-
خسته شدم
یکشنبه 8 مرداد 1402 10:38
چرا هیچکس حرف آدم رو نمی فهمه و هر کی هرچی می خواد برداشت می کنه . اصلا به سابقه و ویژگی های آدم نگاه نمی کن.من دیگه خسته شدم خسته
-
بزرگی شخصیت
سهشنبه 3 مرداد 1402 07:36
چند وقت پیش یه مطلبی شنیدم که منتسب به فروید هست و به نظرم خیلی قابل تأمل بود. موضوع در این مورد بود که برای اندازهگیری رشد شخصیت متر و معیار کمی و شاخص قابل اندازهگیری نداریم اما فروید می گه: "اندازه بزرگی شخصیت هرکس به اندازه بزرگی مشکلی هست که میتونه اون شخص رو از حالت منطقی خارج کنه" خود من نسبت به...
-
لینک روز نوشت 31-28 تیرماه 1402
یکشنبه 1 مرداد 1402 07:30
روز نوشت 31-28 تیرماه 1402
-
لینک روز نوشت 27 تیر 1402
چهارشنبه 28 تیر 1402 07:56
روز نوشت 27 تیر 1402
-
روز نوشت های واقعی
سهشنبه 27 تیر 1402 11:05
از امروز 26 تیر 1402 تصمیم گرفتم روزمرگی هام رو اینجا بنویسم. https://harroozaneh.blogsky.com
-
ایمان به خودم
دوشنبه 19 تیر 1402 08:43
مدتیه که می خوام بیام پست جدید بذارم ولی واقعا فرصت سر خاروندن هم نداشتم . هم سر کار خیلی شلوغ بودم و هم مهمون داشتم و تولد دوقلوها و...... مهمون داشتم چه مهمونی دوست قدیمی که بعد از سالها بی خبری 4-5 سالی میشه که با هم در ارتباطیم. دختری خیلی خیلی مهربون و خونگرم که زندگی مشترکش موفق نبوده و جدا شده ، بچه هاش رو هم...
-
تاریخ تولید
شنبه 20 خرداد 1402 09:08
روز پنج شنبه عصر نبات جایی کار داشت، رسوندمش و قرار شد یک ساعت و نیم دیگه برم دنبالش، تو این فاصله اول رفتم پارک نیم ساعت پیادهروی کردم که خیلی چسبید چون هوا بی نهایت عالی بود، بارون گرفت و با اینکه نزدیک ماشین بودم بازم دلم خواست زیر بارون تند و درشت راه برم، موش آب کشیده شدم ولی خیلی خوب بود . بعد دیدم هنوز یکساعت...
-
در این سرای بیکسی
دوشنبه 8 خرداد 1402 08:26
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که...
-
ادامه داستان جزیره
یکشنبه 7 خرداد 1402 11:43
و چه زیبا گفت حسین منزوی عزیز: خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما بهار در گل...
-
آدمخوار کمکی
شنبه 6 خرداد 1402 09:13
تو پست قبلی نوشته بودم توی جزیرهمون تنها ییم و کسی ما رو نمیبینه. الان اصلاح میکنم که تنها نیستیم و اتفاقا چون طعمههای خوشمزهای هم هستیم آدمخوار کمکی هم از جاهای دیگه ارسال میشه به جزیره.
-
جزیره
شنبه 30 اردیبهشت 1402 09:39
حس میکنم در یک جزیره دورافتاده و ناشناس گیر افتادیم و آدمخوارها محاصرهمون کردن. ذره ذره آماده میشیم برای خورده شدن . هر چقدر هم برای هواپیماها و کشتی هایی که از دور میبینیم علامت میفرستیم فایده نداره . یعنی اینقدر نامرئی هستیم که امکان نداره دیده بشیم. نجات فقط رویایی هست که بتونیم روزمرگی تلخمون رو...
-
خیامِ همراه
دوشنبه 4 اردیبهشت 1402 09:24
دلم یک خیام همراه می خواد که تنظیم بشه و به صورت خودکار هر چند دقیقه یکی از شعرهاش رو توی گوشم بخونه، دوای دردم همینه فقط. چون عهده نمیشود کسی فردا را حالی خوش دار این دل پر سودا را می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را یک قطره آب بود و با دریا شد یک ذره خاک و با زمین یکتا شد آمد شدن تو اندرین عالم...
-
فرازهایی از تاریخ رنج( بخش دوم)
سهشنبه 22 فروردین 1402 09:33
سال اول دانشگاه 1370 جنگ لعنتی تموم شده، دوران سازندگی شروع شده و ما بچه های انقلاب با شکستن شاخ غول کنکوراز محیط خفقان تک جنسیتی مدرسه وارد محیط دانشگاه شدیم. خیلی خیلی خوشحال بودیم. روحمون در آسمانها پرواز میکرد که تونستیم به کعبه آمالمون برسیم. من رشته فنی بودم و در اون زمان تعداد دخترها به نسبت پسرها میشه گفت یک...
-
تعطیلات بیخود
دوشنبه 14 فروردین 1402 14:33
تعطیلات بی رمق و خسته کننده نوروز رو پشت سر گذاشتیم. نه حال ماندن داشتم نه پای رفتن. هفته اول که با تهمانده های مریضی قبل از عید درگیر بودم حتی حوصله آشپزی هم نداشتم، شام و ناها رو هم فقط سفارش می دادم و همسرجان زحمت پخت و پز رو می کشید. هفته دوم که علائم بیماری کمرنگ شد یه تکونی به خودم دادم و تونستم روزی نیم ساعت...
-
پند حافظانه
شنبه 27 اسفند 1401 10:45
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته به موئیست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
-
فرازهایی از تاریخ رنج (بخش اول)
یکشنبه 14 اسفند 1401 15:03
کلاس اول 1357 انقلاب شروع شده و به اوج خودش رسیده، آشوب و بلوا در همه جا و حتی مدرسه ها دیده میشه، چشم های نگران و ترسیده دختر کلاس اولی... کلاس دوم 1358 هنوز با سارافون می ریم مدرسه ولی کم کم ناظم مدرسه در مورد کوتاه بودن سارافون تذکر میده. کلاس سوم 1359 جنگ شروع میشه، شب ها باید در تاریکی باشیم و به شیشه پنجره ها...
-
انجماد موقت
سهشنبه 11 بهمن 1401 13:55
کاش با پیشرفت علم یک امکانی فراهم میشد که بتونیم برای مدت دلخواه خودمون رو منجمد کنیم، و به صورت موقت از زندگی استعفا بدیم، بعد از یک مدت با همین سن که هستیم یخمون باز بشه و به دنیا برگردیم. فقط اشکالش اینه که اگر اطرافیانمون با ما همسو نباشن شرایط قاراشمیش میشه.فکر کنم دارم رد میدم دیگه
-
لذت بیخبری
دوشنبه 10 بهمن 1401 10:33
دارم فکر می کنم آیا در زمانهای قدیم که اینقدر خبر و آگاهی نبود مردم خوشحالتر نبودن؟ منظورم از خبر همه خبرهاست جهانی و کشوری و .... اینجا جنگ شد با جزئیات، اونجا زلزله اومد با جزئیات، اینجا سیل اومد، اونجا تصادف شد، یک عده از سرما مردن یک عده از گرسنگی، اونطرف رونالدو اینقدر خرج کرد برای تولد دوست دخترش، این علائم...
-
مانترا
دوشنبه 3 بهمن 1401 08:30
نبات یک تابلوی کوچولو از دوستش هدیه گرفته بود و چند وقت پیش گفت من اینو نمیخوام، منم گذاشتمش توی کشو. چند روز پیش چشمم بهش خورد و بااینکه شعرش جدید نبود خیلی به دلم نشست . چندبار اینور اونور جابجاش کردم که جلوی چشمم باشه و آخرش گذاشتمش روی پاتختی کنار کتابهام . چون احساس کردم باید زود به زود ببینمش و به حسش احتیاج...
-
تلاش یا تنبلی مسئله این است!
چهارشنبه 28 دی 1401 08:50
دوستی تعریف میکرد از وقتی یادش میاد به غیر از روزهای تعطیل و روزهای خاص همیشه صبح زود بیدار شده، زمستونا تو تاریکی رفته تاریکی برگشته، ناراضی هم نیست، بالاخره نتیجه اینسالهای زحمت و تلاشش برای درس خوندن و کار کردن استقلال مالی و زندگی نسبتا راحتی بوده که الان داره. البته شاید بخت هم باهاش یار بوده وگرنه تو کشور ما...
-
یکیمون حرف بزنه
دوشنبه 28 آذر 1401 08:08
چرا همه قفل شدن؟ داخلیها و خارجیها؟ چرا هیچکس توی وبلاگش چیز جدیدی نمینویسه؟ قبلا یکی از دلخوشیهام خوندن وبلاگ دوستان مجازی بود مخصوصا دوستانی که خیلی مرتب و به روز مینوشتن. الان وقتی برای تسکین و دلگرمی میام اینجا سر میزنم و میبینم همه جا سوت و کوره حالم بدتر می شه . می دونم همهمون تو حالت استندبای هستیم...
-
باتلاق زندگی
دوشنبه 21 آذر 1401 11:21
توی اداره نشستم ، بعد از دو سه ساعت کار گفتم برای استراحت سری به شبکه های لامصبِ مجازی بزنم، اینستا رو باز کردم و خبرسیاه مرگ زجرآور جوان دیگری قلبم را فشرد و فشرد. حس می کنم نفسم گرفته و توی یک چاله عمیق گیر افتادم، فلج شدم، به هر کاری فکر میکنم می بینم نمی تونم انجامش بدم.حس میکنم داریم فرو میریم توی یک باتلاق و...
-
تولد مامان
دوشنبه 7 آذر 1401 08:23
امروز 7 آذره و 7 آذر برای من یعنی تولد مامان عزیزم، 8 سال پیش چنین روزی آخرین تولد مامان رو دور هم جشن گرفتیم . مامان اینا در حال جابجایی خونه بودن، یه مقدار از وسایلشون رو هم جمع کرده بودن. وقتی به همسرم گفتم امشب قراره تولد مامان رو جشن بگیریم گفت خوب میذاشتید تو خونه جدیدشون با خیال راحت. ولی من گفتم نه، امسال...
-
امید ها و آرزوها
شنبه 5 آذر 1401 09:01
دیروز بعد از دیدن مسابقه فوتبال و خوددرگیری ها و تجربه احساسات متناقضی که همهمون این روزها درگیرش هستیم، برای اینکه فکرم رو مشغول کنم پاشدم لباسهای تابستونی رو جمع کنم و زمستونیها رو سر و سامون بدم. همیشه مانتوهای تابستونی رو همونجوری با چوبلباسی میذاشتم یک سمت کمد و زمستونی ها رو میآوردم دم دست. این دفعه اما...
-
دل ما ز غصه خون شد
شنبه 28 آبان 1401 14:50
هرچی خواستم بنویسم دیدم جز همین مصرع چیزی به ذهنم نمی رسه
-
بعد ما
چهارشنبه 18 آبان 1401 10:45
این روزها مثل همه مردم حال و روز خوشی ندارم، بیم و امید و خشم و ..... همه احساسات رو رو هم روهم داریم تجربه میکنیم و بدجوری قاط زدیم. گوارش احساسات من هم تحمل تجربه اینهمه حس با هم رو نداره و به هم ریخته . کمی یا شاید هم بیشتر ترس دارم از اینکه وضعیت روانیم تا کی میتونه پایدار بمونه و این به هم ریختگی رو تاب بیاره ....
-
درباره معنی زندگی
چهارشنبه 4 آبان 1401 09:52
" درباره معنی زندگی" کتابی است از ویل دورانت مورخ و اندیشمند مشهور نویسنده کتاب تاریخ تمدن، که به نظرم باید حداقل یکبار خوند و هر چند وقت یکبار بهش سر زد، جریان کتاب اینه که یه روز مردی پیش ویل دورانت میره و ازش می خواد که دلیلی به دست او بده که چرا نباید خودکشی کنه. دورانت جوابهایی به اون مرد داد و بعد...
-
......
شنبه 30 مهر 1401 09:13
بدجوری سردر گمم، اصلا حوصله حرف زدن و حرف شنیدن و .... ندارم، کتاب هم نمیتونم بخونم چون تمرکز ندارم و هر سطر رو چندبار باید از اول بخونم، نه میتونم یه جا بشینم نه میتونم کاری انجام بدم مگر از روی اجبار و وظیفه، خوابم هم که داغونه، فیلم شاید برام گزینه بهتریه چون زیاد کاری به کارم نداره، حتی موسیقی هم زیاد حالم رو...
-
ترمه رنگی مادربزرگ
شنبه 23 مهر 1401 09:12
روز پنجشنبه کتاب جدید نسرین جان به دستم رسید ، ترمه رنگی مادربزرگ ، تو این روزهای تلخ و پر از سردرگمی خیلی بهم چسبید، کلمه به کلمه کتاب ور مزه مزه کردم و شیرینیش به جانم نشست، یک بند خوندمش و نتونستم بذارم زمین. لطیف، روان، شیرین و پرکششش. طرح جلد زیبای کتاب هم اثر دختر عزیز مهربانوجان، مهردخت هنرمند خیلی دلنشین و...
-
زندگی معمولی
دوشنبه 18 مهر 1401 09:23
فکر می کنم فرق زندگی ما با خیلی از مردم دنیا اینه که اونا دغدغه هاشون بیشتر شخصیه و خانوادگی یعنی نگران شغل و سلامتی و آینده خودشون و بچه هاشون و ... هستن و برنامهریزیهاشون بیشتر به خودشون و عوامل بعضا مشخص وابسته است. ولی ما علاوه بر اینکه دغدغههامون بیشتر اجتماعی و سی ا سی و ... هست، برنامه ریزیهامون هم به عوامل...