این روزها پوسته روانیم خیلی نازک شده . با اینکه فکر می کنم قوی هستم و شاید در برابر خیلی مسائل بی خیال شدم، اما انگار دردهای کوچیک و بزرگ ذره ذره روانم رو موریانهوار سوراخ کردن. لرزیدن ها و نگاههای ترسان بچه های جنگ غزه، درد مادران جوانان و نوجوانان دلبندی که از سال پیش تا امروز از دست دادیم، وضعیت اسفناک اقتصاد مملکت، پررویی و وقاحت یک عده ورراج و گرفتاری های خواهر و برادر، غصه مهاجرت و دوری نبات در آینده نزدیک، انکار واقعیت و گزارش نوشتنهای چرت و پرت کاری از افتخارات موهوم، همه و همه رسوب کرده ته ذهن و قلبم، رسوبی که دائم با یک تلنگر هم میخوره و روح و روانم گل آلود میشه. نه روز آروم دارم و قرار و نه شب ها می تونم راحت بخوابم. سرم رو با آشپزی و کارهای خونه گرم می کنم ولی جسمم جواب نمی ده و بعدش درگیر درد دست و پا و .. می شم. هوا هم که آلوده است و زیبایی پاییز رو به فنا داده. دلخوشی کوچیک پیاده روی صبحگاهی رو با هر زور و ضربی هست بی اعتنا به آلودگی ادامه می دم . عصرها هم که از اداره می رم خونه از 5 تا 6 فرندز می بینم. اینستاگرام رو هم که باز می کنم پر شده از مرگ و میرهای نابهنگام. اخبار هم که همیشه بد بوده و هست. به همه اینها عذاب وجدان ناشکری هم اضافه می شه. اینکه الان راحت نشستم دارم اینا رو می نویسم، یا خانواده خوبی دارم و سقفی بالای سر و کاناپه ای برای لم دادن و غذایی برای خوردن و بمب و موشک رو سرمون نمی ریزه و .... غصه کسانی که همین ها رو ندارن و ترس از اینکه ممکنه یه روز حسرت همین ها رو بخورم. و این چرخه معیوب می چرخه و می چرخه تا آدم رو از پا بندازه.
خرید های خونه ما اکثرا با همسرم هست و من بیشتر خریدهای روزمره سوپری رو انجام می دم اونم آنلاین. همسرجان هم وقتی میره خرید دیگه عنان از کف می ده و مسلسل وار میخره. مخصوصا خرید میوه و تره بار. هندونه، بادمجون، اسفناج، کرفس، شلغم و .... اینا رو در یک روز خریده و آورده خونه.و انباشته شدن این همه سبزیجات به من استرس میده که ای داد بیداد من کی به اینا برسم ما که در طول هفته از صبح تا شب خونه نیستیم آخر هفته هم مگه آدم چقدر چیز میز می تونه بخوره . وقت و انرژی ندارم از طرفی هم حیفم میاد خراب و کهنه بشن. شب می خوابم به فکر سر و سامون دادن به اینا هستم صبح پا میشم دارم براشون برنامه ریزی می کنم
. خلاصه ناشکری نمی کنم ولی اینقدر که یخچالِ پر به من استرس میده یخچال خالی نگرانم نمی کنه
.
پی نوشت: ماجرای آر م ی تا، بحران غزه و اسرائیل، زلزله هرات، درگذشت آتیلا پسیانی، کشته شدن دردناک داریوش مهرجویی و ..... غم و غصه و دلشوره و نگرانی و... واقعا ما را به سخت جانی خود این گمان نبود. تازه همه اینا موضوعات اجتماعیه گرفتاری ها و دردهای کاری و شخصی و خانوادگی هم یک طرف.
اونوقت مردم چه استرس هایی دارن استرس بادمجون و کاهو و اسفناج
فکر کنم داریم رد می دیم
من قبلا مثل خیلی از خانمها و بعضی از آقایون از جمله همسر خودم علاقه زیادی به خرید و پاساژ گردی و ... داشتم. و جزء کسایی بودم که راحت هم خرید می کردم . ولی الان مدتیه که این میلم کم شده یعنی نه تنها علاقه به خرید ندارم بلکه حال و حوصله مغازه گردی هم ندارم . مخصوصا فروشگاه های لباس و ..... . نمی دونم طبیعیه یا یک نوع بلوغه شایدم یک مدل افسردگیه. هر چی که هست به نظرم خیلی هم بد نیست
.
بعدا نوشت 1: از وقتی ساعت کار برگشته به حالت عادی حس می کنم کمتر خسته ام. اون موقع با اینکه بیشتر روزها ساعت 1/5-2 خونه بودم و ترافیک هم تقریبا اصلا نداشتیم ولی همه اش خسته بودم. ولی الان هم ترافیک بیشتره و هم ساعت کار طولانی تر ولی خستگیم کمتره. انگار اون ساعت کار قبلی با ساعت بدن سازگار نبود.
در این نیم قرن زندگیم دارم به نتایجی می رسم که در وهله اول کمی ترسناک به نظر می رسه ولی در نهایت تبدیل می شه به یک رهایی و آزادی از امید های واهی . از مقدمات توجه و رسیدن به این بینش ها اینه که از دور به موضوعات نگاه کنیم، به موارد محدود اکتفا نکنیم و اصل بیطرفی رو هم رعایت کنیم. یکی از این نتیجه های مشعشع من اینه که تمام شعرها وضرب المثلهای قدیمی در مورد کارما مثل از هر دست بدی از همون دست میگیری و تو نیکی میکن و در دجله انداز و از مکافات عمل غافل نشو و دعای خیر پشت سر کسی بودن و ......فقط برای دل خوش کردن بوده . تجربه شخصی و چیزی که در دنیای واقعی می بینیم به نظر من اصلا این نیست و نباید به امید خوبی دیدن از خوبی کردن هامون باشیم یا به این امید باشیم که بدی هایی که بهمون شده یه روزی و یه جایی بر می گرده به صاحبش. اصلا و ابدا اینطور نیست و چیزی که در دنیای واقع می بینیم نشون می ده که اگرمکافات و پاداش و ... هم دیده میشه موردی و شانسی بوده ، چه بسا خوب هایی که همهاش دارن بد می بینن و بدهایی که دارن خوش و خرم حالش رو می برن. اینم قبول ندارم که ما ظاهر قضیه رو می بینیم و پشتش یه چیز دیگه است و یا خیر و صلاح و .... . چون نتیجهگیری من براساس یکی دوتا مشاهده و ظاهربینی نیست و همین الان میتونم ده ها و شاید صدها مثال و نمونه بیارم. خلاصه جونم براتون بگه همونجور که احتمالا قبلا هم گفتم به نظر من پایه و اساس دنیا بی عدالتیه و بس و اگر حساب و کتابی هم داشته باشه معادلات چند مجهولی نامعینه که به این سادگی ها جوابهاش و الگوریتمی که بتونیم ازش نتیجه مشخصی بگیریم به دستمون نمیاد.
ولی یکی از شعرهایی که برای اکثرمون خیلی مصداق داره اینه:
هردم از این باغ بری میرسد تازهتر از تازهتری می رسد
اون دوستم که میگفتم گرفتار خواهر و برادرش هست، داستانش ادامه داره و این دفعه یه جور دیگه. گویا ارث قابل توجهی از پدرشون دارن که مشکلات معارض و مدعی و ... داره . چون برادره مشکلاتش بیشتر از بقیه بوده بهش گفتن تو برو دنبالش و زندگیت رو سر و سامون بده. اونم وکالت گرفته از اینا رفته با ندونم کاری و از سر احتیاج یک بخشیش رو به فنا داده..و هیچی دستش رو نگرفته. حالا دوباره یک نفر رو پیدا کرده بهش گفته برو از بقیه وکالت بگیر که من با یه نفر طرف باشم . دوستم هم که چشمش از دفعه قبل ترسیده به داداشش گفته برای اینکه سرت کلاه نره و راه در رو داشته باشی بذار هر کی خودش امضا کنه و طرف بدونه نمی تونه فقط با راضی کردن یه نفر هر کاری دلش خواست انجام بده و گفته من ایندفعه وکالت نمی دم هر جا لازم شد خودم میام شهرستان امضا می کنم. به گوشه قبای داداش جان برخورده و به دوستم پیام داده اگه سهمت رو می خوای رک و راست بگو
بالاخره تو هم حق داری
این بیچاره هم داغون که اولا مگه سهم خواستن جرمه، اینم سهم نیست حق مسلمه. بعدشم چرا انتظار داری این از همه حقش بگذره. می خوام بگم انتظارات بیجا پایانی نداره. تازه دوست من سالهای قبل کلی وقت و هزینه گذاشته برای رفع مشکلات حقوقی این موضوع و خواهر برادره هیچ کاری نمی کردن.یعنی این نیست که الان داداشش رفته زحمت خاصی کشیده.