نبات تو این مدت قرنطینه واقعا بهش سخت میگذره مثل همه ما ، برای یه دختر جوون که تازه طعم دانشجویی رو داشت میچشید و یه دوره جدید تو زندگیش شروع شده بود سخته و بدجوری حالش گرفته شده. تو این چندماه یکی دوبار رفته خونه دوستهایی که از رعایت محدودیتهاشون مطمئن بودیم، یکی دوبار هم قرارهای روی پشتبوم و پارک محل داشته.دیروز بعد از مدتها درخواست و التماس بهش اجازه دادم یکی از دوستهای همجنس و دوتا غیرهمجنسش رو برای ناهار دعوت کنه خونه.
راستش رو بخواید از دو جهت دلنگران بودم . اول به خاطر کرونا و دوقلوها و فضای بسته و .... دوم از این جهت که همسرم از اینکه نبات دوست پسر داره اطلاعی نداره و کلا در فضای دیگهای سیر میکنه . فضای زمان خودمون که ما و پسرها همدیگر رو به اسم کوچیک صدا نمیزدیم و روابطمون خیلی جدی و رسمی بود. اما این روزها بچه ها خیلی راحتترن و این مسائل تا حد زیادی بینشون نیست. هنوز هم نتونستم موضوع رو در این حد براش توضیح بدم و شاید قانعش کنم.
خلاصه بچهها اومدن و خیلی بهشون خوش گذشت مخصوصا به قرقره و فرفره که رابطه خوبی با پسرها برقرار کردن و حسابی خوش گذروندن. من میخواستم از همین فرصت استفاده کنم و باب موضوع رو برای همسرم باز کنم اما نبات گفت الان حال و حوصله توضیح دادن رو نداره. قرار شد به پدرش بگیم فقط یکی از دوستهاش(دختر) که اونم میشناسدش اومده بوده (امیدوارم دوقلوها بتونن این راز رو نگه دارن ).
اینم بگم که پسرها بچههای خیلی خوب و متشخص و فهمیدهای بودند، ساده پوش و اهل کتاب و درس و فرهنگ. سرگرمی و دورهمیشون هم به بازیهای آنلاین و شوخی و خنده های معقول خلاصه میشد، من از آشنایی نزدیک باهاشون خیلی خوشحال شدم و خیالم راحت شد که از این جوونهای مدل امروزی (خودتون میدونید دیگه) نیستند. البته با شناختی که من از نبات و دوستش داشتم غیر از این هم نباید انتظار داشتم.
امیدوارم به لحاظ بیماری مشکلی پیش نیاد و در مورد گفتن موضوع با همسرم هم اوضاع خودش جور بشه و بهش بگم. من کلا نمیتونم موضوعی رو مدت زیادی از همسرم مخفی کنم اینم گذاشتم سرفرصت
راستی چون تولد نبات هم نزدیک بود بچهها با کیک و شمع اومده بودن و یه جشن خیلی خیلی کوچولو هم برگزار شد.
خانمی که هر روز میومد و کارهای منزل ما رو انجام میداد دوماهه که دیگه نمیاد و نیومدنش هم خیلی ناگهانی بود یعنی یه روز عصر که ظهرش از خونه ما رفته بود پیام داد که من از فردا نمیتونم بیام و دستمون رو تو پوست گردو گذاشت. اول اینکه از همه نظر خوب بود و به همین دلیل برایافزایش شانس ماندگاریش همون روزی که از فرداش نیومد حقوقش رو مقدار قابل توجهی اضافه کرده بودیم. از اولش شرط کرده بودیم که اگه حداقل یک سال میتونه بیاد استخدام بشه و اینجور نباشه که بعد از چندماه بگه نمیام ولی به همین قول و قرار شفاهی بسنده کردیم وگرنه خیلیها هزار جور ضمانت میگیرن. البته عقیده همسرم اینه که ضمانت فایده نداره وقتی طرف نمی تونه و نمی خواد که بیاد با زور سفته و ... نمیشه مجبورش کرد و اگرم بیاد دیگه اون کار از دل و جون نیست و به درد نمی خوره. من خیلی سعی کردم باهاش کنار بیام چون از وقتی بچه ها مدرسه نمیرفتن دیگه مهم نبود صبحها چه ساعتی بیاد و آزادش گذاشته بودم فقط مهم بود که چند ساعتی رو که قرار داشتیم بمونه و کارها رو با برنامه و مدیریت خودش انجام بده.موضوع دیگه اینکه تو این وضعیت کرونایی نمیشه دنبال انتخاب نفر جدیدی باشیم .
تقریبا از وقتی دوقلوها رفتن مدرسه همیشه یک نیروی کمکی داشتم و به همین دلیل عادت کردم که خونه همیشه تمیز و مرتب باشه و الان که کمک ندارم فشار زیادی بهم میاد. از طرفی نمیتونم بیخیال نظم و نظافت خونه باشم، از طرفی چون بچهها خونه هستن بیشتر بریز و بپاش و بشور و بساب داریم و از همه مهمتر اینکه حس میکنم قدرت بدنیم اجازه نمیده از پس همه کارها بربیام .یک چیز دیگه هم هست اینه که دوست ندارم اینقدر زیاد از وقت زندگیمو بذارم برای کارهای خونه، دلم میخواد از وقت آزادم بیشتربرای کتاب خوندن و فیلم دیدن و با بچهها وقت گذروندن استفاده کنم.
خلاصه که سرکار رفتن و سر و کله زدن با یه مدیر کوتوله(البته قدش ایشون خیلی بلنده ولی از نظر شخصیتی کوتوله است) که به خاطر کمبودهای شخصیتی و اجتماعی دائم رو اعصابه ، مدیریت امور منزل و رسیدگی به سهتا بچه با نیازها و انتظارات متفاوت و شاید متعارض اونم در این شرایط کرونا واقعا عرصه رو بهم تنگ کرده.
همه اینها باعث نمیشه از شکر غافل بشم به خاطر سلامتی و داشتن خانواده خوب و همراه و خیلی چیزهای دیگه که برام خیلی ارزشمند هستن.
" حوصلهام سر رفته" قدیمها ما خیلی از این عبارت استفاده میکردیم و اغلب هم جوابش این بود که زیرش رو بکش پایین تا سر نره
این روزها هم که بچهها تو خونه هستن این جمله رو زیاد به کار میبرن حتی وقتی میریم بیرون توی ماشین یا قبلا توی رستوران زمانی که منتظر آماده شدن سفارش بودن همش تکرار میکردن حوصلهمون سررفته و باید من یا پدرشون یه جوری سرشون رو گرم میکردیم. اصلا عادت ندارن بیکار باشن و بلد نیستن سر خودشون رو گرم کنن. علیرغم اینکه تعداد و انواع زیادی اسباببازی دارن ولی انگار به جز تبلت و بازیهای کامپیوتری و یا تلویزیون دیدن کار دیگهای برای سرگرم کردن خودشون بلد نیستن.
امروزیه مقاله میخوندم در مورد اینکه باید اجازه بدیم بچهها این حوصله سر رفتنها یا به قولی "ملال" رو تجربه کنن و نگران پر کردن وقتشون نباشیم. چه بسا در همین موقعیت "ملال" ذهنشون بازتر بشه و خلاقیتهایی از خودشون نشون بدن . مقالهی جالبی بود و پیشنهاد میکنم بخونیدش.
* عنوان مقالهای در عصر ایران
یکی از بزرگترین چالشهای فرزندپروری اینه که هرکاری که پدر و مادر انجام میدن تا بچهها احساس تبعیض نداشته باشن و عدالت رعایت بشه بازم همهشون ناراضی هستن. خواهر کوچیک من هنوز از احساسهای ناخوشایندش در مورد فرق گذاشتن بین من و خودش میگه و وقایعی رو تعریف میکنه که اصلا من یا یادم نیست یا اینکه اونجوری که اون میگه ندیدمشون یعنی از دید اون تبعیض بوده ولی من همچین احساسی نداشتم یا به اون شدت نبوده. تنها حسی که از این قضیه داشتم این بود که چرا همش به من میگفتن تو که بزرگتری باید گذشت کنی و کوتاه بیای.
حالا در مورد بچههای خودم هم همین اتفاق داره میافته فقط قرقره که بچه وسطی حساب میشه شکایتی نداره . نبات از اهمیتی که من به نظرات و حرفهای فرفره میدم شاکیه و میگه تو زیادی جدیش میگیری. فرفره هم که یه کم خردهشیشه داره و کلا رو اعصاب قرقره راه میره همش ناراضیه که من و پدرش بین اون و قرقره همیشه اون رو مقصر میدونیم.
همه پدر مادرها میدونن که در دوست داشتن و محبت واقعا هیچ تفاوتی بین بچهها نیست فقط رفتار و برخورد خود بچه باعث میشه بازخورد ما متفاوت باشه. مثلا بچهای که باگذشت و ساکته مسلمه که نیاز به حمایت بیشتری داره و اونی که به اصطلاح جر میزنه و بقیه رو تحریک میکنه بیشتر موارد مقصر شناخته میشه. از طرفی وقتی من مثلا در مورد یه موضوع نظر همه رو میپرسم معلومه به نظر کسی بیشتر اهمیت میدم که با علاقه و حوصله اظهار نظر کرده و وقت گذاشته.
خلاصه درگیر این بحث همیشه ناتموم تبعیض شدم بدجوری بخصوص بین دوقلوها
همسر من عادت داره هرکاری که میخواد انجام بده حتما یه نفر کنار دستش باشه به اصطلاح وردست یا پادو. اینو بیار اونو ببر، اینو بده، اینجا رو نگهدار و .... کلی از این خرده فرمایشات. از طرفی هر کاری رو با طمانینه؟؟؟ (درست نوشتم؟؟؟؟) انجام میده مثلا یه ربع به موضوع خیره میشه و فکر میکنه در این مدت هم انتظارش از وردست اینه که بمونه و محل رو ترک نکنه.اینم بگم که همسر کلا کارش درست و دقیقه و تقریبا هیچ چیز تو خونه ما خراب یا ناقص نیست و بد کار نمیکنه.
یه مشکل دیگه ای هم هست و اون اینه که متاسفانه ایشون موقع کار زیادی جدیه یعنی کار کردن باهاش اصلا جنبه فان و تفریح نداره کوچکترین گیجبازی، متوجه نشدن و دیرجنبیدن عواقب نه چندان خوشایند کلامی و صوتی داره
از طرفی من هم که نمیتونم یه جا بیکار وایسم و حتی یک کار تکی هم برام کافی نیست و باید همزمان چندتا کار رو با هم اونم با سرعت فرفره انجام بدم وگرنه اعصابم میریزه بهم . در این زمینه داروهای اعصاب هم استفاده کردم که اثر ناچیزی داشت. به همین دلیل وقتی همسر میخواد کاری رو شروع کنه ماتم میگیرم.
دیروز میخواست شیشههای پنجرهها رو تمیز کنه و قرار بود با کمک خانم خدمتکار این کار رو بکنه که ایشون هم به دلایلی که بعدا توضیح میدم از روز شنبه دست ما رو تو حنا گذاشتن.....از صبح که صبحونه خوردیم بساط شیشهپاککنی رو آماده کرد برای خراب کردن یک روز تعطیل منم دیدم جنگ اول بهتر از صلح آخر گفتم اصلا روی من حساب نکن خودم هزارتا کار دارم . نبات هم گفت من درس دارم
همسر هم با دلخوری و غرغر و گلایه از این برخورد یک تنه شروع کرد به کار و تا عصر درگیر بود .بعدازظهر هم یک قرار کاری مهم داشت و بلافاصله بعد از تموم شدن مراسم شیشهپاککنی یه دوش گرفت و ناهار سرپایی و شیک و ادکلنزده راهی شد.
شیشهها برق میزدن و منظره زیبای سبز پشت پنجره بسیارچشمنواز بود. دستش طلا