روزنوشت های من
روزنوشت های من

روزنوشت های من

امید ها و آرزوها

دیروز بعد از دیدن مسابقه فوتبال و خوددرگیری ها و تجربه  احساسات متناقضی که همه‌مون این روزها درگیرش هستیم، برای اینکه فکرم رو مشغول کنم پاشدم لباس‌های تابستونی رو جمع کنم و زمستونی‌ها رو سر و سامون بدم. همیشه مانتوهای تابستونی رو همونجوری با چوب‌لباسی میذاشتم یک سمت کمد و زمستونی ها رو میآوردم دم دست. این دفعه اما تابستونی ها رو تا کردم و گذاشتم تو یه بقچه و همینطور که داشتم این کار رو می‌کردم رفتم تو این رویا و آرزو که امیدوارم سال دیگه تابستون این بقچه رو دیگه باز نکنم  و همینجوری آتیشش بزنم.

دل ما ز غصه خون شد

هرچی خواستم بنویسم دیدم جز همین مصرع چیزی به ذهنم نمی رسه

بعد ما

این روزها مثل همه مردم حال و روز خوشی ندارم، بیم و امید و خشم و ..... همه احساسات رو رو هم  روهم  داریم تجربه می‌کنیم و بدجوری قاط زدیم. گوارش احساسات من هم تحمل تجربه  اینهمه حس با هم رو نداره و به هم ریخته . کمی یا شاید هم بیشتر ترس دارم از اینکه وضعیت روانیم تا کی می‌تونه پایدار بمونه و این به هم ریختگی رو تاب بیاره . برای اولین بار در زندگیم نسبت به تحمل خودم شک کردم، این به هم ریختگی در رفتار و واکنش هایی که به افراد خانواده‌ام نشون میدم و در زندگی روزمره داره خودش رو نشون می‌ده، حس می کنم صبر و تحملم خیلی کم شده، حوصله ناز کشیدن و دلجویی کردن و ... ندارم. همیشه یکی از آرام‌بخش‌های من موسیقی بوده و این روزها کارم شده گوش دادن مکرر( یعنی بیش از 100 بار) به ترانه بعد از ما از شروین عزیز، به نظرم این ترانه اش از ترانه "برای" تاثیرگذارتره، خیلی عمیق و زیبا و پر از احساسهای متضاده غم و شادی و .... همه چیز رو با هم داره. هم متنش خیلی قشنگه هم ترکیب سازها و ملودیش. 

امیدوارم برسه روزی که دیگه هیچ خاکستری از جنس آدم نباشه.


درباره معنی زندگی

" درباره معنی زندگی" کتابی است از ویل دورانت مورخ و اندیشمند مشهور نویسنده کتاب تاریخ تمدن،  که به نظرم  باید حداقل یکبار خوند و هر چند وقت یکبار بهش سر زد، جریان کتاب اینه که یه روز مردی پیش ویل دورانت میره و ازش می خواد که دلیلی به دست او بده که چرا نباید خودکشی کنه. دورانت جوابهایی به اون مرد داد و بعد تصمیم گرفت  چند پرسش رو ازبیش از صد شخصیت مشهور از قشرهای مختلف شامل نویسنده، هنرمند، دانشمند، فیلسوف و.... بپرسه و جواب‌هاشون رو با دیدگاه خودش توی این کتاب منتشر کرد.

زندگی برای شما چه معنایی دارد؟

چه چیزی باعث می شود ناامید نشوید و همچنان ادامه بدهید؟

دین چه کمکی- اگر کمکی هست- به شما می‌کند؟

سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟

هدف یا انگیزه کار و تلاشتان چیست؟

تسلی‌ها و دلخوشی‌هایتان را از کجا پیدا می‌کنید؟

و  گنجتان در کجا نهفته است؟

نظرات پاسخ‌دهندگان خیلی برام جالب بود، نگاه  به زندگی از دیدبعضی ساده بود و برخی خیلی پیچیده . ولی نتیجه‌گیری خود من از همه نظرات این بود که زندگی خود زندگیه یعنی بدون فکر کردن به فلسفه زندگی  و همین روزمرگی ها با چاشنی های غم و شادی و رنج و خستگی و ملال و ... . چیزی فراتر از این نیست و هرگز نبوده.

اگر دوست داشتید پاسخ خودتون به این پرسش‌ها رو  اینجا بنویسید.

......

بدجوری سردر گمم، اصلا حوصله حرف زدن و حرف شنیدن و .... ندارم، کتاب هم نمی‌تونم بخونم چون تمرکز ندارم و هر سطر رو چندبار باید از اول بخونم، نه می‌تونم یه جا بشینم نه می‌تونم کاری انجام بدم مگر از روی اجبار و وظیفه، خوابم هم که داغونه، فیلم شاید برام گزینه بهتریه چون زیاد کاری به کارم نداره، حتی موسیقی هم زیاد حالم رو خوب نمی‌کنه، این روزها که هوا زود تاریک میشه برنامه پیاده‌رویم هم به هم ریخته، آستانه تحمل و صفر تا سگ شدنم هم خیلی خیلی پایین اومده......شبها زودتر می‌رم بخوابم که زودتر بگذره و نخوام فکر کنم  یا با کسی حرف بزنم ...... ، دلم می‌خواد یه کار مفید انجام بدم ولی نمی‌تونم . وضعیت مملکت یه طرف، مشکلات اطرافیان هم یه طرف دیگه، یکی زمین فروخته خریدار پولش رو نمیده، یکی می‌خواد از همسر عوضیش جدا بشه و هزارجور مشکل داره، اداره هم که نمی‌دونم آروم جونه یا خودش دردسره، از یه طرف سرم گرم میشه اما از طرف دیگه حس می‌کنم کار کردنم تو این وضعیت هم خیانت به خودمه و هم ..... مدیرمون هم که برای خودش یه بیست و سی کامله. خلاصه که داغانیم آقا داغان.........