یکی از تصمیمهای بزرگی که در سال جدید قصد دارم به صورت جدی دنبال کنم زندگی مینیمال است.
دوستان و اطرافیان میدانند که یکی از علائق من مثل خیلی خانم ها و بعضی از آقایان از جمله همسر خودم میل وافر به خرید است. این خرید شامل همهچیز می شود از کفش و لباس و اکسسوری تا لوازم خونه و حتی میوه و مواد خوراکی. مجازی و حقیقی هم فرقی نداره هردوش رو دوست دارم و اینکه برای خودم باشه یا دیگران. اما امسال به دلایل مختلف که یکی از اونها خسته شدن از پر بودن و انباشتگی کمدها و فضاها و بدون استفاده ماندن خیلی از لوازم و کفشها و لباسهاست تصمیم جدی دارم که عادت به خرید را تعدیل کنم. البته اینم بگم که خرید زیاد میکنم ولی زیاد دلبسته اشیا نیستم و تقریبا در هر فصل چندین کیسه لباس و لوازمی رو که لازم نداریم رد میکنم به دوستان و نیازمندان. ولی بازهم بنظرم اضافهجات زیاده و گاهی فکر میکنم جریان انرژی واقعا مسدود شده
به عنوان اولین گام پیجهای خرید در اینستاگرام را میوت و یا آنفالو کردم. چون در شرایط فعلی که زیاد بیرون نمیرم بیشترین وسوسه از طریق همین پیجها بود.
یک راهکار جالب هم که در مستندی در همین زمینه دیدم این بود که هر روز یکی از وسایلی که برامون استفاده ندارن یا ارزشمند نیست رو بذاریم کنار که در طول ماه خودش 30 تا وسیله یا لباس میشه . این رو هم دارم تمرین میکنم.
احساس خوبی که از باز شدن و خلوت بودن فضاها تجربه میکنم واقعا لذتبخشه.
فقط یک نکته هست ، اینکه در شرایط اقتصادی امروز خیلی از چیزها رو نمیشه به راحتی دوباره خرید و بدست آورد باید مواظب باشم که از اونور بوم نیفتم و در رد کردن و بخشیدن افراط نکنم. چون قبلا سابقه خوبی در این مورد نداشتم و خدا نکنه جوگیر بشم. همسرم هم از من بدتر ، گاهی از وسایلی که به انباری منتقل شدن سراغ میگیرم و میبینم که ای دل غافل بدون هماهنگی با من، اضافه تشخیص داده شدن و به سرایدار یا کسان دیگری اهدا شدن.
حالا ببینم چقدر میتونم موفق باشم و پیشرفت کنم.
پینوشت: اون فردی که کرونا گرفته بود بالاخره ظهور کرد و جواب پیامها رو داد. اینجور که می گفت حالش خیلی خیلی بد بوده و برای اینکه من نگران نشم جواب نمیداده که البته توجیه درستی نیست و من قبول نکردم. ولی به هرحال بیشتر از اینکه چند ساعت پیامش رو سین نکنم و واکنشی به توصیف دردهاش نشون ندم نتونستم کاری بکنم. و وقتی دوباره پیام داد که ممنون از ابرابز احساساتت جوابش رو دادم و گلایهام رو هم گفتم. خدا رو شکر که تونسته از پس بیماری بربیاد و الان خیلی بهتره.
اول از همه سال نو مبارک. امیدوارم سالی پر از سلامتی، ثروت، آرامش و خبرهای خوب باشه برای همه
اول اینکه من ادر ایام عید واقعا بیحوصله و به عبارتی افسرده بودم و دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت . خودم رو به زور میکشوندم. فقط نشسته بودم روی کاناپه و بازی 2048 و دکتر هلاکویی. بنا به ضرورت آشپزی یا نظافت و از همه بیشتر شستشو و ضدعفونی پایانناپذیر خریدها
بالاخره دعاهاتون مستجاب شد، همسرم پیشنهاد داد خانم سرایدار رو یکی دو روز بگیم بیاد کمک برای خونهتکونی. منم با کمال میل استقبال کردم.. چون هم تر وفرزه و هم به دلیل اینکه بچه کوچیک داره رفت و آمد نداره و احتمال کرونا و انتقالش کمه.
دیروز که من دورکار بودم دخترمهربون آمد و تا بعدازظهر تقریبا یک سوم خونه رو اتاق به اتاق تمیز و مرتب کرد. خدا خیرش بده. چندتا از فرشها رو هم گفت بده همسرم براتون میشوره .خیلی تاثیر داشت توی روحیهام و بسی باعث احساس آرامش شد.
با اینکه بیشتر کارها رو دختر مهربون انجام داد (چون من همزمان کارهای اداره رو هم تلفنی و اتوماسیونی ردیف میکردم، آشپزی و پاسخگویی به امورات بی پایان بچهها رو هم داشتم) ولی امروز به شدت درد شانه و کتف دارم.
هنوز تجریش هم نرفتم . امروز اومدم سرکار تا کارهای آخرسال اداره رو به سرانجام برسونم . مراسم خداحافظی آخر سال با همکاران هم در دفتر مدیر برگزار شد.گوش شیطون کر فردا برم تجریش . هم بگردم و هم برای بچهها یکی دوتا لباس نو بخرم. هرچند که اونا در این مورد ذوقی ندارن ولی من دوست دارم جو بدم.
برای همه دنیا و به ویژه مردم صبورمون آرزوی سالی پر از خوبی و سلامتی و آرامش و آسایش دارم.کلا من تنها آرزوم برای خودم و دیگران فارغ از مادیات و معنویات، آرامشه. چون در هر وضعیتی تنها چیزی که برای همه خوب و لازمه و احساس خوشبختی میاره آرامشه و بس.
دلتون وفکرتون و جسمتون در آرامش و رهایی.
امروز داشتم میومدم اداره که توی ترافیک اتوبان کنار دستم یک ماشین استیشن بهشت زهرا دیدم. با خودم گفتم خیلی حال خوشی داشتم اینم اومد کنارم... یه دفعه چشمم افتاد به یه عکس روی باک بنزینش .. دقت کردم دیدم طرح یه دختر پسره که با رنگ مشکی نقاشی شدن و یه قلب قرمز بینشونه. این رو به فال نیک و به عنوان یک نشونه گرفتم . فکر کردم وقتی راننده و یا صاحب ماشین حمل جنازه که هر روز داره با غم و غصه کلی آدم که عزیزشون رو از دست دادن روبرو میشه هنوز اینقدر دل و دماغ داره که چنین عکس نازی رو بزنه روی باک بنزینش من چرا باید از شرایط بنالم و کم بیارم.
چیزی از این تفکراتم نگذشته بود که دیدم ماشین حمل جنازه چنان لایی کشید و دولاین رو رد کرد و رفت تو لاین سبقت فهمیدم این دیگه خیییییلی دلش خوشه
راستی دیشب یعنی اول صبح امروز خواب میدیدم که بانوی مهربانی که توی کارها کمکمون میکرد برگشته و داره خونه رو سر و سامون میده . هنوز شیرینی و حس آرامش اون رویا در وجودم هست. فکر کنم یکی از دلایل افسردگیم هم اینه که از وضعیت تمیزی و بهم ریختگی خونه و اینکه توان ندارم همه کارها رو انجام بدم دچار استیصال شدم و دلیل خوابم هم همین بوده.