به غیر ازدیدن شکوفههای زودهنگام ،امسال برای من هنوز بویی از عید نیومده بود و فکر کنم برای همه همینطوره ولی به قول معروف تا زندهایم باید زندگی کنیم تا اینکه از دیروز تا حالا یکی دو نشونه از عید رو ساختم و گرفتم:
1-دیروز غروب پاشدم و یه کاسه سفید پلاستیکی با گلهای سبز حاشیه برداشتم و نشستم سر کیسه گندمی که یک هفته است دم در خونه توی راهرو جا خوش کرده.همسرم دوسه کیلو گندم گرفته بود هم برای سبزه عید و هم برای غذای کفترها و یاکریمهایی که باهام دوست شدن و هر روز میان پشت پنجره تا براشون دون بپاشم. اوایل با هم دعواشون میشد ولی مدتیه که خیالشون راحته که غذا به اندازه کافی هست و به همه میرسه. دیگه گنجیشکها هم باهاشون همسفره شدن.
خلاصه نشستم کنار کیسه گندمها و با صبر و حوصله ( که معمولا از من بعیده) به نیت هر 5 تامون و آرزوهای خوب خوب مثل سلامتی و موفقیت و آرامش و .... مشت مشتگندم ریختم توی کاسه. بعد هم با آرامش و دقت شستم و روشون آب ریختم گذاشتم کنار شوفاژ تا خیس بخوره و بره برای مراحل بعدی.
2- امروز یک بسته شامل سررسید و یک کتاب و از همه بهتر یک کارت تبریک عید از طرف یکی از شرکتها برام رسید که به عنوان اولین کارت تبریک و نشانه عید به فال نیک گرفتم. امیدوارم نشانه های بعدی هم یک به یک در راه باشند.
و آرزو میکنم سال خوبی در انتظارمون باشه و این ویروس لعنتی دست از سر دنیا برداره.
دیروز تا ساعت 12 همگی خوابیده بودیم، بعد از دیدن چندتا فیلم کوتاه و ادامه سریالهای قبلی (البته منظورم خواب دیدنه) ، به سختی از جام بلند شدم و بساط صبحانه رو مهیا کردم. کبوترهای نازم هم که دیگه جَلد شدن پشت پنجره منتظر دون بودن، برای اونا هم دون پاشیدم.
بعد از من دوقلوها یکی یکی با قیافه و موهای درهم برهم پاشدن و مرحله دوم استراحتشون با افتادن روی کاناپهها شروع شد. من و همسرجان صبحانه مختصری خوردیم و بعدشم نبات و قرقره و با یکساعت تاخیر فرفره صبحانه دیرهنگامشون رو میل کردن و مراسم صبحانهخو ری به خیر و خوشی تموم شد.
این روزها زیاد حال و حوصله ندارم . یعنی حال و حوصله هیچی رو ندارم . از فضای حقیقی و مجازی خسته شدم. از سر اجبار شام و ناهاری مهیا میکنم و نظافتی مختصر. هدفونی رو که جدیدا هدیه گرفتم و یه جورایی برای من لاکچری به حساب میاد رو میذارم روی گوشم و به زور گوش دادن ترانههایی زیبا، ظرفهای خرده ریز رو از گوشهکنار خونه جمع میکنم و میشورم. قفسه ماگها و یکی از کشوهای کابینت رو هم تمیز می کنم که وجدان خونهتکونیم کمی آروم بشه. ولی راستش دیگه نه روحم و نه جسمم کشش کارهای خونه رو نداره.از وقتی خانم مهربان کمکی رفته (9ماهی میشه)خیلی دستتنها شدم و تا حالا بخاطر کرونا برای استخدام فرد جدید اقدام نکرده بودم. 10 روز پیش دیگه به تنگ اومدم و توی دیوار آگهی استخدام دادم که با ماجراهای بسی جالب و هیجانانگیز روبرو شدم. اگر توان داشتم در پست بعدی مینویسم.
امروز برای تمدید پروانه نظام مهندسی به سازمان رفته بودم. همینجوری که نشسته بودم تا بهم نوبت بدن، دیدم خانم جوانی داره با متصدی مربوطه صحبت میکنه و ایشون بهش راهنمایی دادن که درخواستت رو باید یک مهندس پایه 1 تایید کنه و همینجا بگرد و مهندس پایه 1 پیدا کن. دختر خانم هم شروع کرد از سر راهرو تا انتها از همه کسانی که نشسته بودن پرسید که پایه 1 هستن یا نه. ولی از من رد شد و سوال نکرد. اینم بگم که بقیه آقا بودن و فقط من خانم بودم. دو نکته برام جالب بود اول اینکه اون خانم با اینکه خودش از جنس اناث بود ولی ظاهرا پیشفرضش برای مهندس بودن مذکر بود. دوم اینکه فوق فوقش که تصور مهندسِ خانم رو هم در ذهنش داشت دیگه پایه 1 بودن یک مهندس خانم دور از انتظارش بود. و خوشبینانهترین حالتش که دلم رو بهش خوش میکنم این بود که به نظرش من با این ریشههای سفید مو برای پایه 1 بودن خیلی جوون هستم و احتمالا هنوز به مرحله پایه 1 داشتن نرسیدم
اینم بگم که من کارم از پایه 1 گذشته و ارشد هستم که بالاترین حد پروانه اشتغال بکار هست.
بگذریم ، امیدوارم با توجه به تعداد زیاد دانشجوهای دختر رشتههای فنی ( زمان ما تعداد دخترها خیلی کم بودن مخصوصا تو رشته عمران، تقریبا 5درصد)، این پیشفرضها عوض بشه. من سالها پیش وقتی نشریه نظام مهندسی برام میومد از اینکه روش نوشته بودن جناب آقای مهندس.... خیلی حرص میخوردم و وقتی اعتراض کردم گفتن این برگهها همینجوری چاپ شده چون فرض بر اینه که مهندس یعنی مرد. ولی بعدا اصلاح شد به جناب آقای مهندس/ سرکار خانم مهندس.
شاید این موارد به نظر خیلیها کماهمیت باشه ولی برای ما که وسط میدان هستیم مهمه.
یک عبارت دیگه هم که مخصوصا توی محیط اداره بهش حساس هستم عبارت " آقایونه"، آقایون گفتن، آقایون تصمیم گرفتن و..... تازه با کمال پررویی به یک یا چند خانم اشاره میکنن و میگن آقایون
همیشه این موقع از سال که میشه یعنی از 27 آذر تا 6 دی بهم میریزم . لحظه به لحظه بیماری و رفتن مامان رو مرور میکنم. امسال روزها و تاریخ دقیقا مشابه همون سال 93 شده.
ظهر پنجشنبه 27 آذرماه مامان رو بردیم بیمارستان نیکان (بَدان)، متخصص داخلی معاینه کرد و نتیجه گرفت چیز نگرانکنندهای نیست ولی ما خواستیم برای اطمینان و چکاپ بستری بشه.
صبح جمعه رفتم بیمارستان و دیدم مامان سالم و سرحال تو تختش نشسته و دکتر هم گفت همه آزمایشها خوبه و جای نگرانی نیست ..مامان هم که مدتها بیاشتها بود شام بیمارستان رو (زرشکپلو) نوش جان کرد. ما هم خوشحال و خندان اومدیم خونه.
بیمارستان مذکور فقط غذاش خوبه بهتر بود رستوران میزدن به جای بیمارستان
صبح شنبه 29 آذر من قبل از رفتن به اداره گفتم به مامان سر بزنم . و وقتی رفتم پیشش دیدم از شدت درد به خودش میپیچه و گویا از 4 صبح این درد شروع شده. دکتر اومد و گفت احتمال زیاد میگرن شکمیه و چون مامان میگرن داشته حالا این میگرن از سر به شکم منتقل شده از دکتر اصرار و از مامان انکار که من مطمئن هستم یه چیزی توی شکمم هست . تا اینکه دکتر جان رو راضی کردیم یک اسکن بنویسه و ایشون هم گفتن اسکن کامل مینویسن تا با نتیجهاش پرونده این توهم مامان بسته بشه
خلاصه اسکن اسپیرال انجام شد و نتیجه این بود که ضایعهای در روده مامان وجود داره ولی مشخص نیست که چیه . میتونه یه عفونت ساده باشه یا هر چیز بدخیم دیگه.
دکتری که تا حالا مامان زیر نظرش بود متخصص داخلی بود . بعد از گرفتن نتیجه اسکن متخصص گوارش به صورت تلفنی مطلع شدند و تلفنی دستور دادن که باید جراح وارد عمل بشه.دکتر جراح تشریف آوردن و با اخلاقی بسیار بد ویزیت و فرمودن اول باید اندوسکوپی و کولونوسکوپی انجام بگیره.
دو روز مامان عزیز من رو با خوراندن انواع مسهل آزار دادن و بالاخره روز دوشنبه بعدازظهر بردن برای اندوسکوپی و کولونوسکوپی. تا اینجا هنوز هم متخصص گوارش بیوجدان ظهور نکرده بودن و تلفنی دستور میدادند.
خلاصه در دپارتمان گوارش آزمایشات مربوطه انجام شد و آقایی درشت هیکل که بیشتر به بادیگارد و نگهبان شبیه بود از اتاق اومدن بیرون و فرمودن من دکتر نیستم. اما به سوالتون پاسخ میدم. کولونوسکوپی ناموفق بود چون روده تخلیه کامل نبوده و به مانع برخوردیم!!! مثل اینکه تو جاده میرفتن که به مانع برخوردن
و باید دوباره تکرار بشه.
اون سال این موقع مصادف بود با پایان ماه صفر و یک روز درمیان به خاطر وفات پیامبر و شهادت امام رضا تعطیل بود.
از زوز سهشنبه دوباره به مامان غذا ندادن و فقط میتونست مایعات رقیق بخوره. براش سوپ ماهیچه درست میکردیم و ...
وقتی دیدن روده کار نمیکنه بستنش به سرم اونم با سرعت زیاد و شدت بالا. به پرستاران گرامی تذکر دادیم سرعت سرم خیلی زیاده گفتن نگران نباشید درسته. باید اینقدر آب وارد بدنش بشه تا روده تخلیه بشه.
صبح روز چهارشنبه برادرم از بیمارستان به من تلفن زد که مامان مشکل قلب و تنفس پیدا کرده و دارن میبرنش آی سی یو مامان من به خاطر مشکل گوارش بستری شده بود و قبلا هم مرتب چکاپ قلب رو انجام داده بود و مشکلی نداشت.
عکس ریه گرفتن و گفتن ریه مرطوب شده (یعنی ریه آب آورده) دکتر متخصص داخلی تشریف آوردن گفتن بله باید سوند وصل میکردن که این حجم از سرم دفع بشه ولی یادشون رفته به پرستارها بگن و چون کلیه نتونسته اون حجم آب رو دفع کنه زده به ریه. مشکلی نیست و با یک تزریق و کشیدن آب رفع میشه.
مامان رو بردن آی سی یو و گفتن شب میتونه بره بخش ولی برای اطمینان بهتره بمونه آی سی یو.
شب(چهارشنبه) ساعت 10 با مامان صحبت کردیم و گفت خوبم دیگه بهم زنگ نزنید چون اینجا همه بدحال هستن و من نمیتونم با موبایل صحبت کنم.ما هم خداحافظی کردیم تا فردا که قرار بود دوباره کولونوسکوپی رو تکرار کنن.
قابل توجه اینکه بعد از حدود یک هفته هنوز متخصص گوارش رویت نشدن.
صبح پنجشنبه ساعت 8 تلفن منزل ما زنگ زد و گفتن از بیمارستان هستن. انسداد روده بیمار شدید شده و باید سریعا عمل بشن. بیاید بیمارستان وفرم عمل رو امضا کنید.
من با عجله رفتم بیمارستان به خواهر و برادرم هم زنگ زدم که بیان .وقتی برای امضا کردن رضایتنامه عمل رفتم داخل آی سی یو دیدم مامان نازنینم که دیشب باهاش صحبت کرده بودیم و خوب بود، بیهوش و با لولهای در دهان و متصل به دستگاه تنفس افتاده روی تخت اون صحنه رو هیچوقت فراموش نمیکنم. وقتی پرسیدم چرا مامانم رو به این روز انداختید پاسخ دادن که دیشب بهش مایعات مخصوص تخلیه روده خوراندیم و به علت تهوع برگردونده و چون نیمخیز بوده مایعات وارد ریه شده و اصطلاحا آسپیره کرده.....
واین یعنی جریان انسداد و ضرورت عمل یک بهانه بوده فقط.
شب قبل متخصص داخلی به ما گفت با توجه به تهوع نباید مریض چیزی بخوره و فقط باید سرم بگیره اما متخصص بیوجدان گوارش که هنوز هم رویت نشده بود تلفنی دستور داده بودند که مایعات مخصوص خورانده شود. و متخصص داخلی وقتی اصرار ما رو دیدن گفتن نظام پزشکی هم مثل ارتشه و من علیرغم علم به خطرناک بودن موضوع نمیتونم روی حرف مافوقم حرفی بزنم.
خلاصه در حالی که متخصص ریه هم معتقد بود عمل جراحی در این وضعیت ریسک زیادی داره با زور از ما امضا گرفتن و مامان رو در حالی که با دستگاه تنفس میکرد بردن اتاق عمل.
اینکه پشت در اتاق عمل بر ما چه گذشت را فقط خودمان میدانیم و خدا.بعد از دو ساعت مامان رو آوردن .وقتی پشت در اتاق عمل از جراح بیاحساس که جای مُهر حماقت نیز بر پیشانی داشت از وضعیت مامان پرسیدیم در حالی که هر سهتامون اشکهامون جاری بود با کمال بی رحمی گفت ایشون که فوت کرده بود و ما به زور نگهش داشتیم و قسمتی از روده رو برداشتیم اگر با توجه به وضعیت ریه دوام بیاره بعد در مورد روده نظر میدیم.
خلاصه الان ظهر پنجشنبه هست و مامان داخل بخش مراقبتهای ویژه. پرستار بیرحم هم دائم با بداخلاقی و تشربه ما یادآوری میکرد که حال مامانتون خیلی بده و ما نمیتونستیم هضم کنیم. مامانی که یک هفته پیش با پای خودش اومده بیمارستان روز به روز یک عارضه براش بوجود اومده و الان در این حال وخیم قرار گرفته.
روز جمعه هم پشت در آی سی یو با اشک و گریه گذشت و تغییری در وضعیت ریه بوجود نیومد.
جمعه شب که رفتیم خونه قرار شد خواهرم به نمایندگی از ما ساعت به ساعت تلفنی وضعیت مامان رو بپرسه و به همه ما خبر بده. تا ساعت 6 گفته بودن همونجوریه فقط فشارش یه کم پایینه.
من ساعت 7/5 رفتم بیمارستان و طبق معمول برای رفتن به طبقات با نگهبانها صحبت کردم وقتی اسم مامان رو گفتم بهم گفتن برو از تلفن لابی با بخش مراقبتهای ویژه هماهنگ کن .
منم رفتم و تلفن لابی رو برداشتم . به آقایی که پشت خط بود گفتم دختر خانم ح هستم میتونم بیام بالا؟ و ایشون که نمیدونم کی بود و هرگز نمیتونم فراموش کنم که چهجوری صحبت کرد در اوج بیرحمی و با قساوت هرچه تمامتر به من گفت : "خانم متاسفانه ایشون فوت کردن" و من دیگه نفهمیدم چی شد افتادم روی مبل لابی و فریاد میزدم اینا قاتلن مریضهاتون رو ببرید از این بیمارستان لعنتی.
بعد یکی اومد گوشیم رو گرفت و به همسرم خبر داد و خواهرم و شوهرش و برادرم با همسرم اومدن بیمارستان و معلوم شد مامان ساعت 5 صبح فوت کرده یعنی اینا حتی به ما اطلاع ندادن و تازه گزارش غلط هم میدادن که خوبه و ....
به غیر از قصور کادر درمان اعم از پزشک و پرستار و ... بیاخلاقی و بیوجدانی بیشتر ما رو عذاب میداد . نحوه اعلام خبر فوت و ...
تازه ساعت 8/5 وقتی پشت در بیمارستان زار میزدیم تلفن برادرم زنگ خورد و شماره بیمارستان افتاد یعنی تازه میخواستن اطلاع بدن بهمون.
در عرض یک هفته مامان نازنینم پرکشید و برای همیشه بخشی از وجود ما رو با خودش برد.
اسامی تیم پزشکی
متخصص داخلی خوش اخلاق که دائم بهمون روحیه میدادن: آقای دکتر کاشانی
متخصص گوارش بیوجدان که یکبار هم دیده نشدن: پروفسور شاهرخ ایروانی
جراح بداخلاق و عبوس: آقای دکتر موسوی
متخصص معروف ریه که فقط یکبار در آی سی یو ظاهر شدن: آقای دکتر مسجدی
بعد از چند ماه که از این اتفاق گذشت رفتم سراغ پرونده مامان با کمال تعجب دیدم پرونده خانم دیگهای که تشابه اسمی با مامان داشت رو اشتباهی به ما دادن . این خانم به خاطر مشکل قلبی در بخش مراقبتهای ویژه بستری بودن.همسرم طاقت نیاورد و رفت بیمارستان و موضوع رو با سوپروایزر مربوطه مطرح کرد و جواب مضحکی که شنید این بود : خوب اشتباه پیش میاد، ایرانخودرو هم ماشین اشتباه تحویل میده!! شما فکر کن در بیمارستانی که ادعای سیستم آلمانی داره پرونده پزشکی دو بیمار به خاطر تشابه اسم قاطی بشه . در حالی که حتی اگر دو بیمار اسمشون دقیقا مثل هم باشد هم نباید این اشتباه رخ بده.این هم پاسخگویی مسولین بیمارستان!!!!