-
عشق خرید
یکشنبه 24 شهریور 1398 15:45
نمیدونم این اسمش بیماریه؟ اختلاله؟ انگیزه؟ و یا عشقه هر چی که هست خیلی حال میده و برای من که خیلی لذت بخشه و به روزها و لحظه هام رنگ میده فرآیند خرید من شامل موارد زیر هست که هرکدوم هم به اندازه خودش لذت داره و دوست ندارم حذف بشه. 1- تهیه لیست خرید، جستجو و گشت و گذار در فضای حقیقی و مجازی، (از یک تا چندین روز) 2-...
-
تا مرز جنون
دوشنبه 4 شهریور 1398 10:14
قرقره و فرفره دوماه از تابستون رو هم میرن مدرسه تو این دوماه به غیر از زبان که اونم همراه با بازی و سرگرمیه بقیه ساعتاشون هم کارهای دستی و هنری مثل نجاری، عکاسی، بازی و ریاضی و هر روز هم فوتبال یا بسکتبال. خلاصه حضور در مدرسه قسمتی از انرژی و نیاز به بازی و همبازی رو رفع می کنه. و از همه مهمتر نظم خواب و غذا شونه که...
-
پزشک مهربان
دوشنبه 28 مرداد 1398 12:02
این متن رو با احترام به همه پزشکان دلسوز و متعهد می نویسم به صورت کلی در سالهای اخیر خیلی از ما دل خوش و خاطره خوبی از جامعه پزشکی کشور و کلا کادر خدمات پزشکی و بیمارستانی نداریم . من مادرم رو ظرف مدت یک هفته به خاطر قصور مسجل بیمارستان و پزشکان در یکی از پرمدعاترین بیمارستانهای خصوصی تهران به طور ناگهانی از دست دادم...
-
از افاضات قرقره و فرفره
یکشنبه 13 مرداد 1398 11:42
دیروز با پسرا داشتیم از جایی برمی گشتیم چون مستقیم از اداره رفته بودم مقنعه سرم بود ساعت 5 بعدازظهر و ماشین هم که یه نیم ساعتی توی آفتاب مونده بود و به قول بچه ها سگ پز خونه شده بود من تابستونا همیشه یه دونه شال یا روسری توی ماشین میذارم که اگه کلافه شدم سرم کنم، توی مقنعه بدجوری احساس خفگی می کنم. به بچه ها که عقب...
-
دربست در خدمت خانواده
شنبه 12 مرداد 1398 15:30
چهارشنبه به درخواست نبات چهارشنبه رو مرخصی گرفتم تا با هم باشیم و مادر دختری خوش بگذرونیم، ساعت 11 ایشون وقت اپیل داشتن که من ساعت 12 رفتم دنبالش ، می خواستم تا ظهر برم اداره که به پیشنهاد نبات نرفتم و به خودم استراحت دادم. اول رفتیم مرکز خریدی که دوست داشت یه چندتا خرید خوب و دلخواهش رو انجام داد بعد جای همگی خالی...
-
دل نگرانی های این روزها
سهشنبه 8 مرداد 1398 14:54
سالهای زندگی من و همسرم در حالت خوشبینانه به 1/3 آخر رسیده ، با اینکه از نظر اطرافیان به لحاظ مالی وضعیت متوسط رو به بالا داریم ولی من فکر میکنم با توجه به تلاش و توانایی هردوی ما به ویژه آقای میم شایسته بیشتر از اینها بودیم . ما زندگیمون رو از صفر کلوین و بدون کمک شروع کردیم نه تنها حمایت مالی خانواده هامون رو...
-
شنبه پرکار
یکشنبه 6 مرداد 1398 11:49
دیروز از اول صبح روز شلوغی داشتم، ساعت 8 پیش جلسه ای در دفتر داشتیم برای آمادگی جلسه ساعت 9 با بالاترین مقام اداره که نتونستم صبحونه مختصری رو که آورده بودم بخورم بعدشم رفتیم جلسه خسته کننده ای که با یک استکان کوچک چای تا ساعت 11/5 ادامه داشت، بلافاصله بعد از جلسه به کارتابل و ارجاعات رسیدم تو این هیری ویری از مدرسه...
-
روزهای شلوغ
چهارشنبه 2 مرداد 1398 15:20
از شنبه تا حالا نتونستم چیزی بنویسم از بس سرم شلوغ بود هم شخصی و هم اداری ،جلسات مختلف و وقت دکترو ... همه باعث شد روزهای شلوغی داشته باشم حس میکنم بچه ها رو هم به اندازه کافی ندیدم . بگذریم تو این هفته دوتا مطلب جالب خوندم یکی در مورد فضولی و روانشناسی فضولی و دیگری در مورد سرعت زندگی زن و شوهر فضولی : بارها دیدیم و...
-
شنبه زیبا
شنبه 29 تیر 1398 09:26
شنبه برای من یه حس خوب شروعه، درسته که معمولا با خستگی و خواب آلودگی همراهه اما شکرگزارم برای شروع یک هفته دیگه با سلامتی و آرامش و برای همه آرزوی یک هفته شاد و بانشاط رو دارم هرچند که تو این زمونه و تو این اوضاع دل خوش سیری چند ولی بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم. امروز بیست و سومین سالگرد ثبت پیوندمون به صورت رسمیه...
-
بعد از 10 سال
چهارشنبه 26 تیر 1398 09:53
دیروز بعد از 10 سال رفتم پیش دکتر تغذیه ای که بهش ایمان داشتم، اون موقع رفته بودم وزنم رو از 58 برسونم به 52 و موفق هم شدم ولی الان بعد از 10 سال با 10 کیلو اضافه تر رفتم که حدود 69 کیلو میشه. البته وقتی دکتر بررسی کرد گفت با این داروهای فیل کش اعصاب که مصرف می کنی باید خیلی بیشتر از اینا چاق می شدی و همینطور حافظه ات...
-
نیت های کوچک برآورده شده
سهشنبه 25 تیر 1398 15:08
دیروز برای تایید اینکه میتونم در جلسه ای شرکت کنم یا نه باهام تماس گرفتن منم با اینکه اون ساعت کلاس مهمی داشتم ولی چون چند دفعه به دلایل مختلف گفته بودم نمیتونم بیام این دفعه جواب مثبت دادم به امید اینکه یکی از این دوتا کنسل بشه . قرار شد نهایی شدن تشکیل جلسه رو بعد از تماس با بقیه اعضا بهم اطلاع بدن . صبح که اومدم...
-
عصر روز اول
سهشنبه 25 تیر 1398 09:03
بعد از برگشتن از اداره تو این هوای گرم و طاقت فرسا سر راه رفتم داروخانه و داروهایی رو که چند روز بود نتونسته بودم بگیرم (نسخه نداشتم) با نسخه دکتر اداره گرفتم، مسئول داروخانه اول گفت خانم ما با بیمه شما قرارداد نداریم مشکلی نیست؟ گفتم نه. تا اینجای کار عادی بود و سوال روتین داروخانه ها، بعد از پیچیدن نسخه گفتن هزینه...
-
صبح روز اول
دوشنبه 24 تیر 1398 11:28
ا مروز صبح تا چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 7:25 دقیقه است به سختی ولی با عجله پاشدم دیدم نبات و قرقره* بیدارن آقای میم هم رفته دوش بگیره نبات* تصمیم گرفته صبح ها زود بیدار شه امان از این وسواس و عذاب وجدان زیاد خوابیدن و تلف شدن زندگی!!! فرفره* رو که هنوز بیهوش افتاده بود تو تختش صدا کردم و رفتم حاضر شم برم اداره. تند...