهم دادن. واقعا موقعیت سختی بود. از طرفی بچهها اولین بارشون بود که مسافرت هوایی و خارج از کشور میرفتن( 5 سالشون بود) از طرفی نبات خودش رو خیلی آماده کرده بود برای برنامه و به خاطر استرسهای مدرسه و فوت مامان و ... روحیه مناسبی نداشت . با این وجود وقتی رسیدیم فرودگاه به همسرم گفتم الان به هیچ چی فکر نکن جز خودت و حال خودت اگر میدونی دلت اینجاست و بعدا تا سالهای سال خودت رو سرزنش میکنی قید همه چیز رو میزنیم از هزینه و دل بچهها و نبات و ... و برمیگردیم. اونم یه کم که حالش بهتر شد و تونست خودش رو جمع و جور کنه تصمیم گرفت که سفر رو ادامه بدیم. که به نظر من فداکاری بسیار بزرگی بود. در طول سفر هم با همه غم و اندوه و ... رفتارش جوری بود که بچهها و نبات سفر آرومی داشته باشن.
راستی همون سال قبل از سفربرای بچه ها تولد گرفتم و ظهر تولد فرفره افتاد سرش شکست و تا عصر بیمارستان بودیم و بخیه و ... و با سر باندپیچی شده تولد رو برگزار کردیم.
سال اول کرونا هم برای بچه ها تدارک تولد در فضای باز و تعداد محدودی از دوستهاشون رو دیدم و رزرو جا و دعوت و ... که پدر دوتا از دوستهاشون کرونا گرفت و منم کلا برنامه رو کنسل کردم و تولد رو تو خونه 5 نفره برگزار کردیم.
به نظرم الان بهم حق میدید که قبل از برنامه هامون نگران باشم.