-
کمی غرغر
سهشنبه 31 تیر 1399 12:23
خانمی که هر روز میومد و کارهای منزل ما رو انجام میداد دوماهه که دیگه نمیاد و نیومدنش هم خیلی ناگهانی بود یعنی یه روز عصر که ظهرش از خونه ما رفته بود پیام داد که من از فردا نمیتونم بیام و دستمون رو تو پوست گردو گذاشت. اول اینکه از همه نظر خوب بود و به همین دلیل برایافزایش شانس ماندگاریش همون روزی که از فرداش نیومد...
-
بگذارید دوباره حوصله بچههایتان سر برود*
دوشنبه 19 خرداد 1399 13:16
" حوصلهام سر رفته" قدیمها ما خیلی از این عبارت استفاده میکردیم و اغلب هم جوابش این بود که زیرش رو بکش پایین تا سر نره این روزها هم که بچهها تو خونه هستن این جمله رو زیاد به کار میبرن حتی وقتی میریم بیرون توی ماشین یا قبلا توی رستوران زمانی که منتظر آماده شدن سفارش بودن همش تکرار میکردن حوصلهمون سررفته...
-
چالشهای فرزندپروری
شنبه 10 خرداد 1399 11:04
یکی از بزرگترین چالشهای فرزندپروری اینه که هرکاری که پدر و مادر انجام میدن تا بچهها احساس تبعیض نداشته باشن و عدالت رعایت بشه بازم همهشون ناراضی هستن. خواهر کوچیک من هنوز از احساسهای ناخوشایندش در مورد فرق گذاشتن بین من و خودش میگه و وقایعی رو تعریف میکنه که اصلا من یا یادم نیست یا اینکه اونجوری که اون میگه...
-
وردست بودن یا نبودن
سهشنبه 6 خرداد 1399 10:01
همسر من عادت داره هرکاری که میخواد انجام بده حتما یه نفر کنار دستش باشه به اصطلاح وردست یا پادو. اینو بیار اونو ببر، اینو بده، اینجا رو نگهدار و .... کلی از این خرده فرمایشات. از طرفی هر کاری رو با طمانینه؟؟؟ (درست نوشتم؟؟؟؟) انجام میده مثلا یه ربع به موضوع خیره میشه و فکر میکنه در این مدت هم انتظارش از وردست...
-
فصل تازه*
دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 09:56
این روزها با وجود نگرانی و خستگیهای سر و کله زدن با بچهها توی خونه در کل احساس خوبی دارم. تجربههایی که در طول زندگیم نداشتم و لذتهایی که به دلیل شاغل بودن نتونستم تجربه کنم. خوابیدنهای بیدغدغه، وقت آزاد، بودن در کنار بچه ها در ساعتهایی از روز که قبلا هیچوقت با هم نبودیم ، به خصوص در فصل بهار و..... البته اینها...
-
تصمیم درست
شنبه 30 فروردین 1399 11:39
چند روز پیش سالگرد ازدواجمون بود به عبارت دیگر سالگرد همخونه شدن و بقول معروف رفتن زیر یک سقف. همسرم همیشه این روز رو بیشتر از تاریخ عقد رسمی و شناسنامهایمون به رسمیت میشناخت و منم یه جورایی قبولش داشتم. اما امسال با توجه به یه سری ملاحظات تصمیم دیگهای گرفتم. روز عقد مون روزی بود که روز قبلش دونفری رفتیم حلقه...
-
فرار از زندان
شنبه 16 فروردین 1399 10:54
امروز بعد از 36 روز اومدم سرکار. سخت ترین قسمت قضیه پوشیدن مقنعه بود احساس خفگی میکردم. مراسم ماسک و دستش و ...هم یه طرف ولی حس خوبی بود علیرغم همه ترسها و نگرانی ها، خروج هدفمند از قرنطینه و دیدن منظره زیبای کوههای تهران تاثیر خوبی بر روحیهام داشت . ولی خیلی خوابم میاد و زمان هم دیر میگذره
-
آرزو بیآرزو
سهشنبه 27 اسفند 1398 22:24
مگر من همیشه آرزوی خانهنشینی نداشتم پس چرا الان کلافه و سردرگم هستم نه خواب راحت ، نه ذوق زندگی، نه شوق خرید مجازی
-
ساعت خوب، ساعت بد
دوشنبه 19 اسفند 1398 20:17
شما هم ساعت خوب و بد دارید؟ من ساعت ۶ تا ۸ بعدازظهر ساعت بدمه! بعنی تو این دو ساعت همه احساسات و افکار بد میاد سراغم، حال و حوصله هیچ کاری رو هم ندارم به عبارتی منفعل و افسرده میشم اگه خسته باشم و بخوابم ( وقتهایی که از سر کار میام) که دیگه واویلاست ، اگر هم بیکار باشم یه حس خیلی بد و نا امیدکننده دارم، به محض اینکه...
-
لاک قرمز
جمعه 16 اسفند 1398 20:51
به ناخنهای دست و پام لاک قرمز زدم چند تیکه ظرف توی سینک رو شستم( یکی از مدیتیشنهای قوی) چندتا بازی کلمهسازی رو دانلود کردم هدفون قوی رو گذاشتم رو گوشم و از اسپاتیفای آهنگهای ایرانی قدیمی رو پلی کردم با آخرین حد صدا چندتا آهنگ که گوش دادم اشکهامجاری شد بیاختیار و آرام نیم ساعت گذشت نه لاک قرمز و نه هیچکدوم از...
-
آنتراکت
سهشنبه 29 بهمن 1398 15:00
دیروز صبح ساعت زنگ زد و من فیالبداهه تصمیم گرفتم اداره رو بپیچونم و به کارهای شخصیم که عقب افتاده بودن و روی اعصابم رژه میرفتن رسیدگی کنم . فرفره و قرقره که عصر میان خونه تنها هستن و تا من برسم کسی پیششون نیست و گرچه در این مواقع تقریبا کار خطرناکی انجام نمیدن ولی بازم بیشتر از یکساعت تنهاشون نمیذارم یعنی اگر...
-
نچ نچ
یکشنبه 27 بهمن 1398 09:30
چند روزی میشه که احساس افسردگی و بیانگیزه بودن دارم حوصله هیچ کاری رو ندارم ، خرید ؟ نچ نچ خونهتکونی؟ نچ نچ آشپزی ؟ بازم نچ نچ صحبت با دوستان؟ نچ نچ فقط دوست دارم هیچ کار نکنم ! شایدم خسته شدم و نیاز به استراحت بدون دغدغه دارم که البته همون استراحت هم حوصله میخواد چهارشنبه هفته پیش که بین تعطیلی بود بچهها مدرسه...
-
این قافله عمر عجب می گذرد
یکشنبه 20 بهمن 1398 13:57
4 1 سال گذشت و ما هنوز در انتظاریم عمرمان در این موقتی بودن و انتظار گذشت و شوخی شوخی داریم میریم چهل سال دوم رو تجربه کنیم و ما را به سختجانی خود این گمان نبود
-
دوستان قدیمی
سهشنبه 15 بهمن 1398 14:42
چند روز پیش دورهمی کوچکی داشتیم با دوستان دوران مدرسه میگم مدرسه چون با یکیشون از دوران ابتدایی دوست بودم و با بقیه دبیرستان . من چون دوران تحصیلم رو در شیراز بودم و شیرازی ها هم اصولا یا توی شیراز هستن یا خارج از کشور اینجا دوستان زیادی ندارم این بچه ها هم به مدد فضای مجازی پیدا شدن خدا رو شکر هممون جوون موندیم و به...
-
چه زود رفت و چه دیر گفتیم*
سهشنبه 1 بهمن 1398 10:28
ب عد از فوت مامان مبنای تاریخ جدیدی به زندگی من اضافه شده . قبل از رفتن مامان و بعد از رفتنش. هر موضوعی رو با این مبنا تطابق میدم. وقتی مامان بود و وقتی نبود. انگار زندگی جدیدی رو شروع کرده باشم . اینقدر زندگیم متحول شد که دقیقا نقطه عطفی به حساب میاد. غم و غصه و رنج و دلتنگی که هنوز هم ادامه داره یک طرف ماجرا بود و...
-
ورزش نکردن
سهشنبه 10 دی 1398 16:13
نمی تونم هرچقدر هم سعی میکنم نمی تونم میدونم برای سلامتیم ضروریه ولی نمیتونم چند روز ورزش می کنم باز خستگی و تنبلی نمیذاره حتی دیگه یوگا هم نمی رمترد میل هم چند روز رفتم به خودم هم گفتم دیدی کاری نداشت ادامه بده اما بازم نشدعصرها خسته ام آدمِ صبح زود پاشدن هم نیستم بین روز هم وقت ناهاریمون بعضی موقع چند دقیقه پیاده...
-
گل نرگس
سهشنبه 10 دی 1398 15:22
گل نرگس برخلاف سایر گلها و گیاهان وقتی عمرش داره تموم میشه به جای آویزون شدن سرش رو بالا میگیره و با گردنی افراشته ذره ذره پژمرده میشه چرا؟
-
سالگردها
شنبه 7 دی 1398 14:27
دیروز پنجمین سالگرد پرکشیدن مامان بود و فردا اولین سالیه که بابا تو روز تولدش نیست .
-
درخت کریسمس
شنبه 30 آذر 1398 15:23
من یکی از کسانی هستم که به شدت با برگزاری هالووین و ولنتاین و کریسمس برای ما ایرانی ها و به خصوص در داخل ایران مخالفم به نظرم خودمون اینقدر مناسبت و جشن های زیبا داریم که همون ها رو اگه حفظ کنیم هنر کردیم و اینکه چه معنی میده یه ایرانی که مسیحی هم نیست درخت کریسمس بخره و سال نو میلادی رو جشن بگیره مگه اونوری ها سفره...
-
تنهایی
شنبه 16 آذر 1398 09:30
چند روزه فکرم درگیر موضوع تنهاییِ پسرهاست. اینکه از نعمت پدربزرگ و مادربزرگ محروم هستند که سهم خیلی زیادی در سبد مهر و محبت هر بچه ای داره و همه نیاز دارن بعضی وقتا خودشون رو برای پدربزرگ و مادربزرگ لوس کنن . عمه شون هم که میتونه در حکم مادربزرگ باشه متاسفانه نمیشه روی محبتش حساب کرد . نه به اونکه وقتی فرفره و قرقره...
-
شهر من شیراز
سهشنبه 28 آبان 1398 11:49
من 18 سال از عمرم رو در دیار زیبای مادری ام شیراز زندگی کردم البته 18 سالی که از مهمترین دوران زندگی حساب می شود از اول ابتدایی تا پایان لیسانس. علیرغم اینکه مامانم شیرازی اصیل و از خانواده های بزرگ و سرشناس شهر بودن ولی میشه گفت فامیل و وابستگی قابل توجهی در شیراز ندارم. اما خیابانها و کوچه ها و محله هایش برام عزیز و...
-
سه دختر حوا
دوشنبه 20 آبان 1398 12:14
"سه دختر حوا" را خواندم . کتابی از الیف شافاک، چا پ پانزدهم نشر نون. نویسنده رمان زیبا و جذاب "ملت عشق". ترجمه ضعیف و ویرایش نشده کتاب برای من آزاردهنده بود. محتوای رمان در طبقه بندی کارهای زرده و کلیشه ای، از همون صفحات اولیه میشه حدس زد که چه اتفاقی برای قهرمان داستان(پری) می افته . شخصیتهای اصلی...
-
خداوند جدید من
سهشنبه 14 آبان 1398 15:34
نمی دونم چرا یک عمره میخوان تو کله ما فرو کنن که خداوند مهربون مطلقه و عادله و ... اونم با معیارهای انسانی که مثلا خدا مثل پدر و مادره و ..... چند روزه که دارم کتاب سه دختر حوا از الیف شافاک* رو می خونم در مورد کتاب نظرم رو بعد می گم البته هنوز یک پنجمش باقی مونده، ولی با خوندن چند سطر از یکی از بخش هاش یه پرده از جلو...
-
بچه ی لوس
یکشنبه 12 آبان 1398 10:56
امان از دست این بچه های لوس و ننر همه بچه ها از نظر من دوست داشتنی و خواستنی هستند بعضی کمترو بعضی بیشتر ، بعضی لوس و شیرین و بعضی شیرین و دلچسب تعداد محدودی هم نچسب و خنثی هستند ولی امان از اون تعدادی که نچسب ، لوس ، پررو و رو اعصاب هستند. فامیل بسیار نزدیکی داریم که از همین دسته آخره و من همیشه از اینکه اینقدر از...
-
نیمکت دونفره
دوشنبه 6 آبان 1398 13:59
هوای عالی و زیبای پاییزی دیروز هوس پیاده روی در خیابان و حاشیه پارک نیاوران را در من زنده کرد. بعد از صرف ناهار و نوشیدن چای دلپذیر ، همسر عزیز طبق معمول برای خودش یه کار فنی توی خونه جور کرد و مشغول شد . منهم از قبل بهش گفتم روی کمک من حساب نکن چون واقعا نمی خواستم عصر زیبای تعطیلم رو صرف آچار ببر پیچ گوشتی بیار کنم...
-
خسته و کلافه
شنبه 20 مهر 1398 09:25
-
1000
چهارشنبه 17 مهر 1398 08:53
و قتی حدود 70 روز پیش این وبلاگ رو شروع کردم فکر نمی کردم 1000 بار دیده بشه ولی الان خوشحالم خوانندگانی هستند که بازدید وبلاگم را به 1000 رسانده اند البته که هدف من نوشتن روزمرگی های خودم بود و هست ولی به اشتراک گذاشتن احساساتت با دوستان مجازی لذت بخشه و حس میکنم که میتونم بدون نگرانی از قضاوت شدن از همدلی و همفکریشون...
-
دندانپزشک مهربان
سهشنبه 9 مهر 1398 14:52
دیروز برای فرفره و قرقره از یک دندانپزشک متخصص ارتودنسی وقت گرفته بودم برای چکاپ که ببینم ارتودنسی لازم دارن یا نه. روز قبلش زنگ زدم مطب و یک خانم منشی بسیار خوش اخلاق و مهربان با صبر و حوصله بدون ادا و افاده وقتم رو تنظیم کردن و گفتن شما رو با نام مامان دوقلوها ثبت میکنم. اگرچه به دلیل پیدانشدن جای پارک حدود نیم ساعت...
-
ماجراهای تکراری یک مادر کارمند
یکشنبه 7 مهر 1398 15:21
دیروز مثل یک کارمند راس ساعت مقرر از اداره خارج شدم و مثل یک مادر نیمه کاره چند دقیقه بعد از رسیدن بچه ها از مدرسه به خونه رسیدم. یک لیوان شیر و دوتا بیسکوییت پتی بور زدم به بدن که چند ساعت بعدی رو با انرژی بگذرونم. قرقره بساط تخته نرد رو چید و یه دست بازی کردیم . چندتا میوه از یخچال گذاشتم توی ظرف بامبو و گذاشتم روی...
-
آرامش و رهایی
سهشنبه 2 مهر 1398 10:10
خوندن این پست سورمه جان خیلی به دلم نشست و چون کلمه به کلمه اش انگار از دل من بود کل پست و لینکش رو اینجا میذارم : http://soormeh.blog.ir/1398/07/01