-
من یک مسافرم
چهارشنبه 17 شهریور 1400 10:04
مدتی بود که دوست داشتم داروهای اعصابم رو با یک دکتر دیگه بغیر از دکتر خودم چک کنم و تغییرشون بدم، چون به نظرم داروها کارایی نداشتن و از طرفی نمیخواستم دوز مصرفم بیشتر بشه.این بود که حدود 20 روز پیش به پزشک متخصصی مراجعه کردم. اول تلفنی نوبت گرفته بودم و منشی با حوصله یک روز قبل دوباره وقت رو باهام چک کرد . منم سر...
-
کابوسهای تکراری
شنبه 16 مرداد 1400 11:12
با اینکه بیش از 22 سال از آخرین روز تحصیلات رسمی من گذشته ولی هنوز که هنوزه هفتهای یک شب خواب میبینم که الان آخر ترم شده و نزدیک امتحان و من یک یا دو درس رو در طول ترم در کلاسهاشون شرکت نکردم و علاوه بر اینکه درس رو بلد نیستم، تعداد غیبت هام هم خیلی زیاد بوده و استاد اصلا منو نمیشناسه بعضی موقع هم توی مدرسه اتفاق...
-
چالش شارمین عزیز (10 مورد ترس و 10 مورد حال خوب کن)
یکشنبه 23 خرداد 1400 12:33
10 مورد ترس و وحشت 1- از دست دادن مادرم ازبچگی بزرگترین ترس هام بود که در 43 سالگی رخ داد و برای همیشه بخشی از وجودم ازم جدا شد 2- از دست دادن فرزندانم 3- بیماری سخت و مرگ خودم نه به خاطر ترس از مرگ یا بیماری، به خاطر درد و رنج همسر و فرزندانم 4- ازدواج بد و رنج ناشی از آن برای فرزندانم 5- معلولیت 6- زلزله و...
-
بازم تابستون اومد*
یکشنبه 23 خرداد 1400 11:22
دومین تابستان کرونایی رو شروع کردیم. امسال برای بچهها سه تا برنامه در نظر گرفتم. زبان، موسیقی و یک برنامه ورزشی که دونفره باشه و مشکلی به لحاظ بهداشتی ایجاد نکنه.البته خودشون در برابر همش مقاومت می کردن و میخواستن کلاً ول باشن خودم هم عجیب دلم استانبول میخواد و گشت و گذار در هوای دلچسب خیابانهای باصفا و پرشور...
-
کرگدنی که پوستش نازک شده
سهشنبه 11 خرداد 1400 10:30
این روزها درجه تحملم خیلی خیلی پایین اومده، انگار پوستم که کرگدنی بود الان نازک شده و حساس. همه شرایط جامعه و کرونا و مملکت و ... یک طرف، وضعیت ناپایدار و نامشخص کارم هم یک طرف. علیرغم اینکه کارم رو دوست دارم و همیشه جزء بهترینها بودم ولی نمیذاشتم تنش های کاری روی زندگیم زیاد تاثیر بذاره و همیشه اولویتم آرامش خودم و...
-
برای خالی نبودن عریضه
سهشنبه 4 خرداد 1400 11:54
- درحال گذراندن فصل دوره و امتحان کلاس چهارم ابتدایی و امتحانهای میانترم سال سوم دانشگاه هستم. واقعا من نمیدونم فلسفه چپاندن اینهمه مطلب و مبحث در مغز بچههای چاره این دیار آنهم در دوره ابتدایی چیه؟ جز اینکه برای تموم شدن مدرسه لحظهشماری می کنن و هر ثانیهاش رو با عذاب میگذرونن. البته من سعی میکنم اسیر این موج...
-
تصمیم شادی
سهشنبه 17 فروردین 1400 09:30
یکی از تصمیمهای بزرگی که در سال جدید قصد دارم به صورت جدی دنبال کنم زندگی مینیمال است. دوستان و اطرافیان میدانند که یکی از علائق من مثل خیلی خانم ها و بعضی از آقایان از جمله همسر خودم میل وافر به خرید است. این خرید شامل همهچیز می شود از کفش و لباس و اکسسوری تا لوازم خونه و حتی میوه و مواد خوراکی. مجازی و حقیقی هم...
-
بعد از عیدانه
شنبه 14 فروردین 1400 11:00
اول از همه سال نو مبارک. امیدوارم سالی پر از سلامتی، ثروت، آرامش و خبرهای خوب باشه برای همه اول اینکه من ادر ایام عید واقعا بیحوصله و به عبارتی افسرده بودم و دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت . خودم رو به زور میکشوندم. فقط نشسته بودم روی کاناپه و بازی 2048 و دکتر هلاکویی. بنا به ضرورت آشپزی یا نظافت و از همه بیشتر شستشو...
-
عیدانه
سهشنبه 26 اسفند 1399 12:31
نمایشگاه نقاشی دختران پرورشگاهی است که چهارده نفر دختر بین ۳ تا ۹ ساله هستند و احتیاج به کمک مالی دارند. اگر کسی را تهران دارید لطفاً براش این پیام را بفرستید. لطفاً پوستر را در وبلاگ هاتون همین امروز به اشتراک بگذارید و دخترها رو خوشحال کنید! زمان: یکشنبه 24 تا جمعه 29 اسفند مکان: تهران: چهار راه فرمانیه، مرکز خرید...
-
آرامش
سهشنبه 26 اسفند 1399 12:23
بالاخره دعاهاتون مستجاب شد، همسرم پیشنهاد داد خانم سرایدار رو یکی دو روز بگیم بیاد کمک برای خونهتکونی. منم با کمال میل استقبال کردم.. چون هم تر وفرزه و هم به دلیل اینکه بچه کوچیک داره رفت و آمد نداره و احتمال کرونا و انتقالش کمه. دیروز که من دورکار بودم دخترمهربون آمد و تا بعدازظهر تقریبا یک سوم خونه رو اتاق به اتاق...
-
تضاد معانی
شنبه 23 اسفند 1399 11:17
امروز داشتم میومدم اداره که توی ترافیک اتوبان کنار دستم یک ماشین استیشن بهشت زهرا دیدم. با خودم گفتم خیلی حال خوشی داشتم اینم اومد کنارم... یه دفعه چشمم افتاد به یه عکس روی باک بنزینش .. دقت کردم دیدم طرح یه دختر پسره که با رنگ مشکی نقاشی شدن و یه قلب قرمز بینشونه. این رو به فال نیک و به عنوان یک نشونه گرفتم . فکر...
-
نشانه های عید
یکشنبه 17 اسفند 1399 12:49
به غیر ازدیدن شکوفههای زودهنگام ،امسال برای من هنوز بویی از عید نیومده بود و فکر کنم برای همه همینطوره ولی به قول معروف تا زندهایم باید زندگی کنیم تا اینکه از دیروز تا حالا یکی دو نشونه از عید رو ساختم و گرفتم: 1-دیروز غروب پاشدم و یه کاسه سفید پلاستیکی با گلهای سبز حاشیه برداشتم و نشستم سر کیسه گندمی که یک هفته است...
-
روزمرگیها
شنبه 9 اسفند 1399 10:48
دیروز تا ساعت 12 همگی خوابیده بودیم، بعد از دیدن چندتا فیلم کوتاه و ادامه سریالهای قبلی (البته منظورم خواب دیدنه) ، به سختی از جام بلند شدم و بساط صبحانه رو مهیا کردم. کبوترهای نازم هم که دیگه جَلد شدن پشت پنجره منتظر دون بودن، برای اونا هم دون پاشیدم. بعد از من دوقلوها یکی یکی با قیافه و موهای درهم برهم پاشدن و...
-
این روزها
یکشنبه 19 بهمن 1399 14:39
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟ هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟ تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا» کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم دردا که هدر...
-
از ماست که بر ماست
سهشنبه 7 بهمن 1399 12:40
امروز برای تمدید پروانه نظام مهندسی به سازمان رفته بودم. همینجوری که نشسته بودم تا بهم نوبت بدن، دیدم خانم جوانی داره با متصدی مربوطه صحبت میکنه و ایشون بهش راهنمایی دادن که درخواستت رو باید یک مهندس پایه 1 تایید کنه و همینجا بگرد و مهندس پایه 1 پیدا کن. دختر خانم هم شروع کرد از سر راهرو تا انتها از همه کسانی که...
-
هفته نحس
چهارشنبه 3 دی 1399 14:45
همیشه این موقع از سال که میشه یعنی از 27 آذر تا 6 دی بهم میریزم . لحظه به لحظه بیماری و رفتن مامان رو مرور میکنم. امسال روزها و تاریخ دقیقا مشابه همون سال 93 شده. ظهر پنجشنبه 27 آذرماه مامان رو بردیم بیمارستان نیکان (بَ دان)، متخصص داخلی معاینه کرد و نتیجه گرفت چیز نگرانکنندهای نیست ولی ما خواستیم برای اطمینان و...
-
عشق و عاشقی
چهارشنبه 5 آذر 1399 14:32
در حالی که دیروز 49 ساله شدم و نزدیک نیم قرن از زندگیم گذشت، نمیدونم چرا احساس میکنم برای همسر مهربانم تنها همسری مهربان و عزیز و گرامی هستم و عشق و عاشقی جای خودش رو به دوست داشتن عمیق داده. من این دوست داشتن آرام و آرامشی که با خودش داره رو بسیار دوست دارم .روابط خصوصی خوبی هم داریم که در این سن و سال شاید زیادی...
-
مدرسه آنلاین
دوشنبه 28 مهر 1399 14:32
یک ماه از شروع مدرسه ها میگذره و برای من انگار یکسال شده . سر وکله زدن با دوتا بچه با روحیات متفاوت و بعضا متناقض خیلی ازم انرژی میگیره. از طرفی اصلا حال و حوصله درس و مشق و پیگیری این امور رو ندارم. وقتی میرم خونه باید ناهار رو آماده کنم ، خونه رو جمع و جورکنم بعد از ناهار اگه بذارن ، یه استراحت کوتاه، چای و کمی...
-
یک معادله دو مجهول
دوشنبه 28 مهر 1399 13:05
دو سه تا مشکل و مسئله دارم که به نظرم حلناشدنی هستن و دلیلش هم اینه که میدونم آدمها تا حد زیادی تغییرناپذیرند.مخصوصا اگه رفتارشون نهادینه شده باشه یا اینکه خودشون اصلا نخوان تغییر کنن. اولیش که واقعا ناامید شدم در مورد یک نفر از نزدیکانم هست که نزدیک 40 سال سن داره و مجرد ولی به نظر من هنوز 18 ساله که نه 15 ساله...
-
کمک به یک کوچولو
یکشنبه 27 مهر 1399 14:52
یه پسر کوچولو نیاز به کمک داره برای حرف زدن و راه رفتن اگر دوست دارید از طریق لینک زیر میتونید کمک کنید از وبلاگ نسرین جان لینک https://yakroozeno.blogsky.com/1399/07/22/post-1126
-
حال همه ما خوب است....
دوشنبه 24 شهریور 1399 11:04
ح ال همه ما خوب است اما تو باور نکن.... دیروز بعد از 7 ماه رفتم آرایشگاه برای ناخنهام . دیگه واقعا کلافه شده بودم، ناخنهای سست و شکننده که هر کدوم برای خودش یه ساز میزدو کارهای بیپایان خونه هم که مزید بر علت همه کارها رو هم که نمیشه با دستکش انجام داد. ضمن اینکه نگاه کردن به دستهایی که سالها مرتب و منظم بودند و...
-
*زندگی حال خوش پرتپش قلب تو کو؟؟؟؟
چهارشنبه 12 شهریور 1399 12:25
امروز برای گرفتن کتابهای بچهها رفتم مدرسه، معلمکلاس دومشون رو دیدم و از اینکه نمیتونستم بغلش کنم دلم گرفت.احساس کردم اون خانم معلم هم نسبت به من همین حس رو داشت. ما مادرها با مدرسه و معلمهای بچههامون انس میگیریم و ناخودآگاه ارتباط قلبی برقرار میکنیم. دلمون تنگ میشه و... از طرفی دیدن مدرسهای که باید خالی...
-
دوست داشتم در چه دوره ای زندگی کنم؟
دوشنبه 3 شهریور 1399 09:56
خیلی از ما از جمله خود من حس میکنیم تاکید میکنم حس میکنیم ولی شک داریم که زندگی در گذشته راحت تر از امروز بوده و امروز ما با مشکلات بیشتری روبرو هستیم . اینکه می گم شک می کنیم دلیل داره مثلا سادهترین امکانات ، من وقتی کلید برق رو می زنم و چراغ روشن میشه به روزگار شمع و فانوس فکر می کنم یا وقتی با یک جرقه اجاق گاز...
-
مودی
شنبه 25 مرداد 1399 09:14
این روزها بد جوری مودی شدم ( نمی دونم فارسیش چی میشه؟ شاید خلق به ضم خ!!) یعنی منحنی تغییرات مودم شدیدا سینوسی شده اونم با دامنههای کوتاه!! یک لحظه خوبم و لحظه دیگر چنان بد که گویی فلج شدم حتی حوصله عوض کردن جهت نگاهم رو ندارم فقط دوست دارم به یک نقطه خیره بشم همین. نه حال مطالعه دارم نه ورزش نه فیلم و نه حتی قلاب...
-
تو دلسوز من باش*
دوشنبه 13 مرداد 1399 10:50
به جز سقف شونت کجا سر بذارم تو دلسوز من باش به جایی رسیدم که راهی ندارم تو دلسوز من باش چراغه کدوم شب تن سر پناهمه کدوم خونه ای تو عزیزه دلِ من هوادار بُغض کدوم شونه ای تو برم سمت کی جز تو که از بد عشق دلت پیش من نیست اُمیدم به غیر از تو که باشه کارم مداوا شدن نیست به این دلخوشم کُن که قلبت قراره به من رو بیاره کجا...
-
عذاب وجدان
دوشنبه 13 مرداد 1399 10:12
این روزها که علیرغم مصوبه دولت میتونیم دو روز رو دورکار باشیم و از تو خونه کار کنیم به خاطر جلوگیری از گزگ دادن به دست مدیر کوتوله هر روز میام سرکار. از طرفی بد نیست و برام تنوعیه.آرامش و سکوت اداره و فرصت رسیدگی به خیلی از کارها .ولی وقتی میرم خونه یه ناهار مختصر میخورم و یه چای تازهدم ، بعدش میرم یه چرت بزنم که...
-
مدیران تصادفی*
یکشنبه 12 مرداد 1399 09:19
مدیری دارم بسی تصادفی و با رفتاری کودکانه ، سن از چهل گذشته و علیرغم اعتقادات مذهبی و داشتن شرایط خوب مالی و ظاهری هنوز تن به مسئولیت ازدواج نداده، البته قصد قضاوت ندارم ولی با این شرایط ایشون و رفتاری که میبینیم حتما یک جای کار میلنگد.فرد مورد نظر به لحاظ سن و سابقه و هوش و فهم و درک و سواد و تجربه از همه کسانی که...
-
مهمونی نیمه یواشکی
سهشنبه 7 مرداد 1399 11:45
نبات تو این مدت قرنطینه واقعا بهش سخت میگذره مثل همه ما ، برای یه دختر جوون که تازه طعم دانشجویی رو داشت میچشید و یه دوره جدید تو زندگیش شروع شده بود سخته و بدجوری حالش گرفته شده. تو این چندماه یکی دوبار رفته خونه دوستهایی که از رعایت محدودیتهاشون مطمئن بودیم، یکی دوبار هم قرارهای روی پشتبوم و پارک محل داشته.دیروز...
-
کمی غرغر
سهشنبه 31 تیر 1399 12:23
خانمی که هر روز میومد و کارهای منزل ما رو انجام میداد دوماهه که دیگه نمیاد و نیومدنش هم خیلی ناگهانی بود یعنی یه روز عصر که ظهرش از خونه ما رفته بود پیام داد که من از فردا نمیتونم بیام و دستمون رو تو پوست گردو گذاشت. اول اینکه از همه نظر خوب بود و به همین دلیل برایافزایش شانس ماندگاریش همون روزی که از فرداش نیومد...
-
بگذارید دوباره حوصله بچههایتان سر برود*
دوشنبه 19 خرداد 1399 13:16
" حوصلهام سر رفته" قدیمها ما خیلی از این عبارت استفاده میکردیم و اغلب هم جوابش این بود که زیرش رو بکش پایین تا سر نره این روزها هم که بچهها تو خونه هستن این جمله رو زیاد به کار میبرن حتی وقتی میریم بیرون توی ماشین یا قبلا توی رستوران زمانی که منتظر آماده شدن سفارش بودن همش تکرار میکردن حوصلهمون سررفته...